جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

دل آدم!

این  نوشته مربوط به دو سال پیشه . دارم فایل هام رو جمع و جور می کنم چشم افتاد بهش روی وبلاگم آرشیوش می کنم.
حالا شاید خوندنش برای شما جالب باشه.

 یه دوستی دارم چندین سال پیش یک موسسه نامردی پولش رو خورد
.
دست رنچ چندین ماه کار زحمت کشی دانشجویی.
از اون وقت اسم خودش رو گذاشته امام حسین!

هر وقت من و می دید می گفت :
صبا چرا مردم می رن پای روضه امام حسین می شینن گریه می کنن؟!!!
بابا امام حسین من هستم ... خود من ... صبا امام حسین من هستم!
 (این جمله آخر رو با شدت و هیجان می گفت.)

بعد من هم بهش هی می گفتم :
سارا جان آدم دو روز امام حسین می شه ... فوقش یه هفته  ... دیگه فوق فوقش یه ماه
نه اینکه همه عمر !
حالا تو هم یه ماه واس خودت روضه خوندی من هم پای منبرت گریه کردم.
بسه دیگه عزیزم!
امام حسین رو بذار تو همون حرمش واس بقیه .
حالا وقتشه کم کم بشیم امام زمان  :) 

دیشب که دلتنگ شده بودم و غصه ناک، یاد حرفهای خودم برای سارا افتادم.
نشستم یه چند ساعتی واسه خودم  یک روضه ی غریب الغربا خوندم  و یه خورده برای طفل معصومم موشت به سینه کوبیدم  و آه و ناله کردم صبح هم پا شدم لباس پوشیدم رفتم دنبال کارام.
آدم
نباید دل به دلتنگی تسلیم کنه وگرنه زمین گیر می شه به خدا.
دلتنگی رو باید با خود حمل کرد.

امشب دوست برزیلی دعوتم کرده باهم شام بخوریم.
خوشحالم . چون فرصتیه که بعد از مدتها با هم دو نفری تنها باشیم و حرف بزنیم بدون نگرانی از رعایت جمع. مهمونی های دو نفره رو خیلی دوست دارم. گفتگو  متمرکز باقی می مونه بدون نگرانی از رعایت احوال شخص سوم.
دوست برزیلی جزو بهترین دوستانی هست که اینجا در فرانسه پیدا کردم. گاهی با خودم فکر می کنم روزی که نانت رو ترک کنم چقدر دلتنگش می شم.
راستش پیشاپیش دلتنگش هستم. حتی وقتی پیشش هستم.
متوجه شدم که دلتنگی بخشی تفکیک ناپذیر از زندگیم شده.

می دونین ،
 دل آدم جای عجیبیه
 همه چیز توش جا می شه
همه چیز ... هم زمان
از دلتنگی تا شادی ... هم زمان!

از دلتنگی  برای یک دوست غایب تا شادی حضور یک دوست تازه یافته ، هر دو هم زمان درش جا می شه و جریان داره.

 
راستی که دل عجیب ترین چیزیه که تا حالا دیدم.
 تپنده و وسیع و حل کننده ی همه ی دلتنگی ها

درست مثل دریا

قصه و قصه گو!




قصه که تمام شود ، قصه گو هم تمام می شود!

۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

عکس ها و تبادرها 2


در هر قطره باران ، قطره اشکی می دیدم ....

چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی


۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

سریعترین راه برای از دست دادن



بهش گفتم:
عزیزترینم،
تلاش برای تصاحب کسی ، سریعترین راه برای از دست دادنشه!

آسمان همه جا یک رنگ نیست!


داشتم از ترافیک هوایی تو آسمون عکس می گرفتم یه آقای مسنی اومد کنارم ایستاد و با تعجب اول یه نگاهی به آسمون کرد و بعد هم به من .
 پرسید:
از چی عکس میگرین ؟
گفتم از ترافیک هوایی آسمان فرانسه.
گفت چیش براتون جالبه؟
گفتم تفاوت آسمان مملکتی که درهاش بازه با مملکتی که درهاش بسته شده.
 با تعصبات داخلی و تحریم های خارجی
!
گفت از کجا میای؟
گفتم از ایران. 

گفت  جوانی هاش سفری به ایران داشته و یکی از جالب ترین سفرهای زندگیش بوده.
و بعد چیزهایی از خیام و سفرش به نیشابور گفت.

می دونین ،
همینطور که اون داشت خاطراتش رو از اصفهان و نیشابور می گفت من باز دوباره به یاد آوردم که :
 
آسمان همه جا یک رنگ نیست!
آسمان رنگ زمین رو به خودش می گیره.
و زمین هرجا، رنگ مردمان آنجا!


Madame araignée et son entreprise artisanale dans ma chambre


بانو عنکبوت و شرکت صنایع دستی اش در اتاق من




یک محصول مشترک از بانو عنکبوت، دوربین من و عمو جلال و اندرزهایش 
راه هموارست زیرش دامها
قحط معنی درمیان نامها
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
آن یکی ریگی که جوشد آب ازو
سخت کم‌یابست رو آن را بجو



۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

دوپاره های جهان


پیغام داده :

دلتنگم و به یاد مادر گریان .. با صدای شجریان و آفتاب ناب ایرانی در دل آسمان امروز پاریس .... هق هق گریه .... به قول تو ما دو پاره های جهانیم!

پیغام نوشتم: 

گریه بی امان آسمان نانت و آستان جانان شجریان همراهان امروز منند.
گریه نشان از زندگی و زنده بودن داره .... زنده ای به تن و جان .... هزار شکر .. هزار شکر ....
دو پاره بودن یعنی دست کم دو برابر بیشتر اشک ریختن!

« سری دیروم که سامونش نمی بو ....»

۱۳۹۳ شهریور ۱, شنبه

ماجراهای ساده همراه با صداهای پیچیده!


راه افتاده بود تا برود سر کوچه سیگار بخرد و برگردد.
بعد از روزها هوای ابری و بارانی کمی بین توده سیاه ابرها شکاف افتاده بود و گاه گاهی پرتوی کم رمقی از آفتاب، روزنه ای به روی زمینی که هنوز خیس بود پیدا می کرد.
 سرش را کمی به عقب متمایل کرده بود تا مبادا نقطه ای از صورتش پرتوهای گاه به گاه آفتاب را از دست بدهد. سبک و شاد و بی خیال گام برمیداشت و عمیق نفس می کشید.
تا اینکه به نزدیک مغازه رسیده بود و ناگهان آن صورت تکیده مقابلش سبز شده بود.
چون صاعقه ای که ناغافل فرود آمده باشد. بر عمیق ترین و پنهان ترین لایه های حافظه و ذهنش .

ناگهان هزار صدا و  تصویر در صدم ثانیه ای  در ذهنش فوران کرده بودند. صدایی می پرسید، صدایی پاسخ می داد و تصاویری در کوچکترین مقیاس های زمانی در ذهنش پیوسته و بی امان برق می زدند.

صدایی پرسید: این صورت را کجا دیده ای؟
صدایی پاسخ داد: مادر کوزت!
صدایی دیگر پرسید : مادر کوزت در این دوره زمانه آن هم در فرانسه؟؟؟؟

زن با لحنی درمانده اما مودبانه در خواست سکه ای می کرد برای رفع گرسنگی.
در سر او اما ولوله ای به پا شده بود از صداها.
 هر کدام با حدسی و گمانی!

صدایی دوباره پرسیده بود: چطور می شود در سرزمین کمک های اجتماعی کسی هنوز گرسنه باشد و درمانده لقمه ای نان؟؟؟
صداهایی مسلسل وار هر کدام گمانی را به بیرون پرتاب کرده بودند.
لابد معتاد است!
شاید هم الکلی ست!
به هر حال عیب و ایرادی دارد که گرسنه مانده است وگرنه در فرانسه یک فرانسوی به لطف دولت سوسیال گرسنه نمی ماند.

برای خلاص شدن از این ازدحام ذهنی خودش را به سرعت به داخل مغازه انداخته بود اما صورت تکیده زن ذهنش را رها نمی کرد. بین قفسه های مجلات آرام راه می رفت . تصاویر رنگی زنان زیبا و مشهور روی جلدهای مجله ها در برابر تصویر به جا مانده از زن، رنگ باخته بودند.
می شد ردی دور از زیبایی را هنوز در صورت چروکیده اش دید. لباس هایش مرتب و تمیز بودند. مثل خودش . اما لاغر بود و به وضوح  می شد درد گرسنگی را در چشمان آبی و بی فروغش لمس کرد.

صدایی آرام نجوا می کرد :
گرسنگی سخت است مخصوصا در شهری که همه سیرند!
همهمه  صداها اما حمله ور شده بودند که :
به تو ربطی ندارد! فرانسوی ست ، خودشان می دانند با مردمشان.
تو  با این وضع مالی ات چه به اینکه نگران گرسنگی یک فرانسوی هم باشی. برود از مملکت سوسیالشان درخواست کمک کند.

بعد اما آن نجوای آرام و مهربان خیلی محکم و قاطع همه همهمه ها را ساکت کرده بود:

اصلا مهم نیست به چه دلیل گرسنه مانده است ، مهم این است که او گرسنه است!

«آآآآآآه چه غفلتی!
راست می گویی! اصلا مهم نیست چرا گرسنه است ، مهم این است که او گرسنه است!
چقدر ساده ، چقدر واضح!
خدایا کاش نرفته باشد!»

در صف مرد چاقی جلوتر از او ایستاده است و سر گپ زدنش با فروشنده گل کرده است. او اما بی صبرانه منتظر است تا زودتر سیگارش را بگیرد و دوباره زن را ببیند.
مرد چاق از در مغازه خارج می شود.
مادر کوزت به سمت مرد میاید و مودبانه درخواست کمی پول می کند.
مرد بی توجه به زن راهش را ادامه می دهد.
مرد چاق که می رود دوباره چشمهایشان بهم می افتد.
سکه ها را به سرعت در کف دست زن می ریزد. چشمهای زن پر می شود از برق شادی و ناباوری.
دست هایش را در دست هایش می فشارد.
زن پشت سر هم تشکر می کند.
او اما تند می گوید:
قابل شما رو نداره.
و به سرعت دور می شود.

دوست ندارد تشکر بشنود. تشکر شنیدن برایش سخت است.
چون می داند:
گرسنگی «او»، گرسنگی اوست!

و صدای آرام و مهربان باز می گوید :

دادن نه برای بازپس گرفتن است حتی به اندازه بازپس گرفتن یک تشکر.

ناسیونالیسم


ناسیونالیسم خویشاوندان معنوی ما رو از ما می گیره ... پریشان احوالان ِ پراکنده در این پریشان عالم رو چه نیاز به مرز مشترک و حتی زبان مشترک .... برق نگاه و لطافت لبخند ما را بس.


توضیح غیر ضروری :
رابطه ای بین ناسیونالیسم به معنی ملیت خود را برتر دیدن با وطن دوستی و مهر به مام وطن البته که نیست.
رابطه ای بین ناسیونالیسم به معنی ملیت خود را برتر دیدن با وطن دوستی و مهر به مام وطن البته که نیست.L

۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

حکایت مکرر

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

 کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است


کلیسای سنت ترز - نانت
اوت 2014

سفرنامه ایران مشاهدات 5 - تفاوت ها و تضادهای دیدنی

یه مقدمه کوچولو:
وقتی به محیط جدیدی با فرهنگ و عرف متفاوت سفر می کنیم  به عنوان یک تازه وارده می تونیم جزئیات بیشتری رو از اون محیط ببینیم . جزئیاتی که در عادت و روزمرگی برای خود ساکنین اون محیط آرام آرام نامرئی شده . علاوه بر این قدرت دیدن اصولا در تضاد هست.
ماهیت مشاهده اصلا  بر بنیاد تفاوت ها و به خصوص تضادها ست.
ما مورچه رو می تونیم بینیم چون با مورچه متفاوت هستیم. ما دیگران رو می بینیم چون دیگری با ما متفاوته . اگه همه دنیا تکرار خود ما بود بدیهیه که هیچ چیز نمی دیدیم حتی خودمون رو ... اون صورت های چند لایه و شگفت انگیز درون به صورتکی ظاهری و سطحی فروکاسته می شد ... بدون دیگری و تفاوت هاش که آینه صورت های درون ما می شه ما هیچ می شیم ... حتی خالی از خود مان. 
بلایی که سر کشورهای ایزوله و دیکتاتوری میاد .... اونها حتی از خودشون هم خالی می شن. آرام آرام صورتک هایی می شن تهی از جوانب انسانی.
آه ببخشین دارم خیلی از موضوع خارج می شم. همه این مقدمه برای اینکه چند مشاهده در سفرم رو که اصلا به لطف تفاوت های عرفی و فرهنگی دو کشور فرانسه و ایران حاصل شد رو بنویسم . بدون هیچ قصد مقایسه یا ارزش دهی.

1. تلویزیون - کتاب:
در میان خانه هایی که در ایران دیدم  مهمترین المان که به محض ورود به چشم میاد، تلویزیون و سیستم های تصوری هست. تلویزیون ها فارغ از سطح فرهنگی و تمکن مالی افراد اغلب از جدیدترین و به روز ترین مدل ها هستند. پلاسماهای بزرگی که در بهترین قسمت پذیرایی گذاشته می شن و حتی اگه پذیرایی ها کوچک هم باشند ، تلویزیون ها اما همیشه بزرگ اند و مسلط به فضای پذیرایی.  این در حالیه که در فرانسه تلویزیون های لامپی هنوز خرید و فروش می شن گرچه زیاد هم روشن نمی شن مخصوصا در بین خانواده هایی که بچه دارن. در خانه های فرانسوی المان غالب که به محض ورود به خانه چشم رو می گیره کتاب هست. کتاب جزئی از خانه ست و تقریبا در هر گوشه و قفسه ای دیده می شه . از داخل کابینت های آشپزخانه  لابه لای ظرف ها تا حتی توالت و جاکفشی لا به لای کفش ها.

2. مرتب بودن خانه ها - بی تکلف بودن :
به نظر می رسه مرتب و تمیز بودن خانه ها در ایران یک ارزش فرهنگیه مخصوصا وقتی قراره مهمانی در خونه برگزار بشه. از روزها قبل برای مرتب کردن خونه برنامه ریزی می شه . در فرانسه اما اصل خود مهمانی و لذت بردن از اون هست کسی اهمیتی به سر و وضع خونه نمی ده .

3. پذیرایی پیوسته - پذیرایی با یک فنجان قهوه:
در ایران پذیرایی از مهمان یک ماجرای پیوسته است. به ندرت ازتون می پرسن میوه یا چای میل دارین یا نه . میوه و چای و شیرینی رو می ذارن جلوتون و به فاصله های زمانی ازتون می پرسن چیز دیگه ای میل دارین یا نه . یک توجه و مراقبت دائمی نسبت به مهمان وجود داره .
در فرانسه اما از تون می پرسن و فقط اگه جواب تون مثبت باشه براتون میارن. گاهی یک عصرانه طولانی فقط با یه فنجان قهوه سپری می شه . به نظر می رسه حرف زدن با شما از خوردن همراه با شما مهم تره.

4. مهارت های چند بعدی و فردی فروشنده ها  در ایران - نظم و صف در فرانسه:
فروشنده ها در ایران مهارت باورنکردنی برای سرویس دادن به چندین مشتری در آن واحد دارن. تقریبا مفهومی به نام صف در مغازه ها و سوپرها وجود نداره . همه مشتری ها هم زمان با فروشنده حرف می زنن و فروشنده هم زمان به همه سرویس می ده تازه در همون حال با مشتری های آشنا احوال پرسی هم می کنن و اخبار روز رو هم در میانه ی اون ازدحام برای هم می گن و تحلیل هم می کنن.
در فرانسه فروشنده در هر لحظه فقط و فقط با یه مشتری حرف می زنه . هرگز نباید با یه فروشنده فرانسوی وقتی در حال سرویس دادن به یک مشتری دیگه هست صحبت کنید. این یک نوع بی ادبی تلقی می شه که می تونه حتی  باعث  اعتراض فروشنده به شما بشه.

5. مهربانی و توجه  - ادب و احترام:
در ایران کمیت کلمه های مودبانه که در محاورات روزمره استفاده می شه خیلی کمتر از فرانسه است. کمتر شنیده می شه کسی درخواستش رو با کلمه لطفا و یا  حتی تشکر همراه کنه . در محیط های عمومی حتی ممکنه غریبه ای به سادگی شما رو به جای «شما»، «تو» خطاب کنه چیزی که در فرانسه خیلی نادره .
با این حال شما با موارد جالبی از لطف و مهربانی غریبه ها مواجه می شید. غریبه هایی که وقتی متوجه می شن مسافرید برای شما کارت مترو می کشن، با دقت و وسواس آدرس می دن و می خوان مطمئن بشن شما آدرس رو درست فهمیدید و حتی پیشنهاد می دن تا جایی از آدرس رو با ماشین خودشون شما رو ببرن. راننده آژانس که صبر می کنه تا مطمئن بشه در خونه به روی شما باز می شه چون شب هست و دیر وقت و شاید خطرناک برای یک زن تنها!
می دونین ،
مهربانی و توجه در ایران یک ویژگی فردیه ، ادب و احترام در فرانسه یک فرهنگ اجتماعی.


ادامه دارد



۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

اعداد ، قدرت مادی ، سلطه فرهنگی


یکی از مطبوع ترین کارهایی که بعد از برگشتن از ایران انجام می دم پست نامه و کارت پستال و عکس  برای دوست هام در ایران هست.
کار مطبوعی که اما با مشاهده ای جالب هم برام همراه شد.

رفتم اداره پست تا برای اولین بار نامه ای به ایران ارسال کنم .
قسمت آدرس گیرنده فقط نوشتم :
ایران – تهران
مسئول دفتر اما گفت باید آدرس رو به فرانسه هم بنویسم .
اینجا بود که ناگهان متوجه تفاوتی بزرگ شدم .
آدرس گیرنده در ایران تقریبا اندازه یک انشا پشت پاکت نامه جا  گرفت.
ابتدای بلوار فلان .... مقابل فلان ... انتهای بن بست فلان .... نبش ساختمان فلان ... طبقه فلان .... زنگ فلان !

نامه رو دادم دست مسئول دفتر پستی. با چشم های گرد و شگفت زده نگاهش کرد.
گمونم داشت فکر می کرد کدپستی کجای این طومار آدرس نوشته شده .
و حتم دارم اگه بهش می گفتم کدپستی در ایران یه عدد هولناک 10 رقمیه  که هیچکس نه یادش می مونه و نه ازش استفاده می کنه از تعجبش کم می شد. اما خوب نپرسید!

اینجا یه کلمه ای هست که به وقور  در محاورات روزمره  شنیده می شه .
pratique
به معنی کاربردی و مفید

شما دایم می شنوید که مردم  می گن یه چیزی مفید و کاربردی هست یا نیست. 
گمونم  نحوه طراحی کدپستی در ایران کاربردی نیست چون اگه بود ازش استفاده می شد. 
اینجا آدرس های داخل فرانسه در یه خط جا می شه و تشکیل شده از سه جزئ اصلی :
شماره خونه ، اسم خیابون ، کدپستی که یه عدد پنج رقمیه

می دونین،
اینجا دکارت یه دانشمند مرده نیست. دکارت و سیستم کارتزین پشت همه پاکت های نامه روی همه ی آدرس های پستی حضور داره .
  در محاورات روزمره به وفور عدد و اندازه می شنوید یا ازتون می پرسن. حتی  ممکنه ازتون طول و عرض جغرافیایی کشورتون رو هم بپرسن . سئوالاتی که در ایران چندان متداول نیست.
تفاوتی در سبک و نوع گفتگوهای روزمره که قطعا ریشه فرهنگی داره.


با خودم فکر می کنم،
ابداع  متر و سیستم های اندازه گیری در این فرهنگ ابدا اتفاقی نیست بلکه پیامد طبیعی نگاهی خاص به هستی ست. فرهنگی که با ماده به مقابله به ماده و محدودیت هاش می ره.
فرهنگی که بیشتر تمایل به کنترل ماده داره تا سازش باهش یا معجزه و میان بر زدن های معنوی در دل دنیای مادی.

اما این نگاه مادی  به معنی خالی بودن این فرهنگ از معنویت نیست.
تن، این مرز مادی  که جان، احساس و فکر درش چپانده شده برای انتقال و ابراز محتویات حسی و فکریش ناگزیر به کنترل  ماده است. چیزی که با سیستم کارتزین برای خاص و عام امکان پذیر و ساده و در دسترس می شه. 

در این فرهنگ با ایرباس طی الارض می شه .... برای همه ... عام و خاص.
طی الارض کرامتی خاص خواص و مریدانش نیست. از آن همه هست و شاید همین عام بودن دستاوردهای این فرهنگ و تمدنه که اون رو جذاب و غالب کرده حال آنکه فرهنگ عرفانی به خاطر نگاه طبقاتیش – خاص و عام – خاص هم مانده و جهان شمول نشده است.

در عدد قدرت هست.
 قدرت کنترل ماده .
هر فرهنگی که با عدد و رقم مانوس تر باشه قطعا در کنترل ماده هم قوی تر خواهد بود و درنتیجه جهان شمول تر.