جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ اسفند ۵, شنبه

«زوزه ی شمبول»

ساعت چهار صبح با صدای زوزه از خواب پریدم.
درست پشت پنجره اتاق من بود.
اولش فکر کردم یه سگ زخمی در حال جان کندن هست .... خواستم برم بیرون ببینم چه خبره اما خیلی زود سر جام میخکوب شدم.
زوزه ها تبدیل به خرناس های وحشتناک شده بودن .... عینهو یه خرس وحشی که از زور گرسنگی وحشی شده و غذایی اما نداره.
تا به حال جز در مستندهای رازبقا چنین صدایی نشنیده بودم.
عجیب بود و بسیار وحشتناک.
وحشتناک چون به کلی از مرز کنترل خارج بود.
توحش محض .
مجموعه ای از واژه ها در سرم ناگهان مفهومی تازه یافتند .
وحوش ... وحشت ... توحش ..... درماندگی!
صدا از عمق دنیای وحش بود .... نیازی بی نصیب مانده .. درد ، درماندگی ... عربده.
لا به لای خرناس ها چند واژه انگلیسی رو تشخیص دادم.
همه حول شمبول .... شمبولی که درست مثل یه معده خالی و گرسنه شده بود.
حیوان نبود ... مردی بود که از درد به خودش می پیچید و خرناس می کشید و گاه با عربده ای، واژه ای زمخت به بیرون پرتاب می کرد.
نمی شد به سادگی در یه عبارت مثل «یه مست لا ابالی عربده کش» خلاصه اش کرد.
نه!
بدتر از این حرفا بود ... دردش رو می گم.
درد مستی و لاابالی گری نبود ... اون خرناس ها از یه درد خیلی خیلی عمیق و بنیادی داشت در میومد .. درد غریزه ... غریزه که با تار و پود تن آدمیزاد ِ بینوا تنیده شده ... با سلول سلول ِ تن .
مثل غذا ... مثل آب .... مثل درد گرسنگی و تشنگی.
صدا در عین وحشت انگیز بودن برام جالب شده بود.
عینهو دری که ناگهان به عمق ِ نیازمندی ِ و محرومیت ِ وجود ادمیزاد بینوا باز شده بود.
اون هم در زمانه ای که همه چیز دم دست به نظر می رسه ... روزگار مصرف و این همه درد و بی نصیبی!
ناخودآگاه از تصوری غیرارادی مو به تنم راست شد.
اینکه زنی یا کودکی در خیابان باشه .... بدون شک .... بدون شک جنایتی اتفاق می افتد.
صدا خواب رو از سرم پرونده بود ... ازش می ترسیدم اما ازش عصبانی و متنفر نبودم .... بر نیازمندی و درماندگی ادمیزاد ، غمین بودم ... عمیقا ... عمیقا ...
بینوا ادمیزاد .... مرزی از نیاز در وجودش هست که چون بی نصیب ماند درنده گردد ...
صدایی تو سرم یه ریز سئوال می پرسید :
آیا هر درنده ای ، جانی ست ؟
ایا هر ارتکابی ، جنایت کارانه است .... در جنایت حداقلی از عقلانیت هنوز هست در جنون نه ... و ادمیزاد بسیار به هر دو نزدیک .... جنایت ... جنون .... هر دو!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر