جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ دی ۴, دوشنبه

« منبر صبحگاهی ِ بی بی صاد»

آدمیزاد به هرنگ و هرجا و هر زمان از دو دسته خارج نیست،
آنها که می بخشند ، آنها که انتقام می گیرند ـ
آنها که بر خود و پیرامون آسان می گیرند ، آنها که سخت می گیرند ـ
آنها که برای دیگری درمان درد می یابند، آنها که در دیگری علت دردهاشان را می جویند ـ
آنها که می گذارند و میگذرند ، آنها که دو دستی می چسبند و از هیچ دری جز مرگ درنمی گذرندـ
آنها که مهر می ورزند، آنها که نفرت ـ
که انسان خود خدا ست .... هو الرحمان و هو الجبار ... هو الغفار و هو المنتقم!
و بر این سرشت دوگانه هیچ تغییری نیست ... مهار هست ... قانون!
شان نزول :
بی بی دلنازک است ... تحمل صحنه های فجیع ندارد ... فیس هم که پر از صحنه های دلخراش .. بی بی دید ... غمین شد ... به منبر رفت و با بادبزن کلمه، دل نازک خود باد زد!

۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه

جنون لذت

پرسید:
چه طور هستید؟ ... خوبید؟ ... اینجا راحتید؟
گفتم : دل تنگ پدرو مادرم هستم.
چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت:
من دو فرزند دارم ... ساکن همین شهر هستند ... اما کمتر از مادر شما می بینمشون ... در مجموع شاید سالی دو ساعت بشه.
نمی دانم چرا ناگهان فشار اشک پشت چشمهام هجوم آورد ... و حسی از بیزاری.
ادامه داد :
امروز پسرم به دیدنم آمد ... دیدینش؟ .... تمام سه ماه گذشته منتظر امروز بودم ... آمد و پس از ده دقیقه رفت ... می دونین ، از حالا برای خانه ی سالمندان رزرو کردم.
دستش رو گرفتم و گفتم:
تنهاتون نمی ذارم ...
لبخند زد ... من اما از چیزی بیزار بودم.
گفتم:
می دونید ، این از عواقب زندگی مدرنه! ... جای کمی برای رابطه مونده ... جای زیادی به لذت داده شده ... لذت های لحظه ای .... چیزی سخت به بیراهه رفته است .. چیزی باید تغییر کند ...متوازن شود.
نگاهی دردناک می کند و می گوید:
کاملا با شما موافق هستم .... سخت است که آدم همه ی زندگیش رو وقف بچه هاش کنه و اونا حوصله ی یک ناهار خوردن هم باهش نداشته باشن.
فشار اشک امانم رو بریده است .... از در بیرون می زنم ... و فکر می کنم :
چیزی اینجا سخت به بیراهه رفته است ... جنون ِ لذتجویی ، عمق رابطه را از آدم ها گرفته است .... جنون لذت ، قرار ِ رابطه را از آدم ها گرفته است.

۱۳۹۶ آذر ۲۵, شنبه

« سیفون کشیدن یا سیفون نکشیدن، مسئله این است! »

سر صبح شنبه ، ساعت 7 صبح، با زنگ تلفن از جا می پرم.
ژان است ... یک دوست نه جندان نزدیک . بیشتر همکار هستیم تا دوست ... گاهی به شوخی صدایش می زنم ، پسرم . با این حال تعجب می کنم این وقت صبح آخر هفته با من چه کار دارد. صدایش گرفته و ناخوش است. می گوید:
سلام ... ببخش بد موقع است و نابه جا اما باید با یکی حرف بزنم وگرنه دیوانه می شوم. ترجیحم این است که به تو بگویم . تو اغلب موضوعات را جور دیگر آنالیز می کنی ... حرف های تو با یقبه فرق دارد .
می پرسم : چی شده ؟
می گوید: نه ... تلفنی نه ... لطفا بیا به کافه فلان. 
به کافه می روم. گوشه دنجی نشسته است ... مچاله و ناخوش.
پرسیدن سئوال کلیشه ای « خوبی؟» کاملا بیجا و بی مورد است .
مقابلش می نشیم و فقط می گویم : من آماده ام .... منتظرم تا بتواند حرف بزند.
می گوید: تعجب کردی؟
- آره!
می گوید : حق داری.
و باز سکوت می کند ... پیداست زیر فشار روانی زیادی ست.
و ناگهان بی مقدمه می گوید:
یک شورت مردانه زیر تختخواب دیدم!
قلبم فرو می ریزد ... جا خورده ام و حسابی معذبم ... اصلن انتظار شنیدن موضوعی تا این حد خصوصی از یک همکار را ندارم . دورادور خانمش را دیده ام ... به نظر زوج خوشبختی می آمدند. آخرین بار که در یک مهمانی دیدمشان داشتند از پروژه ابچه دار شدن حرف می زدند.
متوجه معذب بودنم شده است ... دوباره می گوید :
ببخش ... من هیچکس رو ندارم برای همین مزاحم تو شدم. 
کاملا درکش می کنم ... بار اول نیست که محرم راز ِ مرد جوان و تنها و مستاصلی می شوم که بن بست عاطفی اش را برایم حکایت می کند.
نفس عمیقی می کشم و سعی می کنم به خودم مسلط شوم. باید مواظب باشم . شکسته است و شکننده ... اعتماد شکسته شده و عاطفه ی جریحه دار شده اش را نزد من آورده است ... وضعیت حساسی ست .
ترجیح می دهم شنونده باشم تا گوینده.
کوتاه می پرسم : و تو چه کار کردی ؟
می گوید : هیچ ... آمدم اینجا . حالم خوب نیست .... حال خراب ، خطرناک است. باید ترکش کنم .... .تف به این شانس .... به همه چیز گند زد !
حرامزاده عوضی .... چطور توانست؟!
دور بر داشته است و بی وقفه از سر استیصال فحش می دهد.
آه لعنتی ... چقدر دوستش داشتم .... چطور توانست ..... و بعد با صدایی درهم شکسته که به زوزه آخر ِ حیوانی در حال جان کندن می ماند دردمندانه ناله می کند :
هنوز هم دوستش دارم! .... لعنت به من!
همچنان ساکتم ... بگذار خودش را خالی کند .
فحش هایش ته کشیده اند .... فقط تکرار می کند ...می روم ... می روم ترکش می کنم.
نگاهم می کند ... خیره و انگار منتظر تائید من است.
می گویم : باشه ژان ... ترکش کن اما قبل از ترک کردنش یک سئوال رو لطفا جواب بده .
- بپرس!
- آیا تو چنین کاری نکردی؟
بلافاصله می گوید : نه! 
می گویم: ژان ، راستش رو بگو ... قبل از همه به خودت .... آروم باش و فقط صادقانه جواب بده ، آیا تو هرگز چنین کاری نکردی؟
با مکث و صدایی آرام می گوید : خوب چرا ... اما فرق دارد ... پیش آمد.... مست بودم و ....
می گویم : آره فرق داره ... فرقش اینه که تو هرگز شورتت رو زیر تخت اتاق خواب مسئول تدارکات جا نذاشتی ولی اون پسرک سر به هوا جا گذاشته! ... همین!
ژان آدم ها خیلی بیشتر از اون چیزی که به نظر می رسه می بینن و می فهمن!
حالا پاشو برو خونه قبل از ترک کردنش بهش بگو :
« خیلی هم مهم نیست ... پیش میاد ... آدمیزاده دیگه ... اما من جای تو بودم یه آدم با هوش تر انتخاب می کردم ... نه یه سر به هوای احمق که یادش می ره پشت سرش سیفون رو بکشه .»
ژان، از من بشنو ... بهم می خورین ... فقط یه تفاوت کوچیک باهم دارین :
تو سیفون رو می کشی، اون سیفون رو نمی کشه !
خیره نگاهم میکند و می گوید:
لعنت به تو صبا ... مسئول تدارکات رو فراموش کن لطفا ... به کسی چیزی نگی ها ... من بهت اعتماد دارم!
طفلکی ژان ... حالا مشکلش دوتا شورت شده است ... شورتی که زیر تخت خودش جا مانده است و شورتی که در چشم های زن ِ مسئول تدارکات جا گذاشته است!

۱۳۹۶ آذر ۲۲, چهارشنبه

بزرگترین افتخار زندگیتون چیه؟

بزرگترین افتخار زندگیتون چیه؟
هیچ وقت این سئوال برام پیش نیومده بود تا امروز و همین چند لحظه پیش که تلفنم به صدا دراومد.
صداش از خوشحالی می لرزید.
با هیجان گفت :
خیلی خوشحالم ... خیلی ... باید با کسی این خوشحالی رو به اشتراک می ذاشتم ... و هیچکس جز تو به ذهنم نیامد .
گفتم : باعث خوشحالی و افتخارمه که اولین شنونده خبر خوش تو هستم.
خندید و گفت:
تو اولین و تنها کسی هستی که می تونم بهش بگم.
درست همین لحظه بود که پرسش و پاسخ هم زمان آمدند.
بله .... بی شک بزرگترین افتخار زندگیم همینه ... این که محرم و معتمد ِ خصوصی ترین غم ها و شادی های ِ عزیزان و دوستانم بودم.
یادم اومد که چقدر زیاد این جمله رو شنیدم . 
اما گفتن او گویی چیزی بیش از گفته های دیگران در خود داشت.
ما شباهتی به یکدیگر نداریم ... نه در سن ، نه در سلیقه و نه در اعتقاد .... که گاه متضاد هم هستیم ..
پیوند جان ما فارغ و بی نیاز از شباهت است ... و درست همین جا بود که مقیاسی تازه از مفهوم عمق و آمیختگی رو لمس کردم و لرزیدم .
بهش گفتم :
تو خوشحالی و من علاوه بر خوشحالی ، مفتخر و متشکر از اینکه شنونده خصوصی ترین شادی هایت هستم.
گفت : مرسی که هستی.
گفتم: مرسی که هستنت ، هستیم رو معنا می ده!

۱۳۹۶ آذر ۱۹, یکشنبه

خوب در خیره سری بود، درمان در شکیبایی!

آآآآخ از اون آخرش ... اون آخرش که یهو صدا رو می بره بالا .... ترکیبی از درد و خیره سری ... دردی که درمونش خیره گی بود ... خوب در خیره سری بود، درمان در شکیبایی! .... می دونین؟!
من تو را بر شانه هایم میکشم یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخمها زد راه بر جانم ولی زخم عشق آورده تا کوی ات مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد , دل به عشقت , به عشقت مبتلا شد خوب شد
خوب شد دردم دوا شد خوب شد , دل به عشقت , به عشقت مبتلا شد خوب شد

https://www.youtube.com/watch?v=XOE2d-UieQU

۱۳۹۶ آبان ۳۰, سه‌شنبه

« کار راه اندازی خاورمیانه ای»

می تونین حدس بزنین این چیه؟
خوب بذارین ماجراش رو تعریف کنم.
رفته بودیم رستوران.
صاحب رستوران یه آقای الجزایری خوش برخورد و با صفا بود.
غذا تموم شد ازش پرسیدم خلال دندون دارین؟
یه نگاهی دور و بر رو کرد و گفت :
نه متاسفانه تموم شده .... گفتم مشکلی نیست .
حاجی اما حسابی معذب شده بود که به مشتری نه گفته.
یهو انگار چیزی به سرش رسید گفت :
خانم یه لحظه اجازه بدین الان یه چیز بهتر از خلال دندون براتون درست می کنم.
یه نی نوشابه برداشت و سرش رو یه برش تیز زد و گفت:
والا ... بفرمائید.
یعنی خلال دندون ازین بهتر ممکن نیست.
تیز و در عین حال منعطف.
من اسم این رو می ذارم « خلاقیت و کار راه اندازی خاورمیانه ای»
نه بهتون نمی گن ... کارتون رو راه می ندازن ... با ایده های ساده و گاه به طور تحسین آمیزی خلاقانه.
ذهن ها شون هنوز اسیر و محدود به متد نشده ... هنوز می تونن خارج از متدها رو هم ببینن و کار رو راه بندازن.
شخصا در زمینه تعمیر ماشین و لوازم انتخاب من اغلب تعمیرگاه های عرب و ترک هستن مگر اینکه چاره ای نداشته باشم ... تعمیرات براشون در تعویض قطعه خلاصه و محدود نشده .
تجربه من از مکانیک های فرانسوی مایوس کننده و گاه شوک آور بوده .
گاه فاکتوری که برای تعویض یه دینام جلوتون می ذارن از قیمت ماشین بالاتر شده.
تعمیرگاه های عرب و ترک اما هنوز یه درکی از تعمیر بدون تعویض دارن.
یه درک از اینکه تعمیر ماشین نباید گرون تر از ماشین تموم بشه.
کار رو راه می ندازن ..... شده با چنگ و دندون .


۱۳۹۶ آبان ۱۸, پنجشنبه

هیولایی که آدم ها رو تبدیل به سوسک آدمخوار می کرد!

روی دیوار شهر یکی نوشته :
مکرون= مرگ فرانسه.
یه روز می رم و زیرش می نویسم:
عزیزم، فرانسه خیلی وقته که افتاده تو دهن هیولا ، سرمایه داری افسارگسیخته هیولا ست. 
هیولا داره همه مون رو می جوه و ما همچنان تو فکر گرفتن وام از بانک هستیم.
هیولا از چراغ رها شده . داره همه رو تبدیل به سوسک می کنه .... سوسک های گوشت خواری که همدیگه رو می جون و از روی هم رد می شن تا نوبت له شدن خودشون بشه.
سرمایه داری = مرگ بشریت .... مرگ شفقت انسانی.
هیولا و حقوق بشر ؟! .... آه که چه لودگی!
هیچوقت در عمرم تا این اندازه ماهیت پلید سرمایه داری افسارگسیخته رو لمس نکرده بودم.
اگه تا دیروز منتقدش بودم ، امروز دشمنش هستم.
دوستان گاهی با کنایه می گن:
خوب اگه خوشت نمیاد چرا موندی؟ ... چرا بر نمی گردی؟!
اوه نه! نه! ... اگه تا دیروز برای ماندن شک داشتم ، امروز مطمن شدم که باید بمونم.
خار باید شد در دهان این هیولا... هر چند کوچک.
دهن هیولا رو نباس ول کرد تا راحت و آسون دروغ بگه.
تنم رو در معرض شلاق هاش قرار دادم ... به انتخاب و اختیار ... راوی قصه باید درون قصه باشه.
عنوان قصه:
« هیولایی که آدم ها رو تبدیل به سوسک آدمخوار می کرد»

۱۳۹۶ آبان ۱۱, پنجشنبه

یه خانم خوشگل تنها و یه جگوار اسپرت و..... بیچاره اروپا!

حاج خانم ( صاحب خونم) تیپ زده بیا و ببین.
دامن کوتاه قهوه ای ، شومیز نخودی، پالتوی پوست قهوه ای. با کلی زیور آلات آویز .... انگار از تو سالن مد کوکو شنل پریده بیرون.
با شیطنت یه نگاه خریدار سر تا پاش رو می کنم و می گم:
اووووف مردها رو بیچاره می کنین اینجوری مادام.
خوشش اومده اما بهم رو نمی ده. با یه لبخند ملیح می گه:
دارم میرم شهر شام بخورم میای؟
می گم : با کمال میل . فقط پنج دقیقه فرصت بدین من هم لباس عوض کنم یه کمی با کلاس شما هنماهنگ بشم.
دو تا خانم خوشگل بریم شهر رو بیچاره کنیم.
لبخندش پر رنگ تر می شه ولی بازهم روم نمی ده مبادا از حد و حدود خارج بشم .
می گه تو ماشین منتظرتم.
راه می افتیم .
خانم هشتاد و سه ساله یه رانندگی می کنه، بیا و ببین.
ماشاالله پا به گاز و دست به ویراژش خوبه.
دهنم سرویس شده.
با شیطنت هی می پرسه:
چیه! ترسیدی؟
می گم نه نه فقط خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
رانندگیتون خیلی جوانانه و اسپرته.
می گه:
جونی هام عاشق رانندگی و ماشین های اسپرت بودم.
مسافتی که طی کردم در مجموع چهار دور دور زمین می شه.
همیشه ماشین های اسپرت می گرفتم.
یه جگوار اسپرت داشتم باهش تمام اروپا رو تنها چرخیدم.
دوست دارم همچنان سربه سرش 
بذارم ...  پوسته ی بیرونی آداب وادوب طبقه ی الیتش رو ترک بندازم  و رابطه رو خودمونی کنم.
 می گم:

اوووف یه خانم خوشگل تنها و یه جگوار اسپرت و بیچاره اروپا!
می گه آره جونی هام خیلی خوشگل بودم.
می گم هنوز هم خوشگلین ... زیبایی هشتاد سالگی رو دارین.
از تو مبایلش عکس عروسیش رو نشون می ده کنار حاج آقای مرحومشون.
عینهو هنرپیشه های هالیود .... با اون کلاه های لبه دار که کج می ذاشتن رو سرشون.
می گم: لورن باکالی بودنین مادام ... یه چشمکی می زنم و ادامه می دم.
تو مهمونی ها مردها رو بیچاره می کردین.
می گه:
آره همش دورم می چرخیدن.
با شیطونی می گم:
طفلی شوهرتون.
می گه شوهرم مرد خوشبختی بود.
سی سال بیمار بود و من پرستارش.
زندگیم رو صرف بچه ها کردم و پرستاری شوهرم و شرکتم ... شرکتی که مرکز زندگی منه.
شما خانم جوان، نمی تونین تصور کنین که عشق به یه شرکت چقدر می تونه آدم رو اغنا کنه.
هیچ وقت ، هیچ مردی رو پس از شوهرم جایگیزین شرکتم نکردم.
بهش نگاه می کنم و فقط می گم:
تحسینتون می کنم.
بهش نمی گم عمیقا عشق به کار رو درک می کنم.

۱۳۹۶ آبان ۶, شنبه

یه ماجرای ساده با یه نتیجه گیری مهم!

تنها زن در کلاس هستم.
این موضوع، از لحاظ کلامی، از طرف اغلب اساتید لحاظ می شه.
موقعی که می خوان کلاس رو مخاطب قرار بدن می گن:
خانم و آقایون.
یا 
پسرها و دختره.
خوب درستش هم همینه چون من اونجا هستم و باید مثل بقیه حضورم لحاظ و مراعات بشه.
یه استاد جدید برامون اومده که صرفا به خاطر تجربه کاری بالاش فرستادن به ما درس بده.
نه سواد تئوری درستی داره و نه شعور اجتماعی درست.
بگذریم از اینکه درسی که داد از نظر تئوری کاملا اشتباه بود .
اما رفتارش هم به بدی درک علمیش هست.
این آقا موقعی که می خواد کلاس رو مخاطب قرار بده می گه :
هی پسرها !
یا
آقایون!
انگارنه انگار من هم اونجا هستم.
دیروز یکی از هم کلاسی ها با صدای بلند به ایشون یادآور شد که :
آقایون و خانم!
استاد یه پوزخندی زد و از من عذر خواهی کرد . 
من حواسم نبود ... متمرکز بودم روی فرمول اشتباه ایشون و اینکه براش توضیح بدم چرا اشتباهه.
سرم پایین بود و ناخودآگاه گفتم:
مهم نیست.
اون هم رفتارش رو تکرار کرد.
بعدش متوجه شدم که چقدر پاسخم به این وضعیت اشتباه و نابجا بوده.
چرا! مهمه ... خیلی هم مهمه !
مهمه که وقتی شما جایی هستین حضورتون نادیده گرفته نشه.
به بودنتون احترام بذارن ... لحاظ بشین ... مثل بقیه.
عمیقا به خاطر واکنش نادرستم متاسفم.
درستش این بود که از هم کلاسیم با صدای بلند به خاطر این یادآوری تشکر می کردم و محترمانه از استاد می خواستم در بیان و کلامش دقت کافی کنه.
پسرها یعنی چی؟!
حتی اگه بگه هی پسرها و هی دختره بهتر از اینه که فقط بگه آقایون.
می دونین ،
شاید به نظر کوچک و بی اهمیت برسه ولی وقتی نگاه می کنم می بینم همین چیزهای کوچک روی هم جمع می شه و آدم رو فرسوده می کنه.
به عنوان یه زن در یه رشته و یه حرفه ای که متاسفانه مردانه دسته بندی شده مدام با همچین وضعیت هایی مواجه می شم.
بخشی از انرژیم مدام باید صرف پاسخ دادن به سئوالات و حل مشکلاتی بشه که هیچ ربطی به حرفه ام نداره ، ربط به جنسیتم داره.
جنسیتی که برای دیگران مهمه نه برای خودم.
من فقط علاقه مندی شخصیم رو دنبال کردم ... هیچ وقت به این فکر نکردم که تنها زن یا اولین زن در چیزی باشم.
برام مطلقا بی اهمیته.
اولویت من ، خودم هستم و علاقمندی هام ... همین و بس.
مشکل اما جایی بروز می کنه که برای دیگران نه من و علاقه ام بلکه جنسیتم مورد توجه قرار می گیره .
این یه واقعیت ساده است که تا امروز در 46 سالگی متوجه اش نشده بودم.
امروز به لطف هشداری که هم کلاسیم به استاد داد، متوجه شدم:
نه ! 
تنها داشتن یک هدف شخصی مهم نیست ... این کافی نیست که به خودت بگی :
من یه هدف دارم و اون رو دنبال می کنم ... گوربابای بقیه و حرفاشون.
محیط و آدم های پیرامون هم مهم هستن ... خیلی ساده چون نهایتا تو در محیط و با دیگران کار می کنی.
مهم هست که دیگران رو وادار کنی حضور تو در محیط رو بپذیرن و بهش احترام بذارن ... نادیده اش نگیرن.
حرفه مردانه - زنانه یعنی چی؟!
هرکسی علاقه ای داره ... چه ربطی داره به جنسیت.
فیزیک برای هر آنکس هست که دوستش داره.
مکانیک برای هر آنکس که دوستش داره.
الگوریتم ماجرا خیلی ساده است :
1. من این حرفه رو دوست دارم.
2. من یک زن هستم.
3. یک زن رو در زبان و محاوره ، آقا یا پسر خطاب نمی کنن. خانم یا دختر خطابش می کنن.
برای درک این الگوریتم نیاز به هوش بالایی نیست .... ولی قطعا نیاز به شعور هست!
کار کردن با آدم بیشعوری که توان درک الگوریتمی به این سادگی رو نداره ، فرساینده است.
می دونین،
هیچ چیز آزار دهنده تر و نامطلوب تر از نادیده گرفته شدن نیست.
حضور شما ممکنه در رشته ای عادی نباشه اما غیرطبیعی و بی مورد نیست.
چرا؟
چون به سادگی این طبیعت شما ست. یک علاقمندی که ژن ها - طبیعت - در شما گذاشته.
شما می تونین یه مورد معمولی نباشین اما صرف علاقمندیتون نمی تونین و نباید اجازه بدین شما رو یه مورد غیرطبیعی و پرت و پلا لحاظ کنن و نادیده بگیرن .
و البته این بر شما ست که از حضور نامعمول خودتون در جمع دفاع کنید.
اجازه ندین نادیده بگیرنتون.
همین!

۱۳۹۶ مهر ۳۰, یکشنبه

همیشه ِ مغلوب!

چه دیالوگی ... دیالوگ خسرو و فرهاد .... چه صدایی ... صدای فرهاد ...چه حسی در یک صدا ... 
صدا سرشار از احساسه ... جملات قاطع و کوبنده ... باشکوه ... با این همه بی اندازه غم انگیز ... شاید به خاطر تضاد ....تضاد بین شکوه صدا و قدرت جبار ِ جهان ...
جبر جهان از شکوه صدای فرهاد پرقدرت تره .... جهان نمی سوزه ... نسوخته و نخواهد سوخت .... ما می دانیم چون دیده ایم!
صدای فرهاد تکرار می کنه :
« جهان بسوزانم از این آآآآآآه ه ه ه ه ....»
و صدایی دیگر در سرم که پیوسته زمزمه می کنه :
چه فرهادها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها ....
جهان نسوخته ... نمی سوزه .... و جبر همچنان جاری ست .... طفلکی فرهاد ... باشکوه ِ سربلند ِ همیشه ِ مغلوب .... همیشه مانا!

https://www.youtube.com/watch?v=DBKuXEzV9lw

۱۳۹۶ مهر ۲۹, شنبه

« شهروند درجه سه فرانسوی»

در بانک های فرانسه محدویت برداشت از حساب وجود داره.
به این معنی که بسته به بانک و نوع حساب، شما نمی تونین در هفته بیشتر از سقفی معین پول برداشت کنید.
خوب تا اینجاش می تونیم بگیم یک سیستم بانکی ِ تعریف شده است.
اما مشکل اینجا ست که این سقف برداشت نه تنها وابسته به حساب شما بلکه وابسته به محل تولد شما هم هست.
بله درست خوندید ، سقف برداشت نه وابسته به ملیت فرانسوی شما بلکه وابسته به محل تولد شما ست.
بذارین ماجرا رو براتون تعریف کنم تا دقیقا متوجه بشین منظورم از شهروند درجه سه فرانسوی چیه.
دوستی که بیش از سی سال ساکن فرانسه است و ملیت فرانسوی داره امروز این ماجرا رو برام تعریف کرد .
البته شبیه ماجرای او رو قبلا هم با جزئیات کمتر از دوستان ایرانی دیگه شنیده بودمم.
صداش از ناراحتی می لرزید و می گفت هیچ وقت در عمرم تا این حد تحقیر نشدم.
هیچ وقت در عمرم تا این حد از خودم ناراحت نشدم.
احساس می کنم با لبخند و در نهایت ادب به سرتا پام کثافت زدن و من هیچ توانی برای دفاع از خودم نداشتم.
پرسیدم چی شده؟
گفت:
به بانک رفتم تا برای یکی از دوستان مبلغی نه چندان زیاد پول بگیرم.
کارمند بانک بهم گفت متاسفانه از مقدار مجاز عبور کردین و این هفته دیگه امکان برداشت برای شما نیست.
با تعجب به کارمند گفتم من که حسابم مشکلی نداره و شش برابر این مبلغ توش موجودی هست. مگر حق برداشت من در هفته چقدر هست؟
کارمند عدد بسیار کمی رو گفت.
با تعجب بهش گفتم فکر می کنم اشتباه می کنید دوست من با موجودی کمتری از من در همین بانک حق برداشت هفتگیش بیش از این هست.
کارمند می گه: بله ممکنه .
با تعجب ازش پرسیدم چطور ممکنه و چرا ؟
کارمند رک و پوست کنده بهش می گه :
خوب شما اصالت ایرانی دارین در پاسپوتتون محل تولد ایران نوشته شده.
با تعجب بهش گفتم : ولی پاسپورتم فرانسوی هست.
کارمند تکرار می کنه : بله پاسپورت فرانسوی اما محل تولد تون ایران هست.
دوستم می گه : خوب دوست من هم محل تولدش خارج از فرانسه بوده. در افغانستان.
کارمند می گه : بله ولی محل تولدش ایران نیست ، افغانستانه ... شما مرد باهوشی هستید متوجه منظورم می شین.
دوستم می گه: نه متوجه نمی شم لطفا شما بگین چه تفاوتی داره.
کارمند می گه : آقای عزیز کشوری که با اسرائیل در مخاصمه هست ، برای بانک ما ریسک بالایی داره.
دوستم می گه : سیاست دولت ها چه ربطی به من داره ... من اینجا یه فرانسوی هستم با کارت و مدارک فرانسوی ... صاحب حق رای و سایر حقوق شهروندی.
کارمند رک و پوست کنده می گه:
بله البته با کارت هویت فرانسوی صاحب حق رای هستین ولی بانک سیستم خودش رو داره .
در سیستم بانکی ما این مسئله مهمه و فرانسوی با اصالت ایرانی یک مشتری با ریسک بالا محسوب می شه.
دوستم ناراحته ... هنوز هم .
خوب فکر می کنم حق داره ... یهو بعد از سی سال متوجه شده در مهد آزادی و حقوق بشر ، هنوز صاحب حقوق برار با دیگر بنی بشر نشده است.

نه برای یک بار!

یه کتاب هایی برای یه بار خوندن نیستند ، برای رجوع هستند.
نه صرفا رجوع فکری، گاهی حسی ...وقتی فرم زیبا ست.
محتوی، فکر رو تغذیه می کنه و فرم حس رو.
مثل « تاریخ بیهقی » .
تاریخ بیهقی راوی تاریخه و با این همه بیش از تاریخه ..... تاریخ بیهقی یک مرجع ادبی هم هست ، به لطف فرم .
فرمی فاخر و آراسته.
در میان متون مثال هایی اینچنین کم نیست ... در سینما اما نادره.
«شیرین » برای من یکی از اون ها ست.
اثری با ایده ای مطلقا خلاقانه و منحصر به فرد ،
جدا کردن منشائ صدا از منشائ تصویر.
و آنگاه دادن دو کیفیت متفاوت از زیبایی به این دو منشا.
زیبایی از دوکیفیت می تونه حاصل بشه،
پیراستگی
آراستگی.
آثاری که من در سینما دیدم تا پیش از «شیرین» یا بر اساس پیراستگی فرم ساخته شدن و یا آراستگی فرم.
به یاد ندارم جز « شیرین » این دو هر کیفیت زیبایی رو باهم در ساختار یک فیلم دیده باشم.
کیارستمی با جدا کردن منشا صدا و تصویر این فرصت رو به خودش ، و در نتیجه تماشگر، داده تا به هر یک کیفیتی متفاوت از زیبایی رو بده .
زیبایی ِآراستگی ، منشائ صدا.
زیبایی ِ پیراستگی ، منشائ تصویر.
بیننده مقابل تصاویری قرار می گیره در نهایت سادگی ... چهره های ساده زنانی که دارن فیلمی رو می بینن و در ساده ترین و پیراسته ترین حالت تاثیرات حسی رو در صورت هاشون بازتاب می دن .
بیننده ، تماشگر واکنش های حسی و روانی ِ دیگری ست. وجهی روانشناختی، بیش و بلکه فارغ از داستانی که شنیده می شه.
در همون حال ما به عنوان تماشاگر ، شنونده روایت و دیالوگ هایی هستیم با ادبیاتی آراسته و فاخر.
کیارستمی در «شیرین» برای تماشگر دو طعم از زیبایی رو فراهم کرده .
اما این فیلم طعم سومی هم هنوز داره.
طعمی شگفت انگیز که شاید ریشه اش در شخصیت متواضع و آزاده خود او ست.
طعم رهایی و آزادی .... کیارستمی بخش ناخودآگاه ذهن تماشگر رو در «شیرین» در آزادی و رهایی قرار می ده تا خودش تصاویر داستان رو بسازه و به این ترتیب فرصت نوعی تعامل پویا رو بین فیلم و ذهن تماشاچی فراهم می کنه.
تماشاچی یک مصرف کننده ی صرف نیست ... ذهن او ناخودآگاه در حال خلق تصاویری ست بیش و شاید حتی خارج و متفاوت از تصاویر فیلم .... یک جنب و جوش ذهنی چند لایه.
«شیرین»،
افسونی از سینما نه برای افسون ذهن بیننده با تصاویر بلکه برای مجال دادن به ذهن بیننده برای خیال و خلق .... یک تعامل ظریف، آرام و خلاقانه میان کارگردان و ذهن تماشگر.
یک تمرین هنری با فرم تصویری ساده اما نهایتا لایه های ذهنی و روانی.


https://www.youtube.com/watch?v=rZ3iwCo7_qc&index=1&list=PLL7RGkrzLEZWq1O3_g4V7YQ7vwu0HNvaP


https://www.youtube.com/watch?v=L48SruMwq58

۱۳۹۶ مهر ۲۲, شنبه

بیماری ِ مسری

از من بپرسین می گم:
تو دنیای امروز دشوارترین و در عین حال ضروری ترین کار اینه که تسلیم بیماری واگیر و وحشتناک ِ نفرت نشی .... به ورطه تعمیم گرایی نیفتی.
آدم امروزی بیش از گذشته در معرض ضربات ِ کلامی قرار گرفته ... شبکه های اجتماعی ... گسترش روابط کلامی و فرصت های آنی برای تخلیه های حسی در قالب ِ تعمیم گرایی های فرقه ای ، قومی ، ملی، مذهبی و ...
هر روز روان مون مورد اصابت ده ها جمله و واژه هایی قرار میگیره که در نهایت بی مبالاتی به سو مون پرتاب می شن.
جمله های مملو از نفرتی که مدام تمایل به تعمیم و دسته بندی « تو» دارن.
تو به عنوان « یه زن » ، « یه مرد» ، « یه خارجی» ، « یه ایرانی» ، « یه فلان جایی» ، « یه فلان ...» .
«فلان» یعنی تعریف ... تعریف یعنی حد ... حد یعنی کوچک کردن ِ « تو» !
کوچک کردن دیگری یه ضربه ی حسی و روانیه ... یه ضربه دردناک ... حس رو تحریک می کنه .
باید خیلی آگاه بود که ضربه های کور رو با کوری پاسخ ندی.
تلاش آگاهانه مضاعفی باید که احساسات ِ مخدوش دیگری، روان ما روهم به ورطه تعمیم گرایی و نفرت نندازه.
دوستی خارجی تعریف می کرد چند وقت پیش یکی از دوستان همسرش تو یه مهمونی مست کرده بوده ... به پر حرفی و تخلیه خودش افتاده بوده.
دور بر داشته بوده که :
« ما فرانسوی ها دنیا رو متمدن کردیم ... ناپلئون ما ، شما رو متمدن کرد . ... ما برای آفریقا و آمریکای جنوبی سواد و تکنولوژی و فرهنگ و فلان بردیم ... حالا این خارجی ها اینقدر مدعی و نمک نشناس و ... باید همه شون رو بیرون ریخت برگردن به همون گند وکثافت خودشون ..... »
و زرت و پرت های زیادی دیگه .
حالا پسره یه مفلوکی که هشتش گرو نهشه .
خوب حتی شنیدنش هم برام سخت بود.
دختر فرانسوی نیست .. تحصیل کرده و بسیار با شخصیته.
برام قابل درک بود که چقدر بهش سخت گذشته ... در حضور همسرش همه جور توهین و تحقیری رو شنیده ... همسرش هم ایستاده و سرش رو انداخته پایین .
دختر می گفت انتظار داشتم از خونه بندازش بیرون ... انتظار داشتم رابطه اش رو باهش قطع کنه اما هیچکدوم از این کارها رو نکرد.
فقط گفت :
ولش کن! ... اهمیت نده.
دختر می گفت :
حالم داره از همه چیز بهم می خوره ... خسته ام ... همسرم رو دوست دارم اما احساس می کنم پشتم رو خالی کرده ... دارم به برگشتن فکر می کنم ... رها کردن همه چیزِ اینجا ... نمی فهمم چطور می تونه هم من رو دوست داشته باشه و هم دوستی داشته باشه که حامی ِ مارین لوپنه ...
دوست دیگری تعریف می کرد پیش از این گفتن این جملات تو فرانسه یه تبو بوده .
امروز اما آشکارا تو کوچه و خیابون شنیده می شن.
خوب من هم از این نوع تجربه ها دارم ... نه به این سختی اما با ظرافت و موذی گری بیشتر.
عده ای هستن که واقعا خودشون رو به عنوان یک فرانسوی ، مرکز تمدن و فرهنگ دنیا می دونن ... فکر می کنن فرانسه از ما تحت آسمون افتاده.
فقط اینا هستن که نون و پنیر و آشپزی دارن.
بقیه تو دنیا گوشت و گندم خام به دندون می کشن.
اینو البته مستقیم مطرح نمی کنن با یه نوع موذی گری ِ پست و نخ نما در قالب سئوالات ابلهانه به رخت می کشن.
یه سری جملات، اینجا به طور کلیشه ای شنیده می شن.
برام خیلی جالبه که این جملات تکراری رو از سه نسل خارجی در فرانسه می شنوم. همونطور که خودم بارها شنیدم.
شاید اولش به نظرتون این جملات ساده به نظر برسن اما پس از مدتی ، وقتی مدام تکرار می شن، متوجه می شین که به این سادگی هم نیستن ... از یه روحیه ی خودبرتر بین و نادان به سایر ملل نشات می گیرن.
مثل اینها:
« ما ، اینجا، تو فرانسه خوب زندگی می کنیم. در آرامش و رفاه. »
پاسخ امروز من :
« بله قطعا ، به لطف صنعت تسلیحات فرانسه ... خوب می فروشه. »
« فرانسه برای خارجی ها جای خوبیه ... کلی کمک دولتی برای خارجی ها وجود داره.»
پاسخ من :
« بله قطعا، دولت فرانسه منابع مالی ِ خوبی خارج از فرانسه، تو مالی و لیبی و سوریه برا خودش دست و پا کرده.»
« راستی مردم اونجا تو کشور شما چی می خورن؟ »
پاسخ من :
« خوب می تونم اطمینان بدم که اونجا مردم چیزایی مثل حلزون خاکی و قورباغه نمی خورن اما انواع نان ، انواع پنیر، گوشت گوسفند و برنج جزو مواد غذایی محبوب هستن.»
می دونین،
ضربه دردناکه اونقدر که می تونه برای لحظاتی باعث فراموشی دوستی ها بشه.
وقتی ضربات پی در پی می شن ، خطر فراموشی هم بیشتر می شه.
این دقیقا قسمت سخت ماجرا ست.
جایی که آدم باید مدام دوستان و دوستی ها رو به خودآگاهش بیاره.
با خودم فکر می کنم تسلیم این جملات شدن از چند نفر پیش از هرچیز اجحاف به دوستان خوبم هست. نادیده گرفتن دوستی های باز و پذیرنده شون.
اگه چندتا تجربه اینجوری دارم کنارش بسیار هم تجربه دوستی دارم.
اونهایی که خارج از این دایره سطحی بینی و تعمیم دهی برای دوستی باز و پذیرنده و گرم هستن.
امروز نفرت از «دیگری» بیماری واگیر ِ وحشتناکی شده .
« دیگری» که در واقع وجود نداره ... بیشتر یه وهمه ... یه تعریف شکننده.
همه ی آمریکا ترامپ نیست. 
همه ی فرانسه مارین لوپن نیست.
همه ی ایران ، علم الضلا نیست.
هیچ چیز مهم تر از حفاظت روان دربرابر بیماری نفرت نیست.
و این حاصل نمی شود الا به انصاف و مراقبتی دائم.
مراقبتی دائم در یادآوری و در خودآگاه نگاه داشتن ِ دوستی ها ... فرای مرزها.

« هرچیزی جای خودش»

طرف اومده مقابل دنیا یه اسم رو جعل زده، یه ملت رو تروریست نامیده خوب یه عده هم ناراحت شدن یادآوری کردن که این کار خوب نیست و بده و اینا.
بعد یه عده از دوستان دیگه باز شاکی شدن به این عده از دوستان که وقتی کنار خلیج فارس این همه بدبختی داریم و اینا چه جای ناراحتی برای یه اسم .
اصلن خیلی هم خوب ... هر دو بخشی از واقعیت رو می گن.
هم اونی که نارحته چرا یه اسم جعل شده، هم اونی که ناراحته که بدبختی ها مون بیشتر از یه اسمه.
تا اینجاش مشکلی نیست.
مشکل وقتیه که اتهام زدن و تمسخر و انکار یکدیگر شروع می شه.
انکار تجربه ها و شرایط متفاوت.
انکار فشارهای متفاوت که در شرایط متفاوت هست.
عزیزی که در ایران هستی، 
برای من قابل درکه که فشارهای اجتماعی خاص خودت رو داری .
برای من قابل درکه که دوست داشته باشی از فشارهای داخلی خودت بگی.
اما من هم به عنوان یک ایرانی خارج از ایران فشارهای دیگه ای رو دارم تحمل می کنم.
لطفا اینو درک کن.
تو هرگز این تجربه رو نداشتی که به صرف ایرانی بودن بهت بگن تروریست.
تو هرگز این تجربه رو نداشتی که به صرف ایرانی بودن هر روز هزار جور دری بری در مورد مملکتت بشنوی ... من اینجا شنیدم ... می شنوم ... هر روز.
هر روز هزار جور تحقیر و تمسخر رو تحمل میکنم ... البته از نوعی دیگه متفاوت از اونی که تو در داخل ایران می شنوی.
خوب خیلی بی انصافیه که تو درد خودت رو شایسه ابراز بدونی و درد من رو نه!
وقتی طرف میاد تو بلندگویی جهانی داد می زنه :
ملت تروریست ایران.
این یه جمله ساده نیست ... این فردا آوار می شه به سر من .... من که عنوان ایرانی دارم.
واکنش نشون دادن به چنین ناسزایی ، به جعل اسم های کشورم ، به تحقیر ملیتم، نه از بی دردی ِخارج نشینی ست برار جان و نه از توهم ِ ناسیونالیستی .... اتفاقا از خود ِ خود ِ درد ِ خارج نشینی ست ... دردی که هیچ تریبونی براش وجود نداشته تا حالا جز همین چندتا پست.
البته شاید شما اینو باور نکنی که مگه من هم دردی دارم ... شما احتمالا با خودت فکر می کنی :
« ای بابا مگه خارج نشینی هم درد داره ... اونجا که ناز و خوب و بهشته!» 
اما حتی این رو هم من درک می کنم چه خودم پیش از این، در ایران، همینی بودم که شما هستید ... اعتراف صادقانه 
شما تقصیر نداری.
برای دردهای داخل ایران هزار تریبون خارجی وجود داره که هر روز داره بهمون مشکلات مردم داخل ایران رو یادآوری می کنه ... گاهی واقعا با آب و تاب .
توانا و روز آنلاین و ایران وایر و ... همه در خدمت گفتن از دردهای شما هستن اونقدر که شاید دیگه باورت نمی شه جاهای دیگه هم ممکنه دردهای دیگه ای وجود داشته باشه.
حالا شما ناراحت می شی چرا من دو تا پست علیه ترامپ گذاشتم؟
خوب چون این حرف ها اینجا تبدیل به ضربه هایی می شه که تو دردش رو هنوز نچشیدی.
درد تروریست نامیده شدن .
درد ِ جعل شدن همه چیزم.
بذار ساده و صمیمی باهم حرف بزنیم.
وقتی من اینجا رو زیر سئوال می برم تو ناراحت می شی چون دنیای غرب برات یه نقطه امیده .... تو فکر می کنی من علیه تو هستم ... علیه امیدهای تو .. روزنه های امیدت به زندگی بهتر.
نه! 
نه ، من علیه تو نیستم .... من فقط دارم از دردهای زندگی یک ایرانی در خارج از ایران می گم ... همین و بس.
می بینی ،
ناراحتیت برام قابل درکه ، بهت حق می دم از خودت بگی .
اما دوست عزیز یه تیکه از حرفت از همه ی تحقیرهایی که اینجا شنیدم برام سخت تر بود.
« عکس پروفایلت رو عوض کن ...برگرد ایران!»
عزیز،
تو نمی دونی من چرا اینجام ، چرا اینجا موندم ... تا کی قراره بمونم .
با این همه برای زندگی من راه حل می دی؟ ... می گی خوشت نمیاد برگرد ایران!
من از جعل اسم خلیج فارس ناراحتم چون اینجا همه چیزم رو به عنوان یک ایرانی جعل کردن بعد تو می گی عکس پروفایلم رو عوض کنم!
با حجابش کنم برگردم ایران ! ... چرا ؟ ... ربطش چیه ؟
مگه تو ایران با حجاب بودم که اینجا باشم .
زندگی من بین دو کشور رقم خورده ... تو هرکدومش هم هرجور که دوست داشته باشم زندگی می کنم و عکس پروفایل می ذارم. 
با حجاب یا بی حجاب ... این یه انتخاب خصوصیه.
هرچیزی جای خودش.
مسائل شما به عنوان یک ایرانی داخل ایران جای خودش ، مسائل من هم به عنوان یک ایرانی خارج از ایران جای خودش.
مسائل وتجربیات همدیگه رو انکار و تمسخر نکنیم.
پیچیده نیست.

۱۳۹۶ مهر ۱۹, چهارشنبه

حق خر بودن محفوظ است!

کارگاه جدیدمون تو مرکز شهر واقع شده.
وقتمون برای ناهار کمه. نمی شه برای یه ساعت ناهار ، نیم ساعت رو صرف عوض کردن لباس کرد.
با لباس های کارم رفتم تو مکدو یه ناهار سرپایی بخورم.
لباس کارهامون بد نیست حتی می تونم بگم شیک و متفاوت هستن مخصوصا وقتی یه زن می پوشت شون .
کفش های کار هم استخوندار و یغور هستن ... دیدین دیگه.
داشتم کنار ماشین سفارش می دادم سه تا جوونک کنارم بودن . یه پسر و دو دختر.
شنیدم پسرک با لحن تمسخرآمیزی از دخترها پرسید:
حق داریم با همچین کفش هایی وارد رستوران بشیم؟
با یه پوزخند.
قبل از اینکه فکر کنه خیلی بامزه و باحاله چشم تو چشش خیره شدم و گفتم:
آره پسرم حق داریم با هر کفشی وارد رستوران بشیم همونطور که حق داریم مثل یه خر باشیم و سوال های احمقانه بپرسیم.
قسم می خورم بی هیچ ناراحتی و عصبانیتی اینو بهش گفتم .
نه فقط برای مقابله به مثل بلکه واقعا بهش معتقدم.
بعضی ها دوست دارن خر باشن خوب البته که حق دارن باشن با حفظ حق پاسخ گویی به طرف مقابل .. جواب عر ، هشه!

۱۳۹۶ مهر ۱۵, شنبه

سرویس پزشکی و کلیشه های اداری

کیفیت دندانپزشکی در فرانسه در مقایسه با ایران مثل تاتی تاتی یه بچه دو ساله می مونه با یه ورزشکار حرفه ای دومیدانی ... افتضاحه ... افتضاح.
حالا البته می دونم خیلی ها باورشون نمی شه اما از ما گفتنه .
دهنتون رو به دندونپزشک فرانسوی نسپرین ... بعد از دو ماه بهتون وقت می ده بعد وقتی می رین پیشش یک ربع صرف فرمالیته های اداری می کنه و بعد پنج دقیقه صرف پر کردن دندونتون ... دو روز بعد هم همون دندونی که پر کرده خالی می شه و باز شما باس برای دو ماه بعد وقت بگیرین و همین چرخه احمقانه پر و خالی شدن ادامه پیدا کنه.
خدا نصیب نکنه گیر کغ هاشون هم بیفتین.
دخترک بعد از سه هفته که بهم وقت داده، نیم ساعت گیر داده که چرا گواهی کارت درمانی تون همراهتون نیست .
می گم : خانم اولین باره همچین چیزی می شنوم.
کارت درمانی که دیگه گواهی نمی خواد.
از اون ژست های تهوع آور کارتزین می گیره می گه:
باید کلیشه های اداری رعایت بشن.
می گم : بله البته اما قبل از این کلیشه های اداری شما یک مسئولیت پزشکی دارین در قبال بیماری که داره درد می کشه.... آیا سوگندی رو که خوردین فراموش کردین؟
می گین الان چه کار کنم ... بیست کیلومتر برگردم برای شما کاغذ گواهی بیارم ؟
چیزی از من می خواین که هرگز تا امروز هیچ پزشک دیگه ای در فرانسه از من نخواسته.
صداش رو بلند می کنه :
اینجا کلیشه های اداری هم بخشی از مسئولیت پزشکی هستن. دیگران از شما نخواستن دلیل نمی شه من هم نخوام.
یک هو اون روی سگم بالا اومد.
بعضی ها سرشون داد نکشی هار می شن.
اولش که بلند بلند هی می گه وضع دندونتون خیلی نامطبوعه .
حالا اتاق انتظار هم کنار درش.
آقا من خوشم نمیاد دکترم درباره وضعیت سلامتم بلند بلند حرف بزنه طوری که بقیه هم بشنون.
گفتم :
خانم ، به من بگین الان چه باید بکنم؟
باز تکرار می کنه :
کلیشه های اداری باید رعایت بشه.
بهش گفتم : اینو قبلا هم گفتین بگین الان من چه باید بکنم.
می گه : من امروز فقط پانسمان میکنم.
دو دقیقه به پانسمان چسکی گذاشته وقت بعدی رومی ده برای دو ماه دیگه.
یه نگاه نگاه بهش کردم گفتم:
خانم دارین شوخی می کنین!
از یه طرف می گین وضع دندونم وخیمه . بعد یه پانسمان که خودتون هم می دونین تا فردا از جاش در میاد می ذارین و وقت می دین برای دو ماه دیگه.
کارتم رو بدین لطفا ... شما به کلیشه های اداریتون برسین!
فکر کردم اومدم پیش یه متخصص .
درضمن به خودم اجازه می دم واضح و روشن نظرم رو درباره سرویس پزشکی که به من ارائه دادین ابراز کنم.
شرم آوره خانم .. شرم آور ... این نوع سرویس دادن باعث شرم حرفه دندانپزشکی هست.
همچین بلند هم گفتم که اونایی که تو اتاق انتظار بودن هم بشنون.
دخترک ابله ، کله خشک .. فقط یک کلیشه اداری یاد گرفته .
یادش بخیر تو مشهد یه دندونپزشک داریم معروف به دکتر بولدوزر .
یعنی خدا شاهده ساعت ده شب باهش تماس گرفتم گفتم درد دارم.
ساعت دوازده شب وقت داد ... ساعت دو بامداد هم با دندون عصب کشی و پر شده راهیمون کرد خونه. هفته بعدش هم تاجش رو گذاشت.
ده سال پیش .
هنوز که هنوزه تکون نخورده .
دندونپزشک قبلیم تو نانت ازم پرسید این دندونتون کار کیه ؟
گفتم دندونپزشکم تو ایران.
گفت : خیلی کارش حرفه ای و تمیزه.

۱۳۹۶ مهر ۱۴, جمعه

صبا ...

اسم بچه هاتون رو «صبا» نذارین!
چون باد صبا در به درم
با عشق و جنون همسفرم
شمع شب بی سحرم
از خود نبود خبرم
رسوای زمانه منم ديوانه منم ...

هم پوشانی عقل و احساس ...جنون!

غمزه سه تار و جنون کلوم ِ عمو جلال و یه آخر هفته ی فول تایم شلنگ تخته... شلنگ تخته با پرسش های بی پاسخ .... هستی ، نیستی .... حیات ، مرگ ... آغاز ، انجام ...
پرسش های بی پاسخ تبدیل به حس می شن .... حس ِ حزن !
عقل با احساس درهم تنیده است، یک سرند با دو صورت ... جز این ادعا شود ، ادعا می کنم که سکه ی وجود دچار نقصان است ... نقصان عقل و احساس ، هر دو که یک اند!
https://www.youtube.com/watch?v=-cuoCkhBD0I

حقیقت گپ بزن!

به قول دوست عزیزی با لهجه افغان :
خیر ببینه هرکی گپ نمزنه اما وقتی گپ مزنه ، حقیقت گپ مزنه.
ای خانم هم الان از نظر مو دره حقیقت گپ مزنه .
آخه چطور می شه توضیح داد این اجتناب از به کار بردن کلمه ی «ترور و تروریست» رو در خونبارترین جنایت آمریکا ؟
آیا هنوز هم می تونیم باور کنیم سفیدپوستِ غربی بودن در دنیای غرب یک امتیاز نیست؟
حتی وقتی طرف مرتکب خونبارترین کشتار تاریخ آمریکا هم شده باشه باز به صرف سفیدِ غربی بودن از تروریسم معافه چون واژه ترور فقط باید با خاورمیانه به ذهن خلایق تبادر بشه.

https://www.youtube.com/watch?v=mQHIIFWQ49E