جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ تیر ۹, سه‌شنبه

عشق ساختن، سکس کردن!

زبان روزمره، آینه ای ست از سطح شعور اجتماعی جامعه.
قابل تامله که در زبان روزمره ایران وقتی از رابطه جنسی حرف می زنیم در بهترین حالت از عبارت «سکس کردن» استفاده می کنیم.
عبارتی که صد در صد بر روی عمل جنسی متمرکزه.

این در حالیست که در زبان فرانسه از عبارت
Faire l'amour
و در زبان انگلیسی از عبارت
Making love
استفاده می شه .
عباراتی که متضاد با معادلش در فارسی، بر جنبه ای روانی و معنوی از رابطه جنسی متمرکزه، عشق .

می دونین،
برای من یکی تکان دهنده است که در فرهنگ ونظام مقدسی که از همه بیشتر ادعا و آرمان معنویت گرایی رو داره و مدام فرهنگ های غربی رو به مادی گرایی و تهی شدن از معنویت متهم می کنه تا این میزان خودش از مفاهیم معنوی تهی شده و به سطوح نخراشیده ی جنسیت زدگی سقوط کرده.

پی نوشت:
دوستی عبارت «عشق بازی» رو معادل با دو عبارت فوق یادآوری کرد. بر این عبارت دو نقد وارده:
1. عشق بازی کاربردش رو در زبان روزمره تا حد زیادی از دست داده و  در شعر و ادبیات باقی مانده است.
2. در خود همین عبارت، واژه «بازی» مقیاسی وهمی،سطحی و غیر معنوی به مفهوم داده است .
******************************
این پست  محصول گفتگو  با فرنگیس و برخورداری از نکته بینی ظریف زبانی او بود

۱۳۹۴ تیر ۸, دوشنبه

بروز زنانگی در شعاع امنیت مرد غربی!




تابستون که می شه، خیابون های فرانسه مثل یه گلستان می شه.
گلستانی از آدم ها در لباس های رنگارنگ و زیبای تابستونی.
به طور ویژه زن ها با لباس های رنگارنگ تابستونی شون که چشم ها رو نوازش می دن.
توقف پشت چراغ قرمز سخت نیست چنانکه ترمز کردن پشت خط عابر پیاده وقتی این شانس رو داری که «زن» رو ببینی!
طبیعت متنوع و رنگارنگ زنانه که بدون ترس و دغدغه و در امنیت و آرامش با لباس های تابستونی به خیابون ها جلوه ای چشمگیر و مطبوع می دن.

امروز در هوای گرم و شرجی در حالیکه عرق می ریختم، رانندگی می کردم و مملو از حس ناب و هیجان انگیز کشف بودم.
کشف ِ زنانگی!
در پیرامونم و خودم!

چون کاشفی که معبدی هفت هزارساله رو از زیر خاک بیرون کشیده و مبهوت زیبایی و جاذبه اش شده.
در عین حال با حسی از تاسف و اندوه .... اندوه اینکه می دونی، یقین داری که جایی دیگر ، در سرزمین خودت، چنین معبد شگفت انگیزی رو نه تنها از خاک بیرون نمی کشن بلکه روز به روز بیشتر روش خاک می ریزن.
معبدی که معجزه ی شفا دهی داره.
 شفای ِ توازن و تعادل روانی ِ جامعه.
با این حال به بهانه ای سخت تقلبی و جعلی بر این معبد همچنان خاک ریخته می شه.
چه بهانه ای؟
این بهانه که زنانگی باعث تحریک  و عدم امنیت روانی مردان می شه.
دروغی از این فاجعه آمیزتر در سرزمین مادری خودم نشنیدم.
دروغی که تا سیتوپلاسم های روان همه مون تزریق شده و باورمون شده که :
مرد تحریک پذیره پس اگر زنی  زنانگی کنه گناهی مذهبی کرده یا خطایی اجتماعی و یا خودنمایی خودخواهانه.

مهم نیست باور شما چیست.
آیا مذهبی هستید یا نیستید،
روشنفکر هستید یا نیستید، مهم اینه که:
 این دروغ تاریخی تا عمق ناخودآگاه همه مون تزریق شده.
ما ، حتی روشنفکر ترین هامون هم عمیقا دچار گره ای جنسی در ناخودآگاهمون شدیم.
گره ای که محصول تربیته و نه حقیقت!
و مادامی که این دروغ رو واقعیت ِ طبیعت تصور کنید و نه محصول تربیت، ذهنیت تون جنسیت زده خواهد بود هرچند که فکر کنید نیستید !

چرا این ادعا رو می کنم؟
چون می بینم که محصول تربیت فرانسوی( غربی) مردی با نگاه، فکر و رفتاری دیگر است.
خالی از تهاجم و سلطه طلبی جنسی.
گرچه همچنان دارای غریزه و میل هست ، و بلکه مملو از میل و غریزه، اما بهش یاد داده شده که مهاجم نباشه.
بر خودش کنترل داشته باشه.
کنترلی نه با سختی و مشقت بلکه با اشراف و احترام به واقعیتی به نام جنس زن و حق انسانیش برای بروز خودش که ترجمه به خودنمایی نمی شه بلکه خیلی ساده ، بهش به چشم طبیعت آدمیزاد نگاه می شه.

اجازه بدین در توصیف ِ این تفاوت  صریح باشم با لغاتی که شاید ظاهری آزار دهنده داره اما آزار دهندگیش نه از بیان من بلکه از ابتذال نهفته در  واقعیت جاری در جامعه ماست.
مرد فرانسوی یاد گرفته که از دیدن زن لذت ببره نه اینکه راست کنه!
این دروغ رو مدت هاست که از مخیله و روانش پاک کردن که :
بنیاد وجود مرد، نرینه ی غیر قابل کنترلی ست که هر انحنا یا برهنگی ای برای راست کردن او در معرض دید قرار داده شده و بنابراین  هر وقت راست کرد باید حمله کند!

مصیبت، به مصداق فجایع روزمره در ایران،  اینجاست که این دروغ نهایتا باعث دائم الراست بودن مردان می شود.
آن هم نه در واقعیت فیزیولوژیکی مرد بلکه در نوعی اختلال روانی .
یک معلولیت جنسی فراگیر و روز افزون.
مردانی خالی از مهارت لذت بردن و لذت دادن.
متوقف مانده در اوهام جنسی.
دائم الراست بودن در ذهن.
ناتوان بودن در عمل.
به انگولکی دلخوش بودن.
به جفنگی جنسی، لحظه ای، حقیرانه احساس لذت کردن.
به جای آب ِ ناب ِ آمیختن با زن ، به سراب  سلطه داشتن بر زن ، همیشه تشنه بودن ... همیشه درمانده ماندن از لذت بردن و لذت دادن با تن و نه با وهم!

بگذارید اقراری کنم صریح به مصداق مشاهده های مکرر:
اینجا در فرانسه با کیفیتی جدید و مطبوع از مرد آشنا  شدم.
مرد ِ امن!
مردی که به زیبایی زنانه تو خیره می شه اما به جای معذب شدن یا تهاجم،لذت می بره و تحسین می کنه.

در شعاع امنیت مرد فرانسوی بود که معبدی زنده به
گور شده در درونم رو کشف کردم.
زنانگیم!
امنیتی که بهم این شانس رو داد  تا عصاره ناب زنانه ام بدون ترس و واهمه از  نگاه ها، ذهنیت ها و زبان های نرینه و جنسیت زده  از اعماق وجودم شکفته بشه.
به طبیعت نزدیک بشم و در نتیجه به خودم.
بدون واهمه از تهاجم نرینه بود  که در تماس مستقیم و امن ِ  پوستم با آفتاب، دریا و باد چیزی بی اندازه ساده و در عین حال بی اندازه شگفت انگیز رو در درونم کشف کردم و  شکفته شد.
تجربه ای مشترک که مکرر از  زنان ایرانی مقیم غرب می شنوم.
«در غرب بود که تازه متوجه ی چیزی به نام زنانگی خودم شدم.»
اجازه دهید تصریح کنم که به قد مشاهده و عقل من :
این چرخه ی سیستماتیک ِ عناد و حذف زنانگی از در و دیوار و استادیوم و خیابان های شهر در ایران دو نتیجه ی فاجعه آمیز در تک تک افراد جامعه به دنبال دارد:
1. زنده به گور شدن عصاره زنانه و از خود بیگانگی ِ زنان از خود
2. معلولیت روانی و جنسی مردان

و بلکه دومی از اولی فاجعه آمیزتر است !
 

۱۳۹۴ تیر ۶, شنبه

یک مشاجره، یک نتیجه!

کارد بزنی خونم در نمیاد!
چرا؟
از دست این همسایه مسلمون و خدا ترسم.
چی شده؟
راه پله های ساختمون رو به گوه کشیده.
چه جوری؟
مدام آشغال هاش رو تو این هوای گرم و شرجی راه ریز می کنه تو راه پله های ساختمون و می ریزه جلوی در خونه.
از صاب خونم درخواست کردم بهش تذکر بده.
اون هم رفت یه کاغذ نوشت و زد تو سالن به این مضمون که:
ممنون از هرکسی که رعایت تمیزی رو می کنه.

اومدم خونه می بینم کاغذ رو کنده و دوباره پوست هندونه و طالبی ریخته جلوی در.
خسته برگشته بودم خونه . این صحنه رو دیدم اینگار یه چیزی یهو توم اتصالی کرد.
اصلن چیزی به اندازه قلدری نمی تونه منو برانگیخته کنه.
با خودم فکر کردم نمی شه که ساکت موند و از کنارش گذشت.
در زدم در خونش گفتم:
ببخشید مزاحم شدم یه سئوال دارم. ما یه کاغذ اینجا چسبونده بودیم، شما می دونین کی کندش؟
گفت من کندم.
با لحن خشک و جدی پرسیدم : چرا:
گفت: ناراحتم می کرد.
گفتم:
مگه روی کاغذ فحش نوشته شده بود که شما رو ناراحت کرد؟
گفت:
شما که برای بقیه قانون تعیین نمی کنید.
گفتم : قانون جدیدی روی کاغذ نوشته نشده بود. درخواست برای مراعات زندگی اجتماعی روش نوشته شده بود.
گفت:
مسئله شما آشغال هست. من الان ورشون می دارم.
بعد آشغالها رو همون جور کثیف و داغون رو زمین کشید و تمام راه پله رو به گند کشید و گفت :
حل شد.
بعدش هم روش رو برگردوند و رفت.
این کارش مساوی بود با انفجار یه چیزی تو من.

می دونین،
من آدم آروم و سازگاری هستم. خیلی رعایت ادب و احترام در و همسایه رو می کنم.
همیشه تو سلام و کمک پیشقدم هستم اما الان دیگه مطمئن هستم این رفتارم برای بعضی ها از جمله این همسایه ام معنی جز سازگاری داشته.
با خودم فکر کردم سکوت و ادب در این وضعیت کار بسیار اشتباهی هست. شاید با سکوت و اجتناب از مشاجره باعث بشم اعصاب خودم خورد نشه ولی یه جاهایی آدم باید به خاطر مفاهیم جمعی بره به استقبال مشاجره و اعصاب خوردی.
یه جاهایی برای محافظت از مفاهیم و ارزش های اجتماعی باید از اعصاب خودت هزینه کنی.
مخصوصا اینکه اینجا مشهوره و مشاهده می کنم که فرانسوی ها از عرب ها می ترسن و جلوشون هی کوتاه میان. با خودم فکر کردم این کوتاه اومدن می تونه باعث جری شدن بیشتر او بشه.

وقتی رعایت ادب سوئ فهم به ترس می شه،
وقتی ملایمت و گفتگو کارساز نیست چاره ای نیست جز داد زدن و در و دیوار بهم کوبیدن.این بود که یهو اجازه دادم یه چیزی درم اتصالی کنه.وقتی اون همه بی تفاوت ، بی ادب و زشت پشتش رو به من کرد تا بره تو خونش درحالیکه همه راه پله رو به گند کشیده بود یه چشمه دیگه از این زن میانسال آروم و مودب رو بهش نشون دادم.درو محکم بهم کوبیدم و صدام رو به سرم گذاشتم.گفتم :شما روزه هستید. روزه دار باید بی آزار باشه تا روزه اش درست باشه.با این همه مردم آزاری نه شخصیت قابل احترامی از خودتون نشون می دین و نه آبرویی برای اون رمضان مبارکتون گذاشتین.
برگشت به سمتم در حالیکه حالت حمله گرفته بود.

گفتم :
ببین آقا من آدم آرومی هستم اما احتمالا شما برداشت اشتباهی از آروم بودن من کردی. فکر نکن من از شما می ترسم یا می تونی با این ژست ها منو تحت تاثیر قرار بدی . یک بار دیگه راه پله ها رو کثیف کنی ، ورشون می دارم از پنجره خونت پرتشون می کنم تو خونت. کثیف کنی ، کثیف می کنم.
لپ کلوم رو بگم.
باور کنید بعضی جاها لازمه آدم اجازه بده عصبانی و خشن بشه. بعضی جاها لازمه آدم از اعصاب خودش به خاطر یه ارزش جمعی هزینه کنه.این کار رو نکنی همه چیز از دست می ره .... همه چیز.همه ارزش ها و قواعدی که به سختی به دست اومده و یه جامعه رو قابل زیست کرده.

۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

I am a woman from Iran

واقعیتی غیر قابل انکار که با اجرایی ساده ، براش صدایی ساخته شده!
صدای زن ایرانی که جنسیتش تبدیل شده به جرمی با مجازات های روزانه در کشوری که در برابر جنس زن از جنس مرد دیگه چیزی باقی نمانده بلکه جنس جدیدی ساخته شده به نام جنس ضد زن!

دیدن اینکه نجواها  شنیده می شه، دیده می شه و حمایت می شه ، دوست داشتنی و دلگرم کننده است .
گرچه صورت ها، ظاهری غیر ایرانی و غریبه دارند اما این ویژگی ِ کلیپ،  غریب نیست چه سال هاست که ظاهر آشنای مرد ایرانی در کارِ حمایت از زن ایرانی ، غریبه شده!
آخرینش همین ورزشگاه ها که هنوز پر می شن از مرد هایی که تنها می رن .... که تنها گذاشتن .

مرسی از خانم انصاری

I am a woman from Iran
I am often quoted as having said
You can kill me as soon as you like but you can not stop emancipation of women


https://www.youtube.com/watch?t=71&v=YtNPeh_XLQ0


۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

«بهداشت ایرانی- بهداشت فرانسوی»


اذعان می کنم که شراب خاص و منحصر به فردی بود.
باید به میزبانم می گفتم.
در فرانسه شراب خوب زیاد خوردم اما این یکی کیفیتی خاص داشت.
ملایم و گس.
طعم گسی که غده های چشایی دهان رو تحریک می کرد برای بیشتر مکیدن و چشیدن!
در حالیکه با لذت گیلاسم رو تکون می دادم و آخرین جرعه رو در دهانم مزه مزه می کردم رو به زوج مسنی که میزبانم بودند گفتم:
تا به حال شرابی به این خوبی نخورده بودم.
مال کدوم منطقه است؟

خانم میزبان در حالیکه به وضوح احساس خوشحالی و غرور می کرد، گفت:
آه این شراب دست ساز خودم هست. از انگورهای باغ خودمون.

گفتم:
چه عالی! تو بازار هم عرضه می کنید؟
گفت:
نه فقط به قدر مصرف خودمون. خودم درست می کنم. تو وان حمام. می تونم بهت نشون بدم.
برای یک لحظه فکر کردم اشتباه شنیدم.
«وان حمام»؟!!!!

جام رو از نیمه ی راه دهانم، برگردوندم روی میز و در حالیکه سعی می کردم خونسرد به نظر برسم پرسیدم:
توی وان حمام؟!
گمانم خانم میزبان متوجه تردیدم شده بود. با لبخند گفت:
بله تو وان حمام.
انگورها رو می چینم و می ریزم تو وان و بعد با پاهام لهشون می کنم. 

جمله آخرش فرای درک  و تصور فرهنگی من از مفهوم بهداشت بود.
تعارف رو کنار گذاشتم و به جای وانمود کردن به خونسرد بودن همه ی تعجب و گره ذهنی خودم رو با سئوال های واضح و روشن  بیرون ریختم.

گفتم:
ولی وان و پای برهنه ابزار مناسبی برای درست کردن یک نوشیدنی به نظر نمی رسه. 
منظورم اینه که کثیف هستن!
نیستن؟!

خانم میزبان باز هم با خونسردی لبخند زد. به نظر نه تنها از جا خوردن من، جا نخورده بود بلکه اصلن منتظرش هم بود. 
شاید برای باز کردن باب گفتگوی جدیدی در مورد خاطرات سفرش به ایران و نقد ِ نقدهای ایرانی ها درباره کثیف بودن فرانسوی ها!

گفت:
در سه سفرم به ایران متوجه وجود یک کلیشه ذهنی درباره فرانسوی ها شدم.  کلیشه کثیف و غیر بهداشتی بودن فرانسوی ها.
بهداشت یک مفهوم وسیع و چند وجهی ست که در تمیز بودن خلاصه نمی شه . تمیز بودنی که من در خانواده های ایرانی می دیدم بیشتر از اونکه مفهوم بهداشت داشته باشه ، مفهوم وسواس داشت.
گاهی حتی بیش از حد تمیز بودن خودش یک رفتار غیر بهداشتیه.
بدن باید در یک تعامل و توازن با محیط پیرامونش باشه.
پیشگیری بیش از حد از ورود میکروب ها و باکتریها می تونه باعث ضعیف شدن بدن بشه.

با بی حوصلگی حرفش رو قطع کردم و گفتم:
باشه. قبول دارم اون چیزی که در ایران بهش می گن بهداشت بعضی وقت ها فقط وسواسه اما تصور درست کردن یک نوشیدنی تو وان حمام و با پا یه خورده نوشیدنش رو سخت می کنه. 
نمی کنه؟

با تاکید گفت:
این هم از همون وسواس های بی دلیل هست.
بیشتر مبتنی بر تصورات ذهنی تا واقعیت های علمی.
همه چیز رو با الکل ضد عفونی می کنن. 
نوشیدنی که توش 12 درصد الکل تولید میشه جایی برای میکروب و آلودگی نمی ذاره.

توضیحش به نظرم قانع کننده بود. 
و نقدش در مورد یک بعدی بودن مفهوم بهداشت در ایران قابل تامل.
به نظرم این نکته درستی بود که بهداشت متشکل از یک مجموعه رفتار است که عیار و قابلیتش  رو باید در نتیجه  سرانه سلامتی جامعه سنجید و نه صرفا با خط کش تمیزی یا نجس و پاکی. 
این با مشاهده عینی و مستقیم من هم از دو جامعه ایران و فرانسه همخوان هست.
گرچه در بعضی  از وجوه ممکنه فرانسوی ها مردم کثیف تری به نظر برسن اما در مجموع از نظر بدنی به نظر سالم تر و قوی تر هستند.
- تاکید می کنم در بازه مشاهده من و بدون ارجاع به آمار -

در همین فکرها بودم که متوجه شدم با لبخند معنی داری می پرسه:
برای دومی آماده هستید؟
برای لحظه ای ذهنم قفل کرد.
بین تصاویر و دلایل!
تصورِ پاهای برهنه اش ،  توی وان، روی انگورها و
دلیل محکم خاصیت ضدعفونی کنندگی ِ 12 درصد الکل در آن نوشیدنی گس و اشتهاآور.

پس از چند ثانیه کلنجار درونی گفتم :
بله ، لطفا!

۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

«کریس»

اولین بار که دیدمش احساس کردم مقابل تندیسی گمشده از میکلانژ ایستادم.دو چشم آبی نافذ میان خطوط خوش فرم و تراشیده صورتش بیشتر به اساطیر یونان می مانست تا مردی گمشده میان کسالت زندگی روزمره.

زیبایی چهره اش چشمگیرترین وجهی بود که ازش به یاد دارم.
جذابیتی که هرچند پس از چند دقیقه به کلی برام محو و بی رنگ شد.
در تلاشش برای باز کردن باب گفتگو و دوستی، نوعی ضعف و التماس احساس می کردم که برام سخت نامطبوع بود.
دفع کننده.

هر چه برای نزدیک شدن بیشتر تلاش می کرد، بیشتر احساس دافعه می کردم.
گمانم رابطه ای مستقیم بین التماس و بیرحمی وجود داره.
چه بیرحم و بی حوصله شده بودم.
رک و پوست کنده بهش گفتم:
«هیچ جذابیتی برای من نداری جز برای عکاسی.
خیلی خوشگل و خوش فرم هستی.
دوست دارم ازت عکس بگیرم.
قبول می کنی؟»

ساده گفت : بله البته.
آرام و با لحنی محو و پر از ضعف اضافه کرد:
با تو!
با بی حوصلگی گفتم : فقط برای عکاسی!
دوشنبه صبح. ساعت 10 . خوبه؟

آمد.
اتاق رو برای عکاسی آماده کرده بودم.
با موسیقی، چای و سیگار.
ازش خواستم لباسش رو دربیاره . روی صندلی بشینه، سیگار بکشه و حرف بزنه بدون اینکه به دوربین توجه کنه.
داشت حرف می زد. گمانم از دوران کودکیش چیزهایی تعریف می کرد اما من چیز زیادی نمی شنیدم. محو شده بودم در خطوط بدنش.
با حسی از گریه ...  مقابل عظمت!
عظمت ِ نادر ِ  پرداخت که در هستی ناگهان هست می شه ... میان اینهمه نخراشیدگی ماده .... ناگهان خطوطی چنین پرداخت شده و خوش فرم!
تضاد جنون آمیز زندگی ... ماده .... بین نخراشیدگی های متداول  و پرداخت هایی چنین نادر.

دوست نداشتم از پشت لنز دوربین نگاهش کنم.
دوربین رو رها کردم.
تنها ماندم.
با هزار احساس در حال جوشش .. از این حجم تضاد .... در یک پیکر!
دافعه و جاذبه ی تلنبار شده در این اندام تراشیده.
دافعه ی ضعف و جاذبه ی پرداخت.

ناگهان در چشم های آبی و ملتمسش، پسر بچه ای هفت ساله رو دیدم گمشده در ازدحام و وحشت خیابان.
یاد هفت سالگی خودم افتادم .
 روزی که مادرم رو در خیابان گم کرده بودم.
وحشت، استیصال و التماسم.
دستش رو گرفتم. به عادت همیشگیم بوسیدمش.
رد محوی از اشک در چشم هاش بود .... با لبخندی محوتر ... اما پر درد.

گفتم:
کریس،
چیزی که گم کردی نه من هستم و نه هیچ زن دیگه.
خودت هستی.
تو گی هستی .... و در این هیچ ترس و شرمی وجود نداره.

خطوط زیبای صورتش در ثانیه ای،  از درد در هم فرو رفت.
با صدای بلند هق هق های گریه رو مثل مذاب های تلنبار شده یک آتشفشان به بیرون پرتاب کرد.
گریه کرد.
ساعتی.
بی حرف و کلمه ای.
و بعد بلند شد.
لباس پوشید.
موقع خداحافظی تو چشم هام خیره شد.
دستم رو محکم فشرد و گفت:
مرسی رفیق!

۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

«خونی که مصادره شد»

بیست ساله بودم.
به قدر کافی دنیا ندیده و بیشتر دنیا را خوانده .. در کتاب ها.
با این که قصه های زیادی از آدم های زیادی درباره  آدم ها خوانده بودم اما چشمانم همچنان خام بودند و تشنه.
تشنه دیدن دنیای آدمیزاد.
گرچه این تشنگی گاه با گندآب هایی فراموش نشدنی سیراب می شد!

سوار اتوبوس بودم.
یکی از روزهای ِ آن سال های جنگ.
دو زن مسن کنار هم نشسته بودند.
با پوششی که به آن مناطق مشهد نمی خورد، حوالی مرکز شهر، اطراف حرم.
مانتوهای رنگی پوشیده بودند.
صورت هایشان آرایش داشت، 
موهایشان از زیر روسری های رنگی و زیبایشان پیدا بود. 
آرام و شاد کنار هم  نشسته بودند و حرف می زدند. 
با لهجه ای غریبه اما جذاب.
پیدا بود مسافرند.
شاید زائر.
نزدیکشان بودم.
ناخودآگاه صدایشان را می شنیدم.
برایم خوشایند و جالب بودند.
تفاوت ِ جذابی که داشتند تخیلم را برانگیخته بود.
از کجا می آیند؟
آنجا مردم چگونه اند؟
طبیعت چگونه؟
 و همه ی اینها در ذهنم معنای «بزرگی»  داشت.
این که :
چقدر ایران بزرگ است!
و من چقدر دوست دارم همه ی ایران را ببینم.

در تخیلات خودم در حال سفر به دور دست های ایران بودم ک ناگهان صدای بلند، مهاجم و آمرانه ای مرا از سفر خیالیم به دور ایران به داخل اتوبوس برگرداند.
زنی نسبتا چاق با صدایی بلند که همه ی اتوبوس می شنید به خلوت آرام و شاد ، زن ها حمله کرده بود.
جزئیات ِ داد و بیداد هایش یادم نیست چه شوکه شده بودم.
اما موضوع حمله، حجاب بود ... خون شهدا ، دل امام - نمی دانم کدام امام دقیقا، امام زمان یا امام امت.
به نظرم خیلی هم فرقی نداشت.
چه دل هر کدام بود بدجوری بند دل مرا پاره کرده بود.
از ترس و تعجب.
گوش های جوانم هنوز به این حجم از هجوم ، عادت نکرده بودند.
دورادور گاهی داستان هایی از امر به معروف و نهی از منکر شنیده بودم اما از این همه نزدیک هیچوقت، تا آن وقت، ندیده بودم.
چیزی به شدت شوکه ام کرده بود. 
حجمی زشت از هجوم.
به خلوت دیگری. 
بی پروا و وقیح.
بی پروایی در انگشت اتهام گرفتن به سوی دیگری.
وقیح در تقدیس و اعتبار دادن به خود با دیگری ... خون دیگری.
خون ِ ساکت و غایب دیگری.
صدای ِ عربده کش خود را جای صدای ساکت ِ خون دیگری جا زدن.
و مصادره کردن.

زن با دست هایی که مثل شلاق روی هوا تاب می خوردند ، زن ها را به باد سرزنش و اتهام گرفته بود.
نصف چادرش روی زمین، خاک خورده و کثیف، کشیده می شد و با صدای بلند پشت سر هم، سر و وضع زن ها را با خون شهیدان و دل مادران داغدیده و دل امام و ... دوخت و دوز می زد.
زن ها هم مثل من شوکه شده بودند.
اما زودتر از آن بیست ساله ی خام از شوک خارج شدند.
شنیدم که یکی شان گفت:
خانم جان من مسیحی هستم.
من هم تو قبر شما نمی ذارن. 
و ....
میان حرف های زن مسیحی، زن ِ نگهبان ِ خون شهیدان چیزهایی گفت.

صحنه و حرف ها فرای تحمل ِ بیست ساله ی ِ نازک دل و مبادی ِ آداب بود.
در اولین ایستگاه خودش را از اتوبوس بیرون انداخت.
گیج و منگ و مبهوت.
سرش سر ریز شده از تضاد و تناقض.
به مرد جوانی فکر می کرد که رفته بود جبهه.
داوطلب.
که زخمی شده بود ... خونی!
دو بار.
یک بار در جبهه از ترکش بعثی ها و بار دوم پشت جبهه از شلاق ِ امر به معروف- نهی از منکری ها.
مرد جوانی که سرباز بود اما خیلی هم شبیه آن سربازهای امام زمان، یا شاید هم امام امت، که زن ِ نگهبان دوزخ در اتوبوس ازشان حرف زده بود به نظر نمی رسید.
عاشق پیتزا بود و کافه گلاسه.
اودکلن اسکرپیون می زد.
جرج مایکل و مایکل جکسون دوست داشت.
تازه دوست دختر هم داشت.
دوست دخترش هم خیلی بند حجاب نبود.
با این همه به جبهه می رفت.
مدام.
داوطلب.
چون فکر می کرد  وقتی کسی به کشور آدم حمله می کند آدم نباید همش بشیند و با دوست دخترش هی پیتزا و ودکا بخورد.
باید برود و بجنگد.
چه در جنگ انتخابی نیست وقتی به خانه ی آدم حمله می کنند.

آن سرباز  ترکش خورد.
تکه و پاره برگشت.
و از جنگ برای همیشه منع شد.
رد خونش روی پشتش مثل زخمی در ذهن دختر بیست ساله ماند.
زخمی و خونی که نه آن سرباز و نه آن بیست ساله هیچوقت به میخله اشان هم نمی رسید که اسباب جنگ دیگری شود. 
نه در دست ِ دشمن که اینبار در دست های هم وطن.
جنگ نه در مرزهای جغرافیایی که در مرزهای ِ دوزخ ِ قدرت طلبی،
فرصت طلبی،
انحصار طلبی.

«این روزها و معرکه گیری ِ دوباره ی دارودسته ی مداحان ِ دزد ِ عربده کش»

این روزها خشم و انزجار رو در پست های فیس بوکی دوستان زیادی می بینم .... لمس می کنم .... و می فهمم.
چه خود از نزدیک شاهد این وقاحت باور نکردنی در مصادره نام و اعتبار پاک بازترین های این مملکت توسط انگل صفت ترین های این مملکت بوده ام.
مصادره نام شهدا توسط بی شرم ترین ها.
مداحان ِ انکر الاصوات ِ نان به نرخ روز خور ،
دزدان ِ لوده و وقیح،
نگهبانان ِ در ِ دوزخ ِ قدرت!
آنان که عمل ِ رشت دزدی را هم تبدیل به امر قدسی کرده اند.
دزدیدن ِ نام های بی ادعا ترین ها به نام های پر مدعای خود.

تضاد که شدید می شه ، توصیف سخت می شه .
چگونه چشم می تونه دلیری و زبونی رو در یک نما کنار هم ببینه و دل دردمند نشه ..... ذهن قفل نکنه؟

ذهن رو از مشقت توصیف معاف می کنم.
چه هنر هست!
در این مضحکه بازار ِ کوتوله های ِ انکر الاصوات،
یاد تن عیسی و دست های مریم.
این سفره ی همیشه باز ِ لاشخورها.


۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

«یک مشاهده، دو نقل قول و چند سئوال»

خوب بذارین ساده برم سر اصل موضوع.
می بینم و می شنوم که پسرهای ایرانی که در سال های اخیر به فرانسه یا کشورهای دیگه غربی اومدن در پیدا کردن دوست دختر خارجی ناموفق هستن
.
دوست جوان دانشجویی، پسر، می گفت در بین دوستانش تا حالا پسری رو ندیده که تونسته باشه دوست دختر فرانسوی یا خارجی پیدا کنه، از جمله خودش
.
ازش پرسیدم به نظرت علت چیه؟
گفت: به نظر من تصویر منفی که از ایرانی ها دارن. اینکه تا می گی ایرانی با خودشون فکر می کنن تروریست هستی
.

من نمی دونم چقدر این دلیل موثره اما مشاهدات و شنیده هام حاکی از وجود دلایلی بیش از این هست
. 
اون هم تو کشوری که خارجی بودن بالقوه یک جذابیت هست و مردم میل زیادی به معاشرت و شناخت خارجی ها دارن.
من اینجا در واقع با دو طیف سنی در ارتباط هستم
.
یکی دوستان مسن تر از خودم که بیش از دو دهه است ساکن فرانسه هستند و دیگری دوستان جوانتر از خودم که چند سالی ست به فرانسه اومدن
.
می بینم که قدیمی ترها چنین مشکلی رو گزارش نمی کنن
.
تعداد ایرانی هایی که همسر فرانسوی یا خارجی دارن در بینشون زیاده
.
جملگی هم بعد از انقلاب به فرانسه اومدن
.
در همون زمانی که اخبار ایران در رسانه ها خارجی از سه عبارت بیشتر نبود
:
انقلاب اسلامی،
 
جنگ،
تحریم
!
تصاویر هم خیلی بسته تر و خشن تر از الان بود با این همه مردهای ایرانی، حداقل در طیف مشاهده من، تونستن با این جامعه قاطی بشن
.
اما در برابر می بینم جوان های تازه وارد ایرانی خیلی ایزوله و ساکت و ساکن هستند
.
تو خودشون موندن
. 
به شدت مستعد افسردگی.
به طور ویژه پسرها
.

راستش من در رفتارهاشون تا حدی گیجی و عدم اعتماد به نفس می بینم
.
اینگار قفل کردن
. 
حرف هاشون که بیشتر از روی کتاب ها، مطالعات آزاد و عقایدشون هست باز و روشنفکرانه ست اما رفتارهاشون به نظرم بسته میاد.
پسرها ظاهرا از آزادی زنان دفاع می کنن یا مشکلی باهش ندارن، بر اساس متونی که خوندن، اما در رفتارهاشون همچنان جنسیت زدگی مشاهده می شه
.
دخترها ظاهرا سنت های بسته جنسی رو نقد می کنن اما درونشون سخت متاثر از همون سنت ها، گره خورده مونده
.
هنوز فکر می کنن این مردها هستن که باید همیشه پیشنهاد دوستی بدن
.
این مردها هستن که حتما باید پول رستوران و تفریح شون رو بدن
.
خوب نیست اگه از کسی خوششون میاد زود نشون بدن
.
باید ناز بیارن. نازشون خریده بشه تا شان شون حفظ بشه و چیزهایی از این دست که دوره اش اینجا گذشته و قابل فهم نیست
.

به وضوح گره دارن
.
گره های درونی
.
همه اینها باعث می شه که فکر کنم چیزهایی بیش از تصاویر منفی رسانه ای در این موضوع دخیله
. 
به طور ویژه آموزش و تربیت.
یک تربیت دوگانه که جوان ایرانی پس از انقلاب همیشه باهش درگیر بوده
.
از یک سو آموزش و تربیتی اجباری، سنتی، مذهبی در خانه و جامعه و از سوی دیگر مطالعات و مشاهدات آزاد خودش که خیلی جاها در تضاد و حتی تناقض با اولی بوده و هست و اما در ضمن فضایی برای بروز عملی و آشکار نداشته و صرفا در حد دانسته و گزاره باقی مانده
.
دو وجه متضاد و متناقض در اندیشه و گفتار با رفتار
.

از یک دختر آمریکایی و یک پسر فرانسوی توصیف جالبی در مورد پسرها و دخترهای ایرانی شنیدم
.
شاید برای شما هم جالب باشه
.
دختر بیست و یک ساله آمریکایی رو می شناسم که بعد از دو ماه دوست پسر ایرانیش رو ترک کرد
. 
ا
زش پرسیدم به نظرت چطوری بود؟
در حالیکه صورتش از ناراحتی یادآوری منقبض شده بود گفت
:
بسیار خودخواه و بچگانه بود. من رو با مادرش اشتباهی گرفته بود
!

از پسر فرانسوی که به ایران، تهران و تبریز، سفر کرده بود نظرش رو در مورد دخترهای ایرانی پرسیدم
.
گفت
:
چیزی که من تو مهمونی ها می دیدم، دخترهای بسیار معمولی و متوسط از نظر سطح سواد و معلومات بودند که اما رویای سوپر استار شدن به سبک هنرپیشه های آمریکایی رو داشتند
.
لطفا بدون آزردگی بخونید چون سئوال های من هنوز مونده
.
چرا اغلب جوانان ایرانی که از ایران به غرب می رن، امروز در کشورهای غربی ایزوله و تنها می مونن؟
چرا جذاب نیستن؟
علی رغم اینکه خیلی مطالعه دارن، خیلی حرف های خوب می زنن و خیلی به لباس و آرایش خودشون می رسن
!

۱۳۹۴ خرداد ۲۲, جمعه

گذشته!

کنار زانوی پای راستم رد محوی از یک سوختگی هست.
نشانی از سانحه ای در دوران نوزادی.
من چند روزه بودم.
برادرم در حال بازی.
به چراغ خوراک پزی می خوره.
کتری چپ می شه .
روی پای نوزاد.
نوزادی که هیچ خاطره ای ازش ندارم.
نه از خودش و نه از دردش.
همه خاطره ای که برام از این زخم باقی مونده، هراس و رنج یک زن جوانه.
مادرم!
می تونم رنجش رو از درد نوزاد حس کنم.
استیصالش رو.
نگرانیش رو.
هفته ها.
ساعت به ساعت.

و صدایی که دوباره تکرار می کنه:
نه!
گذشته هرگز گذر نمی کنه بلکه هر لحظه فرمی نو با محتویی نو پیدا می کنه!

«مجلس - پارلمان: دو واژه معادل اما با دو مفهوم کاملا متفاوت»


«مجلس - پارلمان: دو واژه معادل اما با دو مفهوم کاملا متفاوت»

دوستم، فرنگیس، امروز صبح طبق معمول باهم تماس گرفت و با ذکر چند نکته زبانی ، صبحم رو درخشان و ذهنم رو روشن کرد.
یکیش رو می نویسم شاید برای شما هم جالب باشه:
مجلس و پارلمان دو کلمه معادل هستند اما با دو مفهوم کاملا متفاوت که می توان بازتاب آن را در عمل و زندگی روزمره اجتماعی دو سرزمین هم دید، ایران و فرانسه.
مجلس یعنی محل جلوس، نشستن، و پارلمان از واژه
parler
به معنی صحبت کردن مشتق شده است.

واژه نشستن حاوی ِویژگی ِ سکون است و اما صحبت کردن به ذات دینامیک است.
می توان این هر دو ویژگی را تا حد  زیادی در واقعیت و اخبار روزمره دو سرزمین هم دید.
به طور مثال:
در چند روز اخیر رسانه ها و پارلمان فرانسه منوئل ولس، نخست وزیر فرانسه، را به خاطر سفر با هواپیمای دولتی و همراه بودن دو پسرش در هواپیما به صلابه کشیدند.
قصد ولس از این سفر، به برلین، گفتگو با رئیس فیفا برای میزبانی فرانسه در جام جهانی فوتبال بوده است اما این سفر هم زمان با فینال مسابقات قهرمانی اروپا بوده است و ولس خواسته بود با یک تیر دو نشان بزند.
دو پسرش را هم همراه خود برده بود تا بعد از گفتگو برای مملکت، یکی هم تفریح خانوادگی کند و همراه دو پسرش فینال مسابقات را تماشا کند.
اما او آماج حمله رسانه ها و انتقاد مجلس قرار گرفته است که چرا اصلا با هواپیمای دولتی سفر کرده و چرا دو پسرش را همراه داشته است.
آنقدر به والس تاختند که امروز اعلام کرد هزینه سفر دو پسرش 2500 یورو بوده است که آن را پرداخت خواهد کرد. و امیدوار است این مسئله باب جدلی تازه ای را برای بحث و ساختارمندی باز کند.

خوب به گمان من چنین اخبار روزانه ای ریشه در فرهنگ و خود فرهنگ ریشه در زبان دارد.
فرانسه، سرزمینی که در آن  گفتن، شنیدن و وضوح سازی یک ارزش فرهنگی- اجتماعی ست، ارزشی خود منتج از زبان.
زبانی که آشکارا می توان در آن تمایل به وضوح و ساختار را مشاهده کرد و ایران ، سرزمینی که در آن سکوت، دارای بار فرهنگی و تاریخی ست. مثلا :
سکوت پر معنی.
سکوت معنا دار.
بازهم منتج از خود زبان.

زبانی مبتنی بر نگاهی کلی و رازآلود به هستی که در آن از یک سو تخیل و هرمونتیک به کمال رشد یافته است و از سوی دیگر درهای توهم و کلی گویی را باز نگه داشته است.
از یک سو غنای ادبی و هنری شعر را رقم زده است و از سوی دیگر امکان شر و ور گویی را فراهم کرده است.
از یک سو موجب رشد تفکر عرفانی شده است و از سوی دیگر بالقوه  امکان اوهام را نیز فراهم کرده است.

تخیل زیبا و جذاب است و سکوت، تخیل را برانگیخته می کند اما در هر حال سکوت فاقد وضوح است.
فقدان وضوح پیامدهای خود را دارد.
از جمله سکون، توهم و شر و ور گویی.

تعادل در برخورداری از  جذابیت سکوت، تخیل، عرفان در کنار ضرورت  گفتگو ، وضوح و واقعگرایی می تواند توازنی  ظریف و زیبا به وجود بدهد.
تامین کننده هر دو وجه آدمیزاد .
خلوت و جمع،
تخیل و واقعیت.
هر کدام جای خودش.
چنانکه مجلس نه جای سکوت است و سکون و چرت زدن یا شعر خواندن و شر و ور گفتن.

«یک واژه جادویی در زبان فرانسه: برادری!»

بذارین با یه سئوال شروع کنم:
واژه برادری در زبان فارسی چه مفاهیمی رو به ذهن شما متبادر می کنه؟
برای من هم خونی و هم خانوادگی
.
در شعار سه گانه انقلاب فرانسه - آزادی، برابری، برادری - مبهم ترین واژه برای من «برادری» بود
.
با خودم فکر می کردم این واژه متضمن چه ارزشی در انقلاب و جمهوریهای فرانسه بوده و هست؟
راستش تا مدت ها با خودم تصور می کردم احتمالا یک ژست اخلاقی بوده در کوران جوزدگی انقلاب اما کاملا اشتباه می کردم
.
واقعیت اینه که من این واژه رو با بستر فرهنگی خودم معنا می کردم اما چند روز پیش به لطف دوستی روی دیکشنری اینترنتی
 
Linternaute
با ابعاد عمیق مفهوم این واژه در زبان و فرهنگ فرانسه آشنا شدم
.
با دیدن هم خانواده ها و هم معنی های این واژه انگار دوباره بهم یادآوری شد که واژه ای در این زبان، فرهنگ و مملکت بدون تعریف دقیق و روشن یا زمینه ای فلسفی ، و صرفا از روی لفظ پردازی ، تقریبا محاله وارد سیستم اجتماعی شده باشه.
شاید برای شما هم جالب باشه
.

خوب ما در واقع در حال جستجو فعل ِ
 
S'entendre 
بودیم. به معنی شنیدن یکدیگر که به معنی موافق بودن و هم داستانی هم به کار می ره.
برامون خیلی جالب بود که در دیکشنری مذکور فعلی رو به عنوان مترادف این کلمه ذکر کرده بود که از ریشه کلمه برادری است.
فعل
:
Fraterniser
که شاید بشه برادری کردن معناش کرد
.
به عبارتی
 شنیدن یکدیگر، موافق شدن با دیگری و برادری کردن هر سه در زبان فرانسه هم معنی هم قرار گرفتن.
ضمن اینکه در مترادف های فعل برادری کردن
:
همدلی و یکپارچه شدن هم ذکر شده است
.
تعدادی از این هم معنی ها با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی هم مشترکه اما آنچه در این میان برای من از همه جالبتر و قابل تامل تر بود ، مترادف بودن برادری کردن با شنیدن یک دیگر است
. 

نکته زیبا و ظریفی در فعل
S’entendre
وجود داره که توجه بهش می تونه جالب باشه. این فعل در واقع جزو افعال بازتابی هست.
بذارین با ذکر مثال داستان رو کوتاه کنم. جمله :
Je m’entend avec toi
یعنی من با تو موافقم اما ترجمه تحت الفظی این جمله می تونه به شناخت هسته های فلسفی زبان فرانسه کمک کنه.
من خودم را با تو شنیدم. (و بنابراین با تو هم داستانم)
یعنی در گفتگو با تو من به شناختی از خودم رسیدم که با تو مشترکه.

در نمونه هایی از این دست می توان تمایل آشکاری رو به یک ارزش فرهنگی – که خود محصول زبان هست- رو مشاهده کرد.
ارزش گفتار، گفتگو و درنتیجه وضوح.
یافتن خود در دیگری نه با سکوت که با گفتگو.
هم داستان شدن چون دو برادر.
اینکه برادری نه صرفا با هم خونی بلکه با همدلی - هم داستانی- هم قابل تحقق است و پیش نیاز همدلی نه فقط همخونی بلکه شنیدن دیگری ست!

این مجموعه واژه ها بلافاصله در ذهن من مفهوم عمیق و فلسفی تلرانس رو متبادر می کنه
.
واژه ای که من ابتدا فکر می کردم میشه معادل تحمل معناش کرد اما به قول درست دوستی مفهوم تلرانس معادلی در زبان فارسی نداره.
واژه تلرانس منتج از یک مفهوم عمیق عقلانی- فلسفی مبنی بر همزیستی ِ منسجم و صلح آمیز است حال آنکه واژه تحمل متضمن یکپارچگی نیست و بلکه صرفا کنار آمدن است
.

همه ی این واژه ها و مفاهیم از دید من ریشه در یک نگاه تیز عقلانی داره
.
عقلانیتی که واژه های نو و مفاهیم نو رو می سازه
.
عقلانیتی که تونسته از نگاه مرتجع قوم و قبیله گری و هم خونی فرا بره و معنایی جدید از برادری را با ضرورت شنیدن دیگری، هم داستانی و یکپارچگی در عین تفاوت، تنوع و تکثر خلق کنه
.
برادری مبتنی بر تلرانس و تعقل و نه صرفا هم خونی ، هم فکری یا احساس و عواطف
.
شعارها گویای ارزش های بنیادی جوامع هستند
.آزادی، برابری ، برادری و یکپارچگی ، واژه هایی بسیار مرسوم بر در و دیوارهای شهرهای فرانسه هستند.  مفاهیمی و ارزش هایی که می شه به وضوح تلاش برای تحقق شون رو در ساختارهای اجتماعی هم مشاهده کرد.مثل نظام بیمه ی فراگیر.
نمی توان شالوده ی عقلانی - فلسفی در فرهنگ این کشور را که به مفاهیمی انسانی رسیده است را نادیده گرفت یا انکار کرد
.فرهنگی که به اعتبار طبیعت عقل، پویا ست و خلاق مفاهیم نو.چنانکه این پویایی را می توان در شعار جمهوری های فرانسه هم مشاهده کرد:
به شعار سه گانه ی انقلاب فرانسه - آزادی، برابری، برادری - امروز مفهوم چهارمی هم اضافه شده است:
یکپارچگی.مفهومی که عملا می توان تلاش برای تحقق و عینی کردن آن را در ساختارهای اجتماعی هم مشاهده کرد.چه باک اگر با نقائصی چه نقص جزئی طبیعی از ساختار است!

۱۳۹۴ خرداد ۱۷, یکشنبه

«یک توصیه نه چندان خوشایند!»

آخرش همین اول:
«گاهی اوقات در مواجهه با سکسیسم ترمز بریده ی نرینه کارسازترین روش مقابله، استفاده از سکسیسم مادینه است
!»
لطفا توجه داشته باشید که این توصیه به هیچ وجه به معنای تائید سکسیسم مادینه نیست بلکه فقط  گرفتن آینه مقابل ترمزهای بریده ی جوک و جفنگ های سکسی مردان حاضر در جمع است وقتی حساسیت زنان را سوژه خنده قرار می دهند.


و اما شرح و تفصیل ماجرا
:
گاهی اوقات در مهمانی ها احساس می کنم بعضی از آقایان حاضر در جمع دوست دارند از پنجره پرتابم کنند بیرون
.
چرا؟
چون در برابر شوخی ها نخراشیده جنسی شان
:
سکوت نمی کنم،
سرخ و سفید نمی شوم و
معذب نمی مانم،
فقط خیلی ساده  آینه ای وارونه را مقابل حرف هایشان می گیرم. آینه ای از شوخی های نخراشیده سکسی اما اینبار از نوع وارونه
.
این روش باعث می شود زنان حاضر در جمع از وضعیت نامطبوع ِ سوژه خنده بودن، سکوت، انفعال و سرخ و سفید شدن خارج شوند
.
جمع زنانه هم بخندند
.
خنده هایی که  خیلی سریع باعث می شود طرف مقابل ترمزش را بگیرد و اصل ساده ای از آداب و معاشرت را به یادآورد
:
شوخی و خنده یا برای همه ی جمع یا برای هیچکس
!

برایم عجیب است که نه تنها در ایران بلکه اینجا در فرانسه هم زنان اغلب در برابر این نوع شوخی ها به سکوت کردن، ناراحت شدن و تحمل اکتفا می کنند
.
زوج ها دور میز می نشینند
.
مردان مقابل همسران و همراهان زنشان شروع می کنند به شوخی درباره تجدید فراش و زن دوم و دخترهای خوشگل سکسی برزیلی و دخترهای خوشگل اوکراینی  و حل مسئله عدم توازن جمعیت جنسی بعضی کشورها با گرفتن چهارتا زن و
....

زنان هم هی سرخ و سفید می شوند و هیچ نمی گویند
.
کافی ست یک بار به دوستان یادآور شد که مثلا
:
پلیس های ترکیه خیلی خوش تیپ هستند،
مردان ایتالیایی خیلی خوش فرم ،
مردان اسکاندیناوی خیلی جنتلمن یا

جمعیت زنان در نیوزلند یک ششم جمعیت مردان است و حرف از قانون تعدد زوج برای زنان
.
تازه دولت زنان را تشویق می کند برای کمک به تعادل جمعیت آستین بالا بزنند و یا تشریف بیاورند مقیم نیوزلند شوند با کلی عزت و احترام و مزایای ویژه
.

خلاصه آقا جان،
 وقتی کسی رعایت همه ی جمع را نمی کند چه چاره جز شوخی مقابل شوخی
.
مقابل نخراشیدگی گاهی باید آینه ای گرفت تا خودش را ببیند و بفهمد
.

تازه من که حرف بدی نزدم فقط باعث شدم زنان حاضر در جمع هم بخندند و یک صدا بگویند
:
نیوزلند .... نیوزلند .... نیوزلند! :)
همین
!