جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه

جن پابرهنه و آدم و حوا های لخت !



رفته بودم ساحل.
هوا آفتابی بود و صخره ها اغواگر.
کفش ها رو از پا کندم و با کلی احساس سرخوشی از نوع سرخپوستی زدم به صخره ها.
انتهای صخره دیوار بود.
فکر می کردم به حاشیه خیابون می رسه.

دوست داشتم از دیوار هم بالا برم.
رفتم و پریدم اونور دیوار اما حاشیه خیابون نبود.
وسط حیاط یه ویلا بود.
چند نفر لخت مادر زاد تو حیاط خونشون داشتن آفتاب می گرفتن.
نمی دونم کدوم یکی از اون یکی بیشتر وحشت کرد.
من که یهو با یه عده آدم و حوا ی برهنه  رو به رو شدم یا اونها که یهو با یه زن پابرهنه در ملک خصوصیشون.

دامن پام بود.
پوششم هیچ شباهتی به یه صخره نورد نداشت که اشتباهی از یک دیوار بالا رفته نداشت.
صحنه رو از زاویه اونها تصور کنید !
زنی پابرهنه با دامن که یهو وسط حیاط خونتون مثل یه جن سرو کلش پیدا می شه.
راستش  بهشون حق می دم که حتی یک اوه هم نتونستن بگن .
گمونم یه چند ثانیه ای هر دو طرف از دیدن هم قفل کرده بودیم .
بعد نفهمیدم چطور خودم رو انداختم دوباره اینور دیوار و گم و گور شدم بین صخره ها.

یه چیز دیگه هم بگم.
می دونین،
در بدویت، لمس مستقیم و بی واسطه ی تن با طبیعته که چیزی اصیل و نهفته از درون بروز پیدا می کنه.
هیجان انگیز، سبک و سرخوش.
هسته ی احساسات بنیادی نظیر وحشت و لذت !
حداقل در من! :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر