جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۷ آبان ۷, دوشنبه

موسیقی غربی با تم ایرانی !

خوب تو ایکس فکتور ایتالیا پیش رفتن ... یعنی یه آینه تمام نما هستن از نسل موسیقی زیرزمینی امروز ایران ... نسلی که موسیقی غربی رو نه تنها شناخته بلکه عمیقا درک و لمسش کرده .
پتانسیل های این موسیقی رو به خوبی شناخته و خلاقانه برای بیان خودش و دغدغه هاش استفاده می کنه ... ... نه یه تقلید کورکورانه بلکه همراه با خلاقیتی که اون رو به زمان و مکان خودش درآورده. در یک کلام: 
موسیقی غربی با لهجه ایرانی .
لیریک ها عمیقا ریشه در دغدغه ها شون داره ... سبک مورد علاقه شون ریشه در تاثیرات موسیقی ناب غربی .... می شه رگه هایی از تاثیر پورتیز هد رو در شون دید.
وهمی ... سرکش ... عصبانی! 
هنوز کمی خام هستن ... از صمیم قلب براشون آرزوی پیشرفت می کنم .... مایه شو دارن.




قسمت بد زبان دوم!

فرساینده ترین ، کسالت بار ترین و شاید حتی مخرب ترین جنبه ی زبان دوم اینه که تا سال ها سطح ارتباطات کلامی شما رو تنزل می ده به حرف های روزمره و پیش پا افتاده.
حواستون نباشه چشم باز می کنید و می بینید که این تنزل سطح ارتباطی به تنزل فکری و استدلالی هم منجر شده.
مراوده های « باری به هر جهت در جمع » به زبان دوم می تونه تا حد زیادی این تنزل فکری رو تشدید کنه.
طبیعی هم هست ...حضور درجمع به زبان دوم باعث می شه کلام تنزل پیدا کنه به یه ابزار الکن برای ابراز حضور ... وقتی که در مغز باید صرف استدلال بشه ، صرف پیدا کردن واژه و ساختار گرامری می شه.
جان کلام ، فکر، فدای کالبد ِ کلام ، زبان، می شه .
زبان رو یاد گرفتید اما بهایی سنگین بابتش دادین ... قدرت استدلال و تفکر.چند وجهی.
جانی رو پرداخت می کنید بابت لاشه ای!

۱۳۹۷ آبان ۵, شنبه

« آن لحظه ی شگفت انگیز ِ دریافت »

همه مون کم و بیش هلن کلر هستیم ... اینطور نیست؟
در تاریکی ِ تکرار ... تکرار ِ منطق های روزمره ... مفاهیم ِ تعریفی ... اخبار ِ تولیدی .
مفاهیم ِ تعریفی آنگاه ارزش های تحمیلی ... حتی ناخوداگاه و ناخواسته! 
در روزمرگی قدرت دریافت مون از دست رفته.
چنان در تکرار و منطق روزمرگی غرق شدیم که حتی هوا رو هم دیگه لمس نمی کنیم.
تکرار .. عادت ... نقصان ِ دریافت!
این روزها برام پر شده از فلاش بک های دوران کودکی.
خاطرات ... خواب ها ... کتاب ها ... صحنه ها.
کتاب هلن کلر تو قفسه کتاب های خواهرم ... کتابی که هرگز خوانده نشد ... بلکه شنیده شد ... از خوش اقبالی ست داشتن خواهر بزرگتر ... اون هم چنان خواهری .... چشمه ای جوشان از شور ِ جستجو ... شیوایی بیان .... خلاقیت ذهن.
شب ها دنیایی دیگر آغاز می شد ... سفر به چهار سوی عالم به لطف شیوایی بیان او.
کودکی بودم در کنار سرچشمه ای .... نیمی از کتاب های عمرم رو شنیدم به جای خواندن
و خدای من شبی که قصه ی هلن کلر رو گفت ...
کیه که قصه ی این زندگی رو بشنوه و به جان و ذهن خراشیده نشه!
هلن کلر دو فصل ِ فراموش نشدنی در زندگی برام رقم زد ... فصل اول خودش ... فصل دوم معلمش .
روزی که به بیان شیوای خواهر بزگتر، خودش رو شنیدم ... و روزی که با نقش آفرینی استثنایی ِ آن بنکرافت معلمش رو دیدم .
رابطه ای استثنایی و نادر ... در مسیری استثنایی و پر مشقت.
شرایط آسان از دریافت ها ی عمیق تهی اند.
به قول نازنین فروغ :
هیچکس در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد ...
چند نفر در دنیا چنین لحظه ی شگفتی رو زندگی کرده ؟ ... لحظه ی شگفت دریافت ... جاری شدن ... مرتب شدن پازل های پراکنده و بهم ریخته ... اون لحظه شگفتی که ناگهان آخرین چرخ دنده ی گمشده پیدا می شه و سرجاش قرار می گیره .... کلیک ... استارت!
در روزمرگی جملگی مقیاسی از گمشدگی هستیم ... اینطور نیست ؟
منطق روزمرگی دو بعدی ست ... مکان ، زمان .
در دنیای دو بعدی مدرن، ابزار ِ زندگی از چرتکه می تونه حداکثر کامپیوتر بشه ... نه بیشتر ... ابزارهای بیرونی.
اما به آن لحظه های شگفت ِ شهود سوگند که ما ابزاری بیش از ابزارهای بیرونی در امکان داریم ... ابزار درونی که چرخ دنده ی گمشده اش رابطه است ... رابطه ی انسانی ... فارغ از منافع ِ دوبعدی ِ فردی.
https://www.youtube.com/watch?v=3HJxB4hwy84&fbclid=IwAR0O3UF97amSW5rWpnE0rBXwiwRTdNRZs_HzrhdJYq0VRp_w-6xPzXzNOFo

۱۳۹۷ مهر ۲۵, چهارشنبه

« ویروس ِ واگیر ِ من و تو»

آقای فیروز نادری عزیز در تلویزیون ِ صد من یک غاز ِ « من و تو » که این روزها شده است جولانگاه وحوش ِ پان و تجزیه طلب های ِ مزدور سعودی حضور پیدا می کنند و به روال مد ِ این روزها اظهاراتی درباره سوئ مدیریت داخلی ایران و به ویژه بحران آب می کنند، هرچند تخصص ایشان چیز دیگری ست.
تا اینجا با رعایت سن و سال ایشان و نیاز به سرگرمی در دوران بازنشتگی می توان تخفیف داد و گفت : خوب ، مشکلی نیست شما هم پس از چند دهه دوری از ایران اکنون در دوران بازنشستگی یاد نوستالژی های وطنی افتاده اید و دوست دارید به فارسی با هموطنان گپ بزنید، باشد .
سیاست برای خیلی ها حکمیت تخمه و لواشک هم دارد ... یک کاربرد سرگرمی و رفع ِ اوقات فراغات .
هرچند حیف آن اعتبار علمی شما که با تخمه و لواشک سیاست آن هم در شومن خانه ی ِ «من و تو » خرج شود .
اما آقای نادری عزیز شما را به آن اعتبار علمی تان سوگند از کی تا حالا نیک آهنگ کوثر ِ کاریکاتوریست و روزنامه نگار، شده است متخصص آب که حرف های او را شاهد ِ نظرات آبی ، و نه فضایی تان، می آورید؟
شما را به خدا یک نفر بیایید به من بگوید نیک آهنگ کوثر از کی تا حالا متخصص آب شده است آخر؟!
نکنید ... شما را نه به ایران که به اعتبار علمی خودتان سوگند می دهم نکنید این کارها را ... نه به ایران که به خودتان آخر رحم کنید!

۱۳۹۷ مهر ۲۴, سه‌شنبه

سیستم ِ جهنمی ِ دموکراسی جنگی

دیروز رفته بودم استانداری برای کارت اقامتم.
تو شهر کوچکی مثل کلرمون یک کیلومتر صف بود.
اغلب افغان و سیاه پوست بودن.
با بچه کوچیک ... پیرزن ... پیرمرد ... تو آفتاب ساعت ها منتظر ....
خانمه من رو می شناخت در رو باز کرد ... بدون ایستادن در صف وارد شدم.
چارتا دختر جوون مسئول رسیدگی بودن.
خوش برخورد بودن.
ولی چار نفر حریف پاسخگویی به این همه آدم آواره نمی شن ... می شد استیصال رو در صورت هر دو گروه دید ...
مردمی که مراجعه کرده بودن و مردمی که باید به اینا پاسخ می دادن.
اون هم به زبانی که هیچکس درست بلدش نبود ... بیچاره کارمندهای استانداری باید زور می زدن تا متوجه بشن اینا چی می گن ....
در این میون یه خانم مسنی هم از راه رسید ... صاف رفت دم گیشه ... حجاب داشت .... فرانسه رو خوب حرف می زد.
اولش خوب و مودب حرف می زد بعدش اما زد به سیم آخر.
دختره بهش می گفت : خانم ما نمی تونیم پاسپورت یه مرده رو تمدید کنیم!
این کاغذ می گه که شوهر شما مرده.
این هم می گفت شوهر من نمرده ... زنده است ... خودتون کشتینش ، خودتون هم زنده اش کنین چون اون زنده است!
شنیدم که گفت :
اگه ایتالیایی بودم باز هم می فرستادیم دنبال نخود سیاه ؟
عصبی شده بود ... کاغذها رو پرت می کرد سمت دختره ... هی توتو باهش حرف می زد ... بگیر ! ... دیگه چی می خوای ... دیگه چی بهانه ای در میاری !
شیش تا از کارمندها اومده بودن پاسخگوی یه نفر ... یه وضعی ... این وسط هم سروصدای گریه بچه ها ...
آقای مکرون با ژست و ادا میاد از باز بودن درهای فرانسه حرف می زنه ... مردم رو دعوت می کنه به آمدن به فرانسه .
دروغ می گه!
سیستمش نمی کشه ... پاسخگو نیست .... هزینه ژست و قیافه حقوق بشری آقای مکرون رو مردم دارن می دن ... کارمندهای استانداری با اعصاب و روانشون ، مردم جنگ زده و آواره با در به دری شون تو کوچه خیابون ها ...
آقای مکرون،
نمی خواد درهای مملکت رو با ژست و ادا چارتاق باز کنی و مردم رو بندازی به جون هم، درهای بازار اسلحه رو یه خورده ببند .
کسی می خواد بحران مهاجرت در اروپا رو ببینه بیاد بره به جهنم استانداری های شهرهای فرانسه .... صف هایی که گاه به کیلومتر می رسه.
بحران جنگ افروزی ... بحران آوارگی ... بحران در به دری ..... بحران مملکت هایی که نابود شدن و مملکت هایی که لبریز شدن و دیگه جا ندارن ....
اون طرف جنگ و آوارگی .... این طرف پارچی که لبریز شده .... سیستم لنگی که نمی کشه ....
و در این میان مردمی که لابه لای این سیستم لنگ و الدنگ ناخواسته مقابل هم قرار می گیرن ... از هم متنفر می شن ... با هم دشمن می شن ...
احزاب راست فاشیست دوباره قدرت می گیرن .... تنفر در هر دو سو آبیاری می شه ... آبی که سرچشمه اش تو کارخونه های اسلحه سازی ست ... آسیابش تو بازار آزاد مرگ ... اسلحه.

فیک در فیک!

یه چیزی تعریف کنم براتون بامزه است البته شاید هم خوشتون نیاد ولی حالا دیگه:
امروز رفته بودم پست پیگیر یه نامه داخل شهری که یه هفته است هنوز نرسیده.
با اون کلاه کابویی و تیپ جینم رفته بودم.
کارمند پست فکر کرد آمریکایی هستم. من هم خشکی بالا نیاوردم.
با همه خوب حرف می زد به من که رسید با یه حالت بدی حرف می زد . 
موقعی که می خواستم از در بیام بیرون شنیدم به نفر بعدی با صدای آرومی گفت:
اوووف این آمریکایی ها فکر می کنن همه جا رئیس هستن!
من هم یهو زد به سرم یه چشمه فیلم بازی کنم در راستای مبارزه با استکبار جهانی ، آمریکا، و کوتوله استکبارچه جهانی، فرانسه.
با یه تیر دو نشون!
یه قر شلی به لهجه ام دادم ، مثلا بچه کف کوچه های تگزاس هستم، و برگشتم پررو پررو به خانمه گفتم:
خانم عزیز بهتون پیشنهاد می کنم از این شهر کوچیک و ایزوله در میان کوه ها یه سفر هم به شمال و شمال غرب کشورتون نورماندی و برتنی برید و قبرستان سربازان آمریکایی رو ویزیت کنید.
اگه سربازان آمریکایی اونجا نبودن، امروز شما هم اینجا نبودید!
خانمه تا بناگوش سرخ شد و زد به سیم قرشمال بازی به سبک فرانسوی ... مثلا خودشون رو خونسرد و بی تفاوت می گیرن ولی خوب تا بناگوش هم سرخ می شن!
گفت:
اینجا اداره پست هست ... کارمون رسیدگی به پست هست نه تاریخ!
کلاه کابوییم رو از سر برداشتم و با یه لهجه شل و ول و شیک آمریکایی گفتم:
بون کورج مادام!
یعنی از وقتی اومدم تا الان داشتم رو زمین غلت می زدم از خنده ... از دست خودم.
یه استعداد ناب کشف نشده بازیگری دارم به امام هشتم.
یکی به گوش اصغر آقا مون برسونه آخه دیگه ... پلیز! 

« تسری دادن مظلومیت به حقانیت! »

اگر وقت دارید پیشنهاد می کنم این گفتگوی جالب رو در پرگار ببینید چرا که حاوی نکته بسیار ظریف و قابل تاملی ست.
در این گفتگو ، فارغ از موضوع، ما با دو دیدگاه متفاوت در بررسی تاریخ رو به رو هستیم.
دیدگاهی که تلاش می کند از تاریخ استفاده ابزاری به نفع جریان فکری- سیاسی ِ امروزی خود کند، خانم مینا یزدانی.
دوم، دیدگاهی که تاریخ رو بر اساس مستندات موجود خوانش و تجزیه تحلیل می کند، آقای مجید تفرشی.
هردو پژوهشگر حوزه تاریخ هستند و مسلط به مستندات تاریخی ِ موضوع مورد بحث با این همه دو رویکرد و استدلال کاملا متضاد رو در بررسی تاریخ ارائه می دهند.
هم اینجا بگم که من هیچکدام از این دونفر رو پیش از این گفتگو نمی شناختم.
اساس قضاوت من درباره گفتارشان صرفا استدلال های شان در همین برنامه است.
استدلال های خانم مینا یزدانی برای من از اعتبار تاریخی تهی می شود وقتی آشکارا از آنها استفاده احساسی و ابزاری برای قهرمان سازی و تاریخ سازی نوین می کند.
خواسته یا ناخواسته به شجاعت ، عصیان، شورش، انقلابیگری ارزشی ماهوی می دهد.
عصیان و شجاعت را خارج از بسترفکری، هدف و نتیجه، منبع الهام می داند.
که اگر ملاک این باشد ، با اشاره درست آقای تفرشی، امروز هیچکس بیشتر از زنان عضو داعش و تروریست های انتحاری شایسته تحسین و تمجید نیستند.
در بررسی تاریخ باید ذهن را از هر ایسم و گرایش سیاسی و اعتقادی تهی کرد در غیر اینصورت سوئ تعبیر و در نتیجه سوئ استفاده از آن ناگزیر خواهد شد.
اینجا ست که پیوند فکری با هر ایسمی ناخودآگاه شرط ِ احساسی لازم را برای دور شدن از داوری عقلانی در ذهن رقم می زند.
اما چرا حساسیت به تشخیص و تفکیک این دو رویکرد در بررسی تاریخ مهم و بلکه ضروری و کلیدی ست؟
پاسخ شخصی من: 
استفاده و یا شاید بهتر است گفت سوئ استفاده انبوه رسانه ای که این روزها از تاریخ به نفع پیشبرد ِ سیاست های گروهی و نه منافع جمعی می شود.
نگاه کنید چگونه گروه های واگرا یی چون تجزیه طلب های کرد، ترک ، عرب ، بلوچ امروز در کنار پان فارس ها ی سلطنت طلب سرو کله شان در سایت های چپ و راست پیدا شده است با هدف مشترک براندازی ... از ایران گلوبال تا توانا و فرشگرد.
امروز براندازی ، هدف مشترک تمام گروه هایی شده است که در ماهیت وجودی خویش واگرا و تفرقه افکن هستند ... جملگی با مظلوم نمایی و شعارهای حقوق بشری اما در عمل با نتیجه ای که جز تجزیه ی ایران و تفرقه افکنی و تنفر برای بشر ایرانی نخواهد داشت.
آخر مگر می توان در هم صدایی پان ترک با پان کرد ، در هم صدایی بهائیت با فرقه شیرازیه، فردایی متحد و صلح آمیز مبتنی بر منافع مشترک ساکنین آن سرزمین، ایران، تصور کرد؟
از طنز های تلخ زمانه است هم صدایی چپ های کمونیست و توده ای و اسلامی با لیبرال های تا مغز استخوان بیگانه پرست برای براندازی.
هم صدایی فرقه هایی چون بهائیت و دراویش با فرقه های متحجری چون فرقه شیرازیه در هدف براندازی.
نگاه کنید به سایت های توانا، ایران وایر، آمد نیوز، صدای آمریکا، فرشگرد، ایران گلوبال و ...... که جملگی صدای گروه پرستی شده اند با ماسک های حقوق بشری.
آخر منافع جمعی و ملی مردم ایران را کجای روضه های حقوق بشری ایشان می توان یافت؟
امروز بشر ایرانی با طنزی تلخ اما سخت روشنگر روبه رو ست.
اتحاد و اجماع جمله گروه های ِ تفرقه محور در یک هدف، براندازی.
فارغ از عملکرد و نقد جمهوری اسلامی ، این اتحاد تاریخی فرصتی ست منحصر به فرد برای برملا شدن ماهیت ضد جمعی ، ضد ایرانی و ضد ملی همه ی گروه های خود منفعت طلب .
این واقعه ای ست سخت اما فرخنده!
آقای تفرشی در بخشی از سخنان خود به نکته ای بسیار مهم و قابل تامل اشاره می کند:
« تسری دادن مظلومیت به حقیقت.»
صرف مظلومیت به معنتی حقانیت نیست ... چه بسیار مظلومانی با اندیشه های ظالمانه که از ظالمی بزرگتر شکست خوردند و اعتباری احساسی میان توده یافتند.
تاریخ پر است از مظلومانی که چون به قدرت رسیدند روی ظالمان پیشین را سپید کردند.
از بنی امیه تا بنی عباس .. از تزار تا استالین .... از باتیستا تا اعدام های انقلابی رفیق چگوارا!
اما چه گریز که داستان مظلوم همیشه پرآب چشم است و آتش ِ احساس سوزنده عقل.
کو عقلی که در لهیب زبانه های احساس نسوزد؟
کو عقلی ساده، و نه ساده اندیش، که در اتحاد و اجماع این خیل ِ گروه پرست و متضاد یکدیگر فهم کند که امروز براندازی در ایران به سوریه ای هزاربار هولناک تر منجر خواهد شد.
کو عقلی که فهم کند امروز براندازی قدرت مرکزی ِ ایران مساوی ست با باز شدن در ایران به روی وحوش ِ پان ها ، فرقه ها ، سوپر روشنفکرهای ِ جهان وطن که جلو جلو و دو دستی وطن را به دهان ِ هیولای خوش آب و رنگ ِ جهانی سازی تقدیم کرده اند.
کو عقلی که تاریخ را به آتش احساس تکرار نکند!
https://www.youtube.com/watch?v=Olrrtz3hyB0&t=2068s

پرنس و پرزیدنت و پوست خر و صنعت ِ چینی طور حقوق بشر!

آمریکایی ها می گن :
با پوست خر نمی شه کیف چرمی ساخت.
البته چینی ها نشان دادند که می شود ولی خوب کیف چرمی با یه ظاهر دوزاری و یه باطن دو روزه .
اخبار این روزهای پرزیدنت و پرنس رو دارین حتما دیگه.
خدیجه خانم و مرحوم ناکام خاشقچی و قائله ی فعلی.
یعنی کل داستان مصداق کاملی ست از تلاش برای ساخت کیف چرمی از پوست خر با صنعت چینی طور.
صنعت ِ حقوق بشر ِ چینی طور ِ پرزیدنت ترامپ به اضافه پوست ِ خر اصلاحات ِ پرنس خر مغز نتیجه می شود ماجرای این روزهای پرنس و پرزیدنت که خر بخندد.
کجایند دوستانی که تا دیروز کک به تنبونشون افتاده بود از تحسین و تعظیم در برابر درایت پرنس پیشرو سعودی و دروازه های تمدنی که به روی سعودی ها باز شده و به روی ایرانیان بسته مانده؟!
نگین این حرفا رو بابا جون .. عبرت بگیرین ... نرسین به اینجاهایی که خر هم بهتون بخنده.

فامیل دور!

تعریف کنم واستون گمونم خوشتون بیاد.
امروز ناهار رفتم یه رستوران ژاپنی.
ساعت یازده و نیم بود و غیر از من هیچ مشتری دیگه ای هنوز نیومده بود.
یه نیم ساعت بعد مشتری بعدی اومد.
یه مادر مسن با دختر میان سالش.
پوشش خانم مسن جالب و چشمگیر بود.
مخصوصا کلاه شاپوی سبزش.
رفتارهاشون گرم و باز و صمیمی بود.
نحوه سلام و احوالپرسیش با خدمه رستوران.
اومدن کنار میز من نشستن.
با من هم گرم و صمیمی سلام احوالپرسی کرد و گفت :
نفر اول شما هستین!
خندیدم و گفتم : امروز زود گرسنه ام شد.
میز کناری نشسته بودن و من ناخودآگاه حرفاشون رو می شنیدم.
با یه لهجه غلیظ اروپای شرقی حرف می زدن.
حدس زدم لهستانی باشن.
رفتارشون به عنوان یه مادر - دختر خیلی گرم و خودمونی بود.
دختر راحت بود. به مادرش گیر نمی داد.
اینی که می گم آخه بین برخی دوستان فرانسویم دیدم.
بچه ها با پدر و مادرهای مسن شون گاهی بی حوصله حرف می زنن.
به نظر می رسه خیلی وقت ها بیرون رفتن و غذا خوردن با والدین مسن شون بیشتر یه رفع تکلیفه تا یه رابطه واقعی و صمیمی.
حالا بگذریم.
خلاصه از همون اول توجهم رو جلب کردن.
همش یاد خودم و مامانم و زن عموهام می افتادم که گاهی با هم ظهرها می رفتیم همچین ناز و صمیمی و زنونه بیرون ناهار می خوردیم.
غذام تموم شد قبل از ترک رستوران گفتم یه حالی به این حاج خانم باحال بدم.
بهشون گفتم:
نوش جان ... کلاهتون هم خیلی قشنگه!
هیچی دیگه همین یه جمله کافی بود که نهایتا کارمون برسه به رد و بدل آدرس و دعوت اختصاصی به خونشون در لهستان!
هنر ارتباطات ِ آبجی تون رو دارین! 
البته در میانه ی گفت و گو قوم و خویش هم از کار دراومدیم ... باور نمی کنین ؟ پس گوش کنید:
هیچی دیگه اولش من گفتم با این لهجه ی زیبای شما، حدس می زنم لهستانی باشید.
خوب حدسم درست بود.
بعد حاج خانم لهستانی گفت : با این ادب و مهربونی حدس من هم اینه که شما ژاپنی باشید!
گفتم خوب من عاشق غذاهای ژاپنی هستم ولی ژاپنی نیستم.
بعد از فرانسه شروع کرد تا آمریکا و نهایتا رسید به هند ... تقریبا یه دور کامل دور کره زمین زد ... آخرش مجبور شدم خودم بگم ایرانی هستم.
آقا ما اینو گفتیم مادر و دختر یهو منفجر شدن.
گفتن اوه شما می دونین ما مردمان اسلاو چقدر به تیکه ی پارسی مون مفتخر و مغرور هستیم!
من اولش دوزاریم نیفتاد ... با تعجب پرسیدم تیکه ی ایرانی ِ مردمان اسلاو؟!
گفت بله ، ما اسلاو ها بخشی از امپراطوری پارس بودیم و این یکی از افتخارات ما هست .
گفتم : خوب من واقعا اینونمی دونستم ... می تونید مثالی از فرهنگ ایرانی در میان مردمان امروزی اسلاو بگید.
بلافاصله گفت :
ریشه ی خیلی از اسم هامون ... مثلا داریوش!
واقعا برام جالب و باور نکردنی بود که تو لهستان داریوش یک اسم رایج هست.
با همین تلفظ خودمون .
دختر در تکمیل حرف مادرش گفت:
اسلاوهای امروزی ترکیبی هستند از اسلاوهای بومی، پارسی ها و آسیای شرقی.
و ما به تیکه ی ایرانی مون خیلی مغرور و مفتخر هستیم ... می بینید فامیل از کار دراومدیم.
خلاصه آخرش گفتن فامیل باس دور هم جمع بشیم ... باید حتما یه سفر به لهستان بیاین و ازتون پذیرایی لهستانی بکنیم تا ایرانی بودنمون رو به چشم ببینید!
خدایا واقعا قفل کرده بودم.
آخرین سورپرایز وقتی بود که مادر روی یه کاغذ اسم و آدرس و شماره تلفنش رو نوشت.
اسمش آرتمیس هست!
مقابلش یه تعظیم کردم و گفتم :
فرمانده آرتمیس بینهایت از دیدارتون خوشوقت شدم. 
« آرتمیس، فرماندهٔ نیروی دریایی ایران در نبرد سالامیس در زمان خشایارشا پادشاه هخامنشی. »