جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

به درد هم نمی خوریم!

دیدینش؟ ... ندیدینش توصیه نمی کنم ببینیش.
آدم رو از آدمیزاد سیرمیکنه ... اون ته خراب و بی رحم و پلشت آدمیزاد .
اونایی که دیده بودن بهم گفتن صبا، نبینش!
خواستی ببینی تنها نبین ... تو روزای بارونی و خاکستری وگرفته نبین.
هیچی ما هم زرتی زدیم برعکس تو یه روز سرد وخاکستری و بارونی و داغون دیدیم.
پخش زمینم ... یکی باس بیاد با خاک انداز جمعم کنه.
نمیدونوم ... یا موخیلی حساسوم یا دنیا خیلی خرابه ... هرچی هست به درد هم نموخورم.



۱۳۹۶ تیر ۸, پنجشنبه

از سری غرغرهای زنانه

حالا به دل نگیرن اما :
در هر مرد ایرانی یک ملا و یک منبر ِ پنهان اما آن لاین نهفته است به امام هشتم.
تو گپ های دوستانه از یه جایی به بعد، یهو و ناغافل می بینی آقا رفت به منبر و موعظه و نصحیت که اینجوری کن ، انجوری کن ، اینجوری نکن، اونجوری نکن، فکر کن ... عقلت به کار انداز .... عقل داشته باش ....
با یه لحنی هم که انگار تو یه جونک خام ِ خری و حاجی یک آقا بزرگ از خدا صدسال عمر گرفته.
حالا البته گوشهای ما عادت داره ولی خوب یه وقت هایی آدم نگران سلامت ِ زبان و حلق و حنجره ی دوستان مشه ، فیوز نسوزونن انقدر از ای سیستم صوتی بینوا کار می کشن.
آخرش هم هی مجبوری بگی:
آقا بزرگ ،
از منبر بیا پایین ... می خوردی ، منبر سوزندی ، فیوز پروندی ... کوتاه بیا دیگه بابا جان.

۱۳۹۶ تیر ۲, جمعه

احساس یادآوری

احساس یادآوری!
احتمالا برای شما هم پیش میاد.
از چی حرف می زنم؟
از اون حس عجیب و اما همیشه جالب  که در بعضی جاها ّ یا دیدن بعضی آدم ها به آدم دست میده ... گاهی حتی یک رهگذر ... یا یک عطر ، یک بو ... انگار قبلا اونجا بودین ... انگار قبلا اون آدم رو دیدین ... همراه با شوک های کوچک، جا خوردن، با اندکی حس منگی و گیجی ... 
و جستجوهای ناخودآگاه در ذهن .
« خدای من ... من قبلا اینجا بودم ... اما کی ؟
من قبلا این آدم رو دیدم .... اما کجا ؟ »
مدتیه اینقدر تکرار این حس در من زیاد شده که احساس می کنم دو بار زندگی کردم.
یک بار در خواب ، بار دوم در بیداری .
نمی دونم این حس چقدر اعتبار داره ... شاید فقط یک وهم باشه اما هرچی هست جالبه.
اون منگی و گیجی اولش مخصوصا ... و صدایی که تو سرت می گه:
خدایا ... چقدر اینجا آشنا ست ... من اینجا بودم!
یه بار به یکی از دوستام که پزشکه گفتم.
گفت فسفرمغزت کمه ... باس موز زیاد بخوری.
منو بگی! ... انگار یه تشت آب یخ ریختن روم.
آخه فکر نمی کردم یه همچین فعالیت جذاب و اسرارآمیز ذهنی  ناشی از کمبود یک عنصر باشه ... راستش بیشتر فکر می کردم الان بهم می گه :
وای چه جالب ، مغزت خیلی باحال و پیشرفته است ... یه عنصر خاص و کمیاب تو مغزت داری .... ولی خوب ظاهرا کاملا وارونه است و یه عنصر خیلی معمولی و پیش پا افتاده رو کمتر از حد معمول تو مغزم دارم!
حالا ولش کنین.
چه ناشی از کمبود یک عنصر معمولی باشه و چه ناشی از افزون یک عنصر کمیاب ناشناخته ، اون چیزی که برام جالبه اینه:
قدرت ساخت احساس در آدمیزاد.
آدمیزاد یه آشپزه ... آشپزی که عناصر پیرامونش رو می گیره ... با هم ترکیبشون می کنه و ازشون معانی نو می سازه .... معانی نو،
احساسات نو ،
تصاویر نو ،
خیال های نو.
قسمت حسیش به طور ویژه جالبه.
ما احساساتی رو تجربه می کنیم که حتی هنوز در دایره لغات براشون واژه ای ساخته نشده.
مثل همون حس منگی و گیجی ِ اسرارآمیز ناشی از احساس یادآوری.
یادآوری که مطمئن نیستید در واقعیت بوده ... در خواب ...و یا شاید هم هیچکدوم ... فقط یک وهم ناشی از کمبود فسفر!
اما حتی اگه ناشی از کمبود فسفر هم باشه باز هم جالبه چرا که شما دارین چیزی رو می سازین.
یک هزار توی در هم برهم .... نه سرش معلومه ، نه تهش .
در واقع تنها چیزیش که معلومه همین نامعلومیشه .
شاید هوشمند باشه اما آگاه نیست ... قادر نیست ... فقط هست ... فقط هست ... همین و نه بیش!
تو سرم یه ریز خیام داره می خونه:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است
ازش می پرسم:
ربطش چیه عزیزم ؟
می گه:
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است ... صبا!
بعد یه صدای دیگه میاد که نمی دونم کیه . می گه :
به این چرخ بیچاره معنا بده ... خدا تویی ... بنده ، فلک ... بنده ات رو دریاب .
 معنا بساز ...معنا بده .... بهش معنا بده .... فقط با خلق معنا ست که می تونی به این توده درهم پیچیده ی مجبور ِ بیچاره قدری بدی ... اعتباری ... ارزشی!
شان نزول :
چند شب پیش رو آرته دو تا فیلم از دیوید لینچ گذاشت .
به طور ویژه فیلم اول چلوندم ... از شدت ِ انگیزش ِ حس یادآوری .
انگار تمام آدم ها و جاهای تو فیلم رو قبلا دیده بودم .... حتی داستانش رو.
انگار یه روزی تو داستان اون فیلم بودم.
با خودم فکر میکردم چطور ممکنه اون مرد، دیوید لینچ، خوابی رو فیلم کرده که من قبلا دیدم!
فردا باید موز بخرم ...


۱۳۹۶ خرداد ۲۸, یکشنبه

کمدین و دلقک

یک عزیزی هم گفت:
سخت نگیر، به دل نگیر 
اینجا، ما فرانسوی ها در بهترین حالت کمدین هستیم و در معمولی ترین حالت دلقک.
 از پرخاش و کتک کاری می ترسیم ، دلقک بازی در میاریم ... خوب نیست ولی عوضش مطمئنی چشم و چارت کبود نمی شه )))
یعنی از خنده منفجر شدم به امام هشتم ... اینقدر صادقانه و  معصومانه

۱۳۹۶ خرداد ۲۷, شنبه

اعتبار سازی با کلیشه سازی

یه چیزی می گم می دونم خیلی هاتون خوشتون نمیاد.
ولی می گم.
چرا می گم ؟
چون کلیشه ها رو باس زد و شکست.
کلیشه سازی نامردیه ... زیرآبی زدنه ... اعتبار بی خودی به یه عده می ده و از یه عده دیگه می گیره .
 کلیشه سازی ملیتی از همه نامردی تره ... تلویحی و موذیانه به شما اعتباری می ده یا از شما اعتباری رو می گیره که هیچ ربطی به شخص شما نداره.
حالا چی می خوام بگم.
اینجا در مملکت کارتزین اندازه موهای سرم از دوستان فرانسوی، همکاران  و کارمندهای ادارات بدقولی ، کم کاری ، بدکاری ، گم کردن پرونده ، اشتباهات پیش پا افتاده اداری دیدم اما چون کلیشه این بود که :
 نه فرانسوی جماعت ، کارش درسته و سر وقته و حساب کتاب داره، هی یه چیزی تو سرم می گفت این موردی بود.
 بعد از پنج سال چشم باز کردم می بینم این اشتباهات و بدقولی های موردی انگار خیلی هم موردی نیست ... شده هر روزه .
تا اینجاش خیلی مهم نیست ... آدمیزاد خسته می شه ، خطا می کنه ... همه تو کارمون اشتباه می کنیم.
 اون جاییش زشت و ناپسند و غیرقابل تحمله که طرف خطای خودش رو موردی و مجاز می دونه و خطای شما رو تربیتی و فرهنگی.
فقط به صرف اینکه خودش فرانسویه و شما ایرانی.

هفته پیش قرار بود بریم بازدید . از یه ماه قبل برنامه رو داده بودن.
من هم تمام کار های اداریم رو بر اساس اون تنظیم کرده بودم.
یهو روز قبلش اومدن گفتن برنامه کنسل شده ... فردا نمی ریم ، پس فردا می ریم.
حالا برای پس فرداش من وقت دندونپزشک گرفته بودم.
کارد می زدی خونم در نمیومد.
به مسئول مربوطه گفتم.
گفت : آره برنامه تغییر کرده و پیش میاد دیگه و اینا ... متاسفم!
مثال دوم :
اونقدر اشتباه تکنیکی تو اسناد آموزشی - فنی  پیدا کردم که دیگه خودم روم نمی شد برم به مسئول مربوطه بگم.
هر دفعه بهش می گفتم یه نگاه نگاهی می کرد و می گفت :
آه بون! ... اشتباه شده!
همین!
نمی خوام از خودم تعریف کنم اما در محیط کاری روی سه چیز فوق العاده حساس هستم.
1. منظم بودن
2. سر وقت بودن
3. تمیز بودن
روز آخر کارآموزیم ، رفتم دفتر و به بخش اداری گفتم:
امروز روز آخره برای سه موضوع خدمتتون رسیدم
1. تشکر
2 خداحافظی
3. امور احتمالی اداری و تسویه حساب اگه لازمه
خانمه بهم گفت :
دفعه اولشه در همه مدت کارش که یک کارآموز رو  می بینه که اومده برای خداحافظی و از اون عجیب تر با پای خودش اومده می گه من به شما مبلغی بدهکارم یا نه .
 تو همین مرکز سه ماه پوزخند و متلک و حرف های مزخرف رو به صرف ایرانی بودن و حتی زن بودنم از شلخته ترین، بی نظم ترین و بی تربیت ترین آدم ها شنیدم.
 خنده دار اینجا بود که طرف با چشم های آبی و موهای زردش متلک و حرف های مزخرف جنسی در مورد ضعیف بودن زن ها می زد بعد همین آدم دو ساعت بعدش میومد درباره آزادی و دیکتاتوری زر زیادی می زد

دنیای ِ معتاد

حالا احتمالا خیلی ها خوششا نمیاد ... با خودشا مگن ای زنیکه غرغرو باز از دنده چپ بلند شده دره گیر مده ولی خدایی یه چیز از بیخ و بنیاد تو این ساختار انسانی ِ دنیای جدید خراب و داغونه ... چیزی که بیشترمون هم داریم واسش هورا می کشیم و درش مشارکت می کنیم.
از چی حرف مزنوم؟
از توزیع ستمکارانه و بلکه جنایت آمیز ِ منابع مالی.
مثال جلوچشم مون: 
صنعت ِ فوتبال
 آخه کدوم آدم منصفی می تونه بپذیره که یک فوتبالیست به صرف مهارت توپ بازی باس درآمدش از یک نونوا بیشتر باشه ... اون هم نه 20 یا 30 درصد بلکه چند صد هزار درصد.
 درد شکم مون رو با کار کشاورز ونونوا و دامدار و کارگر ومهندس تسکین می دیم ، بعد هورا و عربده کشی های بعد از شکم سیری مون رو می ریزیم به پای فوتبالیستی که دو تا گل واسمون زده .
 به زبون بی زبونی می گیم بله ، تو که توپ بازی بلدی از اونی که نونوایی بلده مهمتری ... درآمدت هم باس بیشتر باشه ... نه دو برابر بلکه دو هزار برابر ...
بعد هم نق می زنیم از بی عدالتی ... بابا جون،
 ما خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو می کنیم با تار وپود این سیستم نا عادلانه و بلکه جنایت بار هماهنگ و همخوان شدیم و آب تو آسیابش می ریزیم ... این سیستم رو ازمون بگیرن همه مون تو خماری بی موادی فرومی ریم.
مواد ِ صنعت  ِ سرگرمی

۱۳۹۶ خرداد ۲۲, دوشنبه

دزد به این خری آخه!

صبح دوشنبه ، بعد از دو روز شلنگ تخته، خودم رو از رختخواب کشیدم بیرون خیر سرم برم سر کار.
با خمیازه و غرغر .
در ماشینم رو باز کردم خمیازه از سرم پرید.
انگار طوفان کاترینا زده بود به ماشینم.
همه چیز توش بهم ریخته بود.
یه وضعی .
دزد زده بود.
راستش خیلی جا نخوردم.
دفعه چهارم هست تو پنج سال اخیر که ماشینم رو دزد می زنه.
دفعه اول ضبط ماشین رو یارو دزدید.
دفعه دوم آنتن رادیو.
دفعه سوم هیچی پیدا نکرده بود.
این دفعه هم فکر کردم بنده خدا دست خالی رفته.
 آخه کدوم دزد خری می زنه به همچین ماشینی که سر تا پاش داره به زبون بی زبونی داد می زنه چیز قابلی نداره.
راستش داشتم شرمنده دزده می شدم که یهو متوجه شدم یه چیز برداشته.
دو تا فندک که همیشه می ذارم کنار در.
از خنده منفجر شدم.
آخه هر دو فندک خالی بود و دیگه آتیش نمی داد.
بنده خدا زحمت تو سطل آشغال انداختنشون رو به دوش کشید.
چقدر آخه یه دزد باس خر و داغون باشه که جعبه ابزار رو برنداره اما فندک خالی بدزده.
داشتم قهقه می زدم صاب خونم اومد به های و هوی که :
اوه لالا ... اوه لالا ... زنگ بزن پلیس ... زنگ بزن بیمه ... کزارش بده.
گفتم بی خیال بابا .
دیرم می شه.
باورش نمی شد که من با ماشین دزد زده می خوام برم سرکار.
داستانی داشتم.
دارم فکر می کنم دفعه بعد حداقل یه بسته سیگار و یه فندک پر واس دزده بذارم.
یه یاد داشت هم براش بذارم که :
موسیو .
یه بسته سیگار براتون گذاشتم.
 تو مرام ما نیست مردم از در خونه مون نا امید برگردن.

۱۳۹۶ خرداد ۲۰, شنبه

ایفل روشن- ایفل خاموش

 برج ایفل رو باز خاموش کردن.
برای کشته شدگان ایران.
راست و صداقتش من حالم  از این نمایش های انسانی ِ بهم می خوره ... عصبانی میشم ... از این همه ادا ... خاصه اداهای اینا.
از برج خاموش کردن شون تا « ژو سی شارلی» و« ژو سی تهران» بازی شون  وقتی می بینم یک مشت آدم خوار رو به اسم انقلابی و آزادیخواه تو بوق کردن و به جون خاورمیانه انداختن ... به اسم مبارزه با دیکتاتور ...وقتی میبینم اون کارخونه های آدمکشی شون بیست وچهار ساعت در حال تولید و صدور مرگ هست .
تناقض از این زشت تر و پلیدتر در جامعه انسانی تا به امروز ندیدم.
حرف از حقوق بشر و صدور اسلحه!
حرف از دموکراسی و بعد اسلحه دادن به دست افراطی ها به اسم انقلابی؟!
با خودم فکر میکنم :
روا ست اگر برج ایفل شون رو  برای همیشه خاموش کنن ... نه به احترام کشته شدگان اینجا و انجا بلکه از شرم چنین تناقض زشتی که در خود دارند.
بخوان به این ادا بازی روشن و خاموش کردن برج ادامه بدن گمونم تا چند وقت دیگه باس چراغ های ایفل رو چشمک زن کنن .... خلاص.

۱۳۹۶ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

به مناسبت ماه مبارک

 « بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من، از من خشم گیرد. پس او خود در بند من است، تا من چه کنم!...» 
 تذکره الاولیا/عطار نیشابوری

۱۳۹۶ خرداد ۱۵, دوشنبه

تکلف خراسانی

عزیزی صمیمی چون جان دو روزی مهمانم بود.
خراسانی ست ... شوخی های خشن و گزافه یکدیگر را می فهمیم و می خندیم.
وقت خداحافظی با تفرعنی طنزآلود، خاصه خطه خراسان، گفت:
عزت احترام به قدر کفایت بود. رضایت خاطر از میزبانی شما حاصل شد.
گفتمش:
 عزت احترام مهمان به قدر شان میزبان است در رسم خراسانی ما ... خیلی به خود نگیرید!

۱۳۹۶ خرداد ۱۴, یکشنبه

باد و طوفان!

حالا منو نزنین اما راست و صداقتش وقتی نگاه می کنم و می بینم که:
 نتیجه دموکراسی جنگی غرب در افغانستان ، عراق ، لیبی، سوریه چیزی جز خبر انفجار و مرگ برای مردمان خاورمیانه نبوده است ،
وقتی می بینم خبر انفجار در افغانستان و عراق شده تنها خبر روز این دو کشور ،
وقتی می بینم همین چند روز پیش صدها نفر در افغانستان کشته شدن،
دیگه کک هم نمی گزم که تو لندن و پاریس چهار نفر در اثر حمله تروریستی کشته بشن.
هیچ حس تاسفی دیگه در من بر نمی انگیزه .
چه مرگ یا برای هیچکس یا برای همه.
 حالا نمی گیم اونی که باد می کارد طوفان درو می کند ولی حداقل اونایی که تو خاورمیانه طوفان کاشتند گاهی هم یه نسیمی از اون طوفانشون به پر و پاچه شون بخوره بد نیست ... اصلن به جهنم که تو لندن و پاریس انفجار شد و چند نفر مردن.