جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ بهمن ۱۱, دوشنبه

مجمع دیوانگان

ندانم بخت ما بود که با دیوانگان نوشته شد یا دیوانگی ما بودیم که دیوانگان را خوش آمدیم؟!
https://www.youtube.com/watch?v=ghx_U-XCKd0

هم زمان!

شده هزار چیز ... هزار چیز هم زمان در درون و بیرونتون منفجر بشه ؟
هم زمان ... هزار چیز ... هم فاز ... رزنانس!
رعد ِ دل در دلتنگی ... برای دوستی ...  روزی بارانی بود ... آفتابی ... اردیبهشتی ... میان گورها ... با صدای رعد و نور های برق ... خنده و گریه ... شادی و حزن ... هم زمان!
 لبخند، لحظه ... به دام دل و عکس افتاده ... بر دیوار ... و هم زمان صدای بیب تلگرامش...با صدایی که انگار داره حالت رو برات میخونه
 لامصب دیوانه ... از کجا میایی که چنین به آشنایی آغشته ای ... به آشنایی و هم فازی ... از کجا میایی!!!

https://www.youtube.com/watch?v=V_ewvW4EfNI

« کشتی ِ شکسته حزب سوسیالیست و نقد درست جبهه ملی»

  یک چیزی می خوام بگم پیشاپیش کفن ِ فیس بوکیم رو پوشیدم اما درست می گم هرچند نه باورش بلکه پذیرشش حتما برای آن دسته از مهاجرانی که تو اروپا ریشه کردن و این ریشه شون هم با سیاست های به ظاهر حمایتی سوسیالیست ها تا حالا محافظت شده ، سخت خواهد بود.
چی می خوام بگم؟
 واقعیت اینه که یک پارادوکس و بلکه یک شیطنت عمیق بنیادی در بدنه فکری سوسیالیست ها ی اروپا وجود داره .
 از طرفی سیاست های خارجی اونها در مناطقی از جهان نظیر خاورمیانه و آفریقا مداخله جویانه، شیطنت آمیز و جنگ افروزانه است و از سوی دیگه در داخل ظاهرا از مهاجرین حمایت می کنن.
این یک پارادوکسه که نمی شه تا ابد روش سرپوش گذاشت.
راست های افراطی به خوبی با تمرکز بر این پارادوکس در حال قدرت گرفتن هستن.
 در واقع عامل ِ قدرت گرفتن راست های افراطی پیش از هرچیز همین پارادوکس ِ عمیق سوسیالیست ها ست.
 اونها از سویی جنگ افروزی و آواره سازی می کنن و از سوی دیگه قیافه انسانی برای پذیرش پناهجویان می گیرن.
یک نیزه و سپر هم برای خودشون دربرابر رقیب ساختن که دیگه هم نیزه شکسته و هم سپر ترک برداشته.
نیزه ی اتهام های نژادپرستانه به طرف مقابل و سپر ِ حقوق بشر و دست نوازش بر سر مهاجر.
چه این اتهام ها درست باشه و چه نباشه واقعیت اینه که دیگه کشتی شون بدجوری ترک برداشته.
مهم نیست جبهه ملی فرانسه واقعا چقدر نژادپرست هست.
اصلن نژادپرستی امروز تبدیل شده به ترمی سیاسی  که سوسیالیست ها دیگه نمی تونن ادعا کنن ترمومترش رو در دست دارن و تنها اونها هستن که صلاحیت اندازه گیری ِ میزان نژادپرستی سایرین رو دارن.
برای مردم درگیر مصائب روزمره این حرفا دیگه واسه فاطی تنبون نمی شه!
عجیب و غیر منتظره نیست که بخشی از طرفداران جبهه ملی امروز در فرانسه از میان مهاجران هستند. 
دیگه نمی شه سرجماعت رو با تزریق ترس و هیولا سازی از لوپن و راست های افراطی گرم نگه داشت.
نقد جبهه ملی بر رقباش کاملا درست و واقعیه.
« شما جنگ افروزی کردید ، شما مردم رو آواره کردید و به سر اروپا آوار. دیگه کافیه!»
البته سوسیالیست ها برای دفاع از خودشون بیشتر روی قسمت  دوم این نقد متمرکز می شن چون برای قسمت اولش و به طور ویژه شکست فضاحت بار سیاست هاشون در سوریه دفاعی ندارند.
 اونها با حذف مصراع اول این بیت، مدام سعی می کنن از جبهه ملی چهره ای نژادپرست و ضد انسانی بسازن که حاضر به پذیرش پناهجویان و مهاجران به عنوان انسان نیست.
چه جبهه ملی  نژاد پرست باشه و چه نباشه ، مصراع دوم این بیت  دیگه از زیر سپر سوسیالیت ها با فضاحتی که در سوریه ببار آوردن زده بیرون.
 افول محبوبیت ِ امروز احزاب ِ رقیب جبهه ملی در فرانسه بیشتر از اون که از قدرت  جبهه ملی نشات گرفته باشه از همین پارادوکس شیطنت بار موجود در بدنه فکری ِ  سوسیالیست ها ست.
 کشتی احزاب سوسیالیست در اروپا در حال غرق شدنه مگر واقعا معجزه ای بشه و اراده ای برای تغییر و اصلاح اساسی در این احزاب اتخاذ بشه.
 بنوا امون نشانه هایی از این نوسازی رو به عنوان نماینده حزب سوسیالیست در انتخابات آتی ریاست جمهوری فرانسه از خودش نشون داده اما معلوم نیست چقدر در زمان باقی مونده بتونه اعتماد مردم رو جلب کنه. نباید فراموش کرد که نه آمریکا ، نیویورک و واشنگتنه و نه فرانسه پاریس و لیون. در روستاها و شهرهای کوچک هم آدم هایی هستند که نشنیدن صداشون به معنی نبودنشون نیست. 
آن ها دغدغه هایی جز دغدغه های آدم شهرنشین  دارند. البته نشنیدن صدای این بخش کم صدا اشتباهی ست که داره تکرار می شه.
 ما این تجربه رو در ایران در زمان احمدی نژاد از سر گذروندیم هرچند که مطمئن نیستم هنوز به درک درستی از آن تجربه رسیده باشیم و لزوم توجه ، شنیدن صداشون و احترام بهشون رو درک کرده باشیم .
 احمدی نژاد در ایران و ترامپ در آمریکا دقیقا با شنیدن صدای همین بخش از جامعه بود که به قدرت رسیدن.
پزهای روشنفکرانه در تحقیر این قشر از جوامع و مثل نق و نبات اتهام نژادپرستی و بی سوادی  به  این مردم بی فایده است ، گوش ها رو باید شنوا کرد.
امیدوارم فرانسه این تجربه رو بدون از سرگذروندن ، بتونه درک کنه.
تجربه ای که آمریکا به تلخی پیش رو داره.
 مشاهده تجربه آمریکا بالقوه شانس بزرگ دوباره ای برای حزب سوسیالیست فرانسه فراهم کرده. مردم دارن همه چیز رو می بینن و البته دوست ندارن به روز آمریکا بیفتن.
از این به بعد با خود ِ سوسیالیست ها ست که بتونن خودشون رو نوسازی کنن و اشتباه مرگبار  دموکرات های آمریکایی رو تکرار نکنن.
فراموش نکنیم  یکی از اصلی ترین و تعیین کننده ترین عوامل پیروزی ترامپ تناقض های خارجی سیاست های دموکرات ها بود که به جای بازسازی و اصلاح آن با انتخاب یکی از بدترین و پرتناقض ترین چهره ها ، هیلاری کلینتون، این ضعف تشدید شد و آن شد که نمی باید می شد.

یا شاید هم درست همان شد که باید می شد!
شخصا به سیر تکاملی تاریخ باوری عمیق دارم. 
شاید همه چیز همونجاست که باید باشه و پیش بره. :)

۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

حال کردن ِ هویتی

یعنی خوش به حال دل خوش اینایی که با بشکن زدن جورج کلونی حال ِ هویتی مکنن و بهشان غرور ملی ایرانی دست مده .
 در نوع خودش استعدادیه به امام هشتم .

باکتری ها

« دری بری گویی لحظه »
همو موقع که ای مرتیکه نشست جلو دوربین و بری ایرانی ها پیغوم داد که شما خیلی خوبن و نازن و اینا و ما هم شما ر ِ خیلی دوست درم و اینا چارستون تنوم تیر کشید که ای مرتیکه قالتاق ِ دستمال کش باز چی شری به کله دره که ایجور هول ورداشتش نفر اول بره دستمال کشی گنده جلبک ... پشت سرش هم که ای ترزا می که ایشالله میخانه اش بی می بشه که ایجور سنگ وهابی های سعودی ر به سینه مزنه بدوبدو رفته پابوس گنده جلبک .... در دنیای جلبکی ، جلبک ها عده کشی راه انداختن باز ... به جهنم .... خوشا باکتری ها که نه به بهشت راه دارند و نه به جهنم ... سرایشان تا بوده همین سیاره بوده ... می مانند و باز اکوسیستم می سازند جهت خالی نبودن عریضه هستی از سرگرمی.

وهم ِ تن

برایش فرستاده بود:
«بیش ازاین نتوان حریف دا‌غ حرمان زیستن
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا»
او هم شعر را خوانده بود و فکر کرده بود:
چقدر زیبا!
چه چیدمان موجزی از واژه ها برای توصیف درد ... و همین ... نه بیش و نه کم!
وسوسه شده بود پاسخی بنویسد من باب رعایت ادب چه در عدم پاسخ بسا شائبه ای باشد از بی توجهی.
و درست همان لحظه بود که صدا گفت:
 « نه! این وهم است و هرگز ریسمان وهم را تار و پودی نشاید افزود که وهم سست است ... شکننده .... آسیب زننده .... آسیب نزن!
 بگذار متهم شوی به بی توجهی ، بی ادبی ... حتی تکبرو سنگدلی اما این شوربای پرجوش از کف را شور نده ... بشکن ، بریز ... خاموش کن که گاه روشنایی در خاموشی ست ... خاموشی وهم.
که این نهایت توجه است .... نهایت دوستی ... نهایت ارادت و احترام به آن دیگری !»
و بعد صدا تکرار کرد:
« وهم تن.... وهم تن ... وهم تن .....»
و او از پنجره درخت پیر بلوط را نگاه کرد درحالیکه  می دانست حق با صداست ... چه در اوهام کوتاه لذت چیزی جز درد نیست .
آخر،
 وهم تن را با واقعه جان چه کار!

۱۳۹۵ بهمن ۷, پنجشنبه

گُنده جلبک

حالا شما باورتون نمی شه اما خوب من جیک جیکم رو می کنم.
چه جیک جیکی ؟
این:
ترامپ به عنوان یک محصول تمام عیار سرمایه داری  تنها کسی هست که می تونه این سیستم رو از بین ببره یا حداقل دچار اختلال شدید کنه.
چرا؟
 بیاید یه نگاه زیست شناسانه به داستان بندازیم.
نگاه کنید به اکوسیستم.
اون چیزی که یک گونه رو به طورکامل از بین می بره خود همون گونه است.
البته به قیمت از بین بردن کل یک اکوسیستم.
وقتی جلبک ها سراسر یک آبگیر رو می گیرن ، از بین می رن البته پس از خفه کردن کل آبگیر.
 اما طبیعت جبر نیرومندی داره . پس از خفه شدن یک اکوسیستم همیشه اکوسیستمی دیگه ناگزیر متولد می شه.
این می تونه برای کسانی که برای بقای بشر روی زمین ارزشی اخلاقی قائل هستن  یک تسلی و نقطه امید تلقی بشه.
به زبان ساده تر، نگران نباشید عزیزان،
 گونه ی انسان اکوسیستمی رو به نام سرمایه داری ساخته، توش به قیمت له کردن گونه خودش و بقیه گونه ها ، از طبیعت بی جان تا جاندار، به رفاه رسیده ، رشدی تصاعدی پیدا کرده و احتمالا به زودی همین سیستمی که خودش ماحصل ومحصول اونه خفه اش می کنه.
اما نکته اینجاست که:
بزرگترین جلبک ها خطرناک ترین جلبک ها برای حیات اکوسیستم جلبکی هستن.
 ترامپ جلبک گُنده ای هست!
تیکه واقعا جالب و بامزه ماجرا اینجا ست که بخش بزرگی از منتقد های جلبک بزرگ ، خود ِ جلبک ها هستن.
هالیود ، ستاره های میلیونر هالیود ، میلیونرهای موسیقی ، صاحبان غول های رسانه ای.
 و بامزه تر اینکه بخش بزرگی از حامیان جلبک بزرگ ، یا خورده جلبک های کشاورز و زمیندار هستن و یا کارگرهایی که سرشون از رویای دنیای جلبکی بی کلاه مونده.
امروز تمام دنیا مبتلا به رشد بی رویه سرمایه داری شده.
حتی کشورهایی که ادعاهای دیگه دارن.
از چین کمونیست و ایران اسلامی تا فرانسه سوسیالیست.
پشت همه ی ماسک ها یک سودا وجود داره .
پول ... پولدار شدن .
ماسک ها متفاوته، سیستم حاکم اما مشابه... سرمایه داری افسارگسیخته.
بی اندازه نیرومند.
چراکه با درون و ذات بشر پیوندی ذاتی داره.
نیرویی که پیش از آنکه عامل بیرونی و ساختاری داشته باشه عامل درونی داره ... در تک تک نوع بشر.
آزمندی!
آزمندی نقطه قوت و نقطه ضعف این نظام هست .
هشت نفر در دنیا پولشون از نصف بقیه کل دنیا بیشتره.
فحش شون می دیم و تو دلمون فکر می کنیم :
آخ چی می شد اگه من هم آنجلینا جولی بودم ... خوشگل و مشهور و پولدار .
به این سیستم فحش می دیم و در عین حال افسونش هستیم.
و این قدرت این سیستمه ... تنیده شده با ذات آدمیزاد... نیمه ی تنیده شده با آب و گل انسان.
نیمیم ز آب وگل، نیمیم ز جان و دل
 شاید از این وجه بشه گفت سرمایه داری انسانی ترین سیستمی هست که بشر تا به امروز ساخته، پرداخته ، باهش حال کرده و احتمالا به زودی درش خفه می شه.
فراموش نکنید که:
 ترامپ جلبک گُنده ای هست!

۱۳۹۵ بهمن ۶, چهارشنبه

دو تکه کیک

یعنی جیگر این آدم های بی غل و غش به امام هشتم.
رفتوم خانه دوستوم ، همو دم در دو تیکه کیک داده دستوم مگه:
صبح سر کارمان جلسه بود، روی میز هم یک عالمه کیک و شیرینی چینده بودن.
 خودوم حسابی خوردوم بعد یادوم امد شب میای خانه مان ، ای دو تیکه ر هم بری تو برداشتوم. خودوم دیگه جا نداشتوم.
یعنی ترکیدم از خنده به امام هشتم.
بعد مپرسه چرا اینقدر مخندی!!!
برش به فارسی خوندوم ورقصیدوم:
مهربونیت قشنگه، هم زبونیت قشنگه ....
اویم هاج و واج :)))

۱۳۹۵ بهمن ۵, سه‌شنبه

آشناترین ِ صداها ...

تو زندگی دنبال چه هستیم جز یافتن صدایی آشنا .
 
طعم مشترک زندگی ... لحظه ها ..ژانویه برای من ماه ِ تولد ِ آشناترین صداها ست ... بث گیبونز
خوبه که به دنیا اومد و خوند ....
https://www.youtube.com/watch?v=SVX2adpyInM


۱۳۹۵ بهمن ۳, یکشنبه

فیلم هایی برای بارها دیدن - پدرخوانده 1

یه فیلم چقدر می تونه کامل و بی نقص باشه ... چقدر میتونه جذاب باشه حتی پس از بارها دیدن.
موسیقی عالی ، بازیها فوق العاده ... صحنه ها تکان دهنده .
صحنه شروع ، تقاضای عدالت از دون کرولئونه برای اون داستان ساده و در عین حال عمیق.
مردی که خوشحال بود دخترش رو در آمریکا، آمریکایی بزرگ کرده اما عدالت پلیس آمریکایی با فهم سنتی - ایتالیایی او از عدالت تناسبی نداره.
تمام صحنه های مارلون براندو ... واقعا نقشی در سینما هست که به این درجه از کمال توسط یه بازیگر نقش آفرینی شده باشه؟!
براندو در این فیلم حیرت انگیزه.
صحنه مرگ پدرخوانده در حالیکه درحال بازی با نوه اش هست ... کنار هم گذاشتن این دو دنیا، یکی پیچیده در دسیسه ها و جنایت ها و دیگری در ابتدای راه زندگی و معصوم، در میان باغچه ای آروم در نیم روزی آفتابی به طور غیر قابل وصفی تکان دهنده است.
اما تکان دهنده ترین صحنه برای من صحنه پایانی ست . دنیایی مردانه که درش به روی زن ها بسته است.
دنیایی که گرچه پیچیده در دسیسه و جنایته اما همش برای محافظت از خانواده است ... زن ها و بچه ها!
و این درست همون وجهی از فیلمه که مانع از قضاوتی مطلق و ساده درمحکومیت این دنیا می شه .. این دنیا دلایل اخلاقی خودش رو در شرایط خودش داره که هرگز به راحتی و ساده نگری نمی شه در موردش قضاوت کرد.
این قدرت یک اثره که بتونه مخاطب رو به تماشای دنیایی ببره که احتمالا هیچ نقطه اشتراکی باهش نداشته باشه با این حال این دنیا رو تماشا کنه ، به
فهمی ازش برسه و حتی در مواردی باهش همدردی و همدلی کنه
ودر نهایت معیارهای قضاوت اخلاقیش  به چالش کشیده بشه.
پدرخوانده 1 این کار رو با مخاطب می کنه

۱۳۹۵ بهمن ۲, شنبه

ملودی های بیچارگی!

از صفحه یک دوست ، Khial Baf، با واژه هایی چون زمزمه پر لکنت درون که به فصاحت زبان او روان شد.
 «دنبال چیزی برای تسکین درد زندگی می‌گردم. که هر روز زبانه می‌کشد و آوار می‌شود روی امیدهای ما. آهنگی، شعری، کتابی. در ذهنم یک ملودی تکرار می‌شود، زمانی می‌گذرد تا بفهمم ملودی نوای اندوهگینی است که می‌گوید «زندگی را سپاس». 
این ملودی ترانه‌ایست که ویولتا پارا، خواننده و آهنگساز شیلیایی در دهه شصت خوانده به نام  Gracias a la Vida، زندگی را سپاس. آهنگی که پس از خودکشی پارا و با بازخوانی الهگانی مثل مرسدس سوسا و جان بائز در خاطره مردم آمریکای جنوبی جاودانه شد. می‌گویند پارا پس از جدایی از شریکش گیلبرت فاوره زندگی را از خود دریغ کرد. همین مردی که در ویدئو با کلارینت زندگی را سپاس می‌نوازد. 
 شاید میان تمام این اندوه و سختی تنها چاره‌ی بیچارگان سپاس گفتن زندگی باشد، زندگی‌ای که شکوه آزادی و عدالتش را از ما دریغ کرد، اما نواهایی ساخت که امیدمان هنوز از زیر خروارها آوار نفس بکشد، بگوید سپاس، زندگی را سپاس.»
https://www.youtube.com/watch?v=cIrGQD84F1g

۱۳۹۵ دی ۳۰, پنجشنبه

آفتاب ِ تموز، زخمی و عاشق!

پر از انحنا ...پر از انعطاف .... پر از سازگاری!
این تصویر رو بر صفحه دوستی دیدم با این جملات :
« آه ای دیار دور ای سرزمین كودكی من 
خورشید سرد مغرب بر من حرام باد تا آفتاب توست بر آفاق باورم 
من نقش خویش را همه جا در تو دیده ام 
تا چشم بر تو دارم در خویش ننگرم
ای ملك بی غروب ای مرز و بوم پیر جوانبختی
ای آشیان کهنه سیمرغ
یک روز ناگهان
چون چشم من از پنجره افتد به آسمان
مبینم آفتاب تو در برابرم»
و قلبم فرو ریخت ... چه همزمانی غریبی!
این روزها فکر ساختن یک آباژور با طرح تورنج به جونم افتاده.
تمام خونه و زندگیم پر شده از تصاویر تورنج .... و ناگهان این تصویر با این واژه ها ...
دیروز دوستی ایرانی که همسری فرانسوی داره از قول همسرش نقل می کرد که:
این عرق شما ایرانی ها به ایران برای من عجیبه  ...زخم خورده اید و همچنان عرق دارید به چیزی به نام ایران.
و من به دوستم گفتم:
وقتی زخم خوردی ازش ... وقتی زخم ها به استخونت رسید .... فرار کن ازش  تا ببینیش ... به لطف این دیگری!
 بهش گفتم اونجا .. در اون سرزمین چیز غریبی هست که آدم رو رها نمی کنه .... شاید همان که عشق می نامند ... نه مادی که اثیری ... نه در بند ِ تن که آمیخته با جان ... خیال انگیز ، انتزاعی ... جنون آمیز!
 و جنون را نه درمانی هست و نه حریفی .. می دونین؟!

مزه

اونی که با داغ مردم هم مزه پرونی می کنه البته آدم بامزه ایه اما
 مزه ی
گندآب .

۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

« احمق سالاری »

دیشب روی آرته یه فیلم گذاشت به نام
« احمق سالاری».
ساخته میک جادج. محصول فاکس قرن بیستم ، سال 2006.
 این فیلم ظاهرا در پخش عمومی دچار مشکل می شه و جز سینماهای معدودی در آمریکا اون رو پخش نمی کنن.
دیدنش رو به همه دوستان توصیه می کنم .
فوق العاده خنده دار ، هشدار دهنده و به طور غریبی آشنا!
با اینکه فیلم در سال 20066 ساخته شده و در ژانر تخیلی - کمدی هست ، آدم حیرت می کنه از آشنا بودن شخصیت ها با خبرهای این روزها.
به طور ویژه انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا با اون همه دلقک بازی.
 هشدار این فیلم نه تنها آمریکا بلکه همه ی دنیا رو در بر می گیره چراکه همه ی جوامع امروز کم و بیش متاثر از این فرهنگ هستند.
 فرهنگی که چه بخواهیم و چه نخواهیم ضریب تاثیر گذاری بالایی بر همه ما دارد.

ارتش آمریکا در یک آزمایش سری دو نفر رو می فرسته به 500 سال آینده تا ببینن جامعه آمریکا چی شده.

اولین صحنه رویارویی «جو» ، قهرمان مرد، فوق العاده است .
پنجره اتاق رو باز میکنه و با خیابان هایی پوشیده از کوه های آشغال روبه رو می شه.
در این جامعه دیگه اثر چندانی از کتاب و کلمه نیست.
همه چیز با آیکون و شکلک رد و بدل می شه.
کتاب ها تبدیل شدن به کتاب های مصور،
 فیلمها دیگه قصه ندارن، تصاویر پراکنده و بی معنی هستن از برهنگی که همه تو سینما می شینن پاش و باهش کیف می کنن.
کارت هویت آدم ها تبدیل شده به بارکدهایی که روی مچ دستشون حک می شه.
زبان محاوره ، جویده جویده و لاتی شده.
به جای آب همه جا یه نوشیدنی سبز ِ انرژی زا مصرف می شه.
حتی برای آبیاری مزرعه ها.
آب فقط برای سیفون توالت استفاده می شه.
مردم یا چاق هستن یا عضلانی.
کارشون خوردن فست فود مقابل مونیتورهاشون و بازی با کامپیوترهاشون شده.
خشونت و اسلحه بخشی از زندگی روزمره شده که همه باهش کیف می کنن و سرگرم می شن.
آدم ها ی این جامعه سه ارزش اصلی دارن:
سکس، پول و خوردن.
 آی کیو آدم ها به شدت کاهش پیدا کرده به طوریکه «جو» بین اونها یک نابغه ی خارق العاده است که بنا به تقاضای رئیس جمهور از بازگشت به گذشته و دنیای خودش صرفنظر می کنه تا به این جامعه خنگ در حل مشکلاتشون کمک کنه.
و این قسمت جالب فیلم برای من بود.
با اینکه آدم های این جامعه خنگ و خشن هستن اما خشونتشون از روی خنگی هست و نه از روی رذالت.
می زنن خودشون و بقیه رو داغون می کنن و هی می خندن و کیف می کنن!
 ما رو هم می خندونن و البته نگران می کنن.
آیا آمریکا اگه ترمز دست ِ ماشین ابله سازیش رو نکشه ، دیر یا زود نه تنها خودش بلکه بقیه دنیا هم به چنین روزی می افته؟
ماشینی که سه موتور داره:
سکس، پول، خوردن.
شاید هم افتاده .
 آشنا بودن شخصیت های تخیلی فیلم با خبرهای این روزها ، نه تنها در آمریکا بلکه در همه جا، می تونه شاهدی باشه بر این اتفاق ناگوار.
دیدنش رو از دست ندین.
 خنده رو تضمین می کنم با چاشنی حیرت و نگرانی.

جملات گوهربار خاندان معظم روچیلد


« Quand le sang coule dans la rue, il faut investir dans la pierre. »
Edmond de Rothchild

« وقتی خون در خیابان ها موج زد، باید روی زمین سرمایه گذاری کرد»

خدایی عجیب هم نیست که پای چنین جمله ای ، چنان اسمی هست.
اما ترسناک و منزجر کننده است که چنین جمله ای می تونه برای دسته ای از آدم ها هم حکم ضرب المثل و توصیه عاقلانه پیدا کنه.
نمی دونم برای شما هم اینطوره ... این جمله ناخودآگاه شما رو یاد یک اسم نمی اندازه؟
اسرائیل!

۱۳۹۵ دی ۲۶, یکشنبه

توصیه های سرمایه داری برای سرمایه گذاری!

شده از جمله ای بترسین؟ 
شده ترس تون از یک جمله تبدیل بشه به انزجار ؟
برای من پیش اومد .... دیشب . 
« وقتی زمینی از خون رنگین شد ، پولت رو بذار روی سنگ های اون زمین !»
این جمله رو دوستی دیشب گفت. به عنوان  یک ضرب المثل در زبان فرانسه که توصیه می کنه به خرید زمین در سرزمینی که در اون جنگ شده.
من از این جمله وحشت دارم.
مقیاسی جدید از وحشت رو با این جمله در درونم تجربه کردم .
جمله ای که خیلی عادی و معمولی می تونید در زندگی روزمره نقلش کنید یا بشنوید.
به عنوان یک توصیه .... و این وحشتناک ترین قسمتشه :
یک توصیه عاقلانه!
می دونین،
 این جمله از همه ی هیولاهایی که درفیلم های هالیودی دیدم ، در کابوس هام دیدم و یا در سیمای ِ جانی های کودک آزار ، وحشتناک تره.
 این جمله پلیدی ِ محضه .... پلیدی ِ برخوردار از هوشمندی!

۱۳۹۵ دی ۲۴, جمعه

گذر و نظر!

 دیشب توی خواب یه نفر دور برداشته بود و هی واس ما شاخ شونه می کشید و کری می خوند و قلدری می کرد.
 مو هم ، همو تو خواب، یهو عصبانی شدم و خواستم با لگد یکی بخوابونم مین ِ سینه اش، میون سینه اش، که از تخت افتادم پایین و بیدار شدم .... دیدم نه حوضی هست و نه ماهی و نه علی!
تا صبخ میون خواب و بیداری یه صدایی همش این جمله رو تکرار می کرد:
زندگی هم یه خوابه ... یه روز ازش می افتی پایین و می بینی نه حوضی بود ونه ماهی و نه علی!
چقدر اون روز خوبه ...
 دارم فکر می کنم آیا در دنیا کسی از من به مرگ مشتاق تر هست ... نه از روی استیصال زندگی که از روی شوق ِ گذر و نظر ... به آن سو!
************************
«علی کوچيکه
علی بونه گير
نصف شب از خواب پريد
چشماشو هی ماليد با دس
سه چار تا خميازه کشيد
پا شد نشس
چی ديده بود ؟
چی ديده بود ؟
خواب يه ماهی ديده بود
....... »
 فروغ

شهوت ِ شاهکار بودن!

حدیث لحظه:
 آدمیزاد تو زندگیش دو دوره ی ناز و نازنین داره که عینهو نارنجک مشدی، نون خامه ای، شیرین و خوردنی می شه البته فقط برای چند ساعت بعدش تحمل همون ناز و نازنین ها هم سخت می شه.
یکی بچگی ، دومی پیری .
بقیه دوره های عمرش هم یا سوهان جون خودشه یا بقیه .
نوجوانیش زیر فشار هورمون هاش ، جوونیش زیر فشار شهواتش  ، میان سالیش هم که از همه وحشتناک تر. زیر سیطره فشار شهوت حرف زدن و شمردن شاهکارهاش.
شان نزول:
 فرار از دست دوستی که یک ریز لیست شاهکارهای منحصر به فرد زندگیش رو بار گوش ما کرد .... آآآآخ از این بیماری ِ شهوت ِ شاهکار بودن ... از این شهوت گفتن از خود و یگانه بودن.
از من بپرسین می گم :
حالا که شهوت حرف زدن دست از سرمون برنمی داره شاهکار کنیم و یه بار هم از اشتباهات مون  واس هم بگیم بلکه راهنمایی باشه برای همدیگر .... شاهکارامون رو فقط یه بار بگیم لطفا نه هزار بار ... بعد از صد بار آفرین و احسنت گفتن دفعه بعد دیگه می زنم تو سرت بخوای همون حرف ها رو تکرار کنی.

۱۳۹۵ دی ۲۱, سه‌شنبه

نیم تنه درخت

چند روزیه که فکر ساختن یه آباژور با تنه درخت افتاده به جونم. 
اما تنه درختی که می خوام رو پیدا نمی کنم.
امروز رفته بودم ابزار فروشی یه خورده خرت و پرت بخرم.
 تو قسمت اره برقی ها یهو چشم افتاد به یه عالمه نیم تنه ها و شاخه های درخت که اره ها رو روشون چیده بودن.
درست همون چیزی که من تو سرم دارم.
 رفتم با وسواس نیم تنه درختی رو که می خواستم از میون بقیه کشیدم بیرون اما هر چی نگاه کردم روش بارکد قیمت نزده بود.
از یکی از کارمندها پرسیدم:
ببخشید اینا برچسب قیمتشون کجاست؟
آقاهه :
نگاه نگام کرد و گفت:
خانم متاسفانه هر چی که درداخل  فروشگاه وجود داره  برای فروش نیست اینا جزو دکوراسیون فروشگاه ست !
حالم گرفته شد.
راستش بیشتر برای اینکه چطور نیم تنه ای رو که به اون زحمت کشیده بودم بیرون بذارم سرجاش.
نیم تنه رو دادم دسته آقاهه و فلنگ رو بستم.
 آخرش باس اره ام رو بردارم و بزنم به جنگل برای یه نیم تنه.
الان دنیا برای من شده به شکل نیم تنه درخت .

۱۳۹۵ دی ۱۸, شنبه

دختره

دختره خوشگله ... باسواد ... انگلیسی بلبل با لهجه بچه ناف های لندن ... تو کارش صاحب سبک.
با سلیقه و جدی ... سختکوش ... صاحب یه شرکت با اعتبار.
از یه خونواده اصل و نسب دار و نومی.
جدن در جد سرآمد روزگار ... هم در تحصیل و کسب کمالات و هم در بیزینس و پول.
از اونا که انگار دست به هرچی می زنن طلا می شه.
از دور ببینیشون شبیه یکی از همین لشکر پولدارهای تازه به دوران رسیده اند.
از نزدیک اما یه دنیای دیگن ... دنیایی که این روزها کم پیدا می شه .
دنیایی پر از پول ... پر از لذت ... پر از اشیائ اصل و نسب دار و با این همه
پر از تواضع ... پر از صمیمیت ... پر از سواد ادبی، فلسفی، هنری .
از اون دنیا ها که وقتی واردش می شی تنت رو می نوازه ، ذهنت رو به چالش می کشه و  روحت رو مجذوب ... مجذوب ِ جاذبه ی سیاهی ... هیچی .
خوب بودن بدون داشتن هیچ آرمانی ، هیچ باوری .... چه  آرمان ها و باورها رو اجدادش گفتن و به پاش واستادن و حتی باهش کشته شدن و مردن و او ..... این دختر همه چیز رو دید و شنید و بر سر گورهاشون هم رفت ... و چه بسا اشکی هم ریخت اما خودش ....
سر بطری ویسکی رو باز میکنه و با نوعی تمسخر لطیف می پرسه:
- برای تو شراب بریزم؟
- بله لطفا!
نگاهی سرزنش بار می کنه و با شیطنت می گه:
 بله لطفا! ... شراب .... صبا تو از دست رفتی ... این ادا اصولا چیه واس من درمیاری ... از کی تا حالا بین ما «لطفا» توکار اومده؟!
- بابا کوتاه بیا ... عادت کلامی شده ... شنونده عاقل باشه که تو نیستی.
می زنه زیر خنده و می گه:
ها این تیکت رو خوشوم امد یره!
گیلاس ویسکیش رو مزه مزه می کنه ... پکی به سیگارش می زنه و می گه:
 -بگو!
از کجا فهمید دوست دارم حرف بزنم؟! .... چیزی درونم می جوشه ... میل به گفتن اما انقدر حجم چیزی که می خوام بگم قلمبه است و یا شاید بهتره بگم عمیقه که لالمونی گرفتم ... مثل اعتراف ... دوست دارم پیشش اعتراف کنم ... اعتراف کنم که یک نفر و فقط یک نفر در زندگیم بود که روم ضربدر می کشید بدون اینکه اصلن خودش بدونه یا بخواد.
 همه ی جذابیتش هم در همین بود ... بدون اینکه بخواد منو متقاعد به بی ارزشی ِ نگاهم به زندگی و باورهام کنه ، این کار رو می کرد.
مقابلم نشسته و شرط می بندم حتی خودش هم نمی دونه که دوباره حس مرگ ...حس ِ یه  دوئل برای مرگ و زندگی رو درون من شعله ور کرده.
دوئل بین آن حجم ِ حیرت انگیز از سیاهی، مادیت و پوچی که در او ست  و این حجم ساده دلانه ی امید ، معنویت و رستگاری که درمن است.
 با این همه برای اولین بار تصمیم می گیرم از خودم بگذرم ... پیشاپیش تسلیم می شم ... تسلیم او و سیاهیش .... بذار به جای حمله به سیاهی ، توصیف گر سیاهی بشم.
می گم:
حرف می زنم به شرطی که خفه خون بگیری و گوش کنی ... حرفم رو با مشنگ بازی قطع نکنی.
با پوزخند می گه:
قولی نمی دم ... بستگی به میزان عیار چرت و پرت هات داره.
می گویم :
نقطه .... عینهو نقطه هستی ... نقطه پایان یک جمله... یک فصل .
 جمله ای رو ، فصلی رو اجدادت تموم کردن همیشه منتظرم ببینم سر خط ، سر فصل چی از تو در میاد ... اصلن جمله آغازینی از تو در میاد یا تو پایان کامل یک کتابی؟!
تو ... نسل تو ... نسل بی باور و بی آرمان تو ... چه کتابی خواهید نوشت؟

جدی بودنش فقط چند ثانیه طول می کشد .. میگوید:
 کوتاه بیا صبا ... دداری می بینی که ... فصل لحظه ها رو می نویسیم ... لحظه و لذت ... تهش هم خودکشی....
با پوزخند اضافه می کند:
انسان دارای قدرت لایزالی ست چرا که همواره راه حل خودکشی را دربرابر زندگی سگی با خود دارد.
و می زند زیر خنده!
و من به روشنی سیگاری که مقابلم دود می کند می بینم که:
چیزی عمیق از حقیقت در پوچی و سیاهی ِ سرخوشانه  او وجود دارد.

۱۳۹۵ دی ۱۶, پنجشنبه

توله سگ های درون


هوا سرده، عشق به چوب اما شعله ور.
تو یه گلوله جا با در و پنجره بسته دختربچه درونش سنباده کاری گرفتش ..  در و دیوار خونه رو نرمه چوب گرفته ... تا لای ورق های کتاب ها حتی.
گیر افتادم میون دوتا دیوانه.
 یکی تمیز و وسواسی با صدایی که همش غر می زنه، اون یکی دیگه بچه ای که وقتی یه چیزی می خواد همون لحظه باس انجامش بده.
تن بیچاره، میون این دوتا ، چی چی گیجه گرفته که به ساز کدوم برقصه.
 اینایی که هی می گن به بچه درونتون گوش کنین و مجال بدین و اینا بیان ببینن چی به روزگارم آوردن این بچه های درون ..... از من بپرسین می گم یه وقت هایی هم باس بزنین تو سر بچه های درونتون، توله سگ ها آروم بگیرن وگرنه زندگیتون رو به گند می کشن .

۱۳۹۵ دی ۱۲, یکشنبه

سال مبارکی

پیغوم سال مبارکی مودوم به دوستان و عزیزان من باب رعایت آداب جمعی اما خدایی ای سال نو رفتن میلادی خیلی کشکیه ... الکی ساعت دوازه شب مگن سال نو رفت .... سال نوشان هم به ساعت خودشا مره .... بیست وچهارساعت طول مکشه تا از ای سر کره زمین تا او سرش سال نو بره.... ایم شد تقویم آخه!
از مو بپرسن همو مگوم که معشوق ِ عمو جلال مان گفت :
« ایام مبارک باد از شما. مبارک شمایید. ایام می ایند تا به شما مبارک شوند. » 
(شمس تبریزی)
خلا صه همیشه  نو و فرخنده و عید باشید.