جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ آبان ۳۰, سه‌شنبه

« کار راه اندازی خاورمیانه ای»

می تونین حدس بزنین این چیه؟
خوب بذارین ماجراش رو تعریف کنم.
رفته بودیم رستوران.
صاحب رستوران یه آقای الجزایری خوش برخورد و با صفا بود.
غذا تموم شد ازش پرسیدم خلال دندون دارین؟
یه نگاهی دور و بر رو کرد و گفت :
نه متاسفانه تموم شده .... گفتم مشکلی نیست .
حاجی اما حسابی معذب شده بود که به مشتری نه گفته.
یهو انگار چیزی به سرش رسید گفت :
خانم یه لحظه اجازه بدین الان یه چیز بهتر از خلال دندون براتون درست می کنم.
یه نی نوشابه برداشت و سرش رو یه برش تیز زد و گفت:
والا ... بفرمائید.
یعنی خلال دندون ازین بهتر ممکن نیست.
تیز و در عین حال منعطف.
من اسم این رو می ذارم « خلاقیت و کار راه اندازی خاورمیانه ای»
نه بهتون نمی گن ... کارتون رو راه می ندازن ... با ایده های ساده و گاه به طور تحسین آمیزی خلاقانه.
ذهن ها شون هنوز اسیر و محدود به متد نشده ... هنوز می تونن خارج از متدها رو هم ببینن و کار رو راه بندازن.
شخصا در زمینه تعمیر ماشین و لوازم انتخاب من اغلب تعمیرگاه های عرب و ترک هستن مگر اینکه چاره ای نداشته باشم ... تعمیرات براشون در تعویض قطعه خلاصه و محدود نشده .
تجربه من از مکانیک های فرانسوی مایوس کننده و گاه شوک آور بوده .
گاه فاکتوری که برای تعویض یه دینام جلوتون می ذارن از قیمت ماشین بالاتر شده.
تعمیرگاه های عرب و ترک اما هنوز یه درکی از تعمیر بدون تعویض دارن.
یه درک از اینکه تعمیر ماشین نباید گرون تر از ماشین تموم بشه.
کار رو راه می ندازن ..... شده با چنگ و دندون .


۱۳۹۶ آبان ۱۸, پنجشنبه

هیولایی که آدم ها رو تبدیل به سوسک آدمخوار می کرد!

روی دیوار شهر یکی نوشته :
مکرون= مرگ فرانسه.
یه روز می رم و زیرش می نویسم:
عزیزم، فرانسه خیلی وقته که افتاده تو دهن هیولا ، سرمایه داری افسارگسیخته هیولا ست. 
هیولا داره همه مون رو می جوه و ما همچنان تو فکر گرفتن وام از بانک هستیم.
هیولا از چراغ رها شده . داره همه رو تبدیل به سوسک می کنه .... سوسک های گوشت خواری که همدیگه رو می جون و از روی هم رد می شن تا نوبت له شدن خودشون بشه.
سرمایه داری = مرگ بشریت .... مرگ شفقت انسانی.
هیولا و حقوق بشر ؟! .... آه که چه لودگی!
هیچوقت در عمرم تا این اندازه ماهیت پلید سرمایه داری افسارگسیخته رو لمس نکرده بودم.
اگه تا دیروز منتقدش بودم ، امروز دشمنش هستم.
دوستان گاهی با کنایه می گن:
خوب اگه خوشت نمیاد چرا موندی؟ ... چرا بر نمی گردی؟!
اوه نه! نه! ... اگه تا دیروز برای ماندن شک داشتم ، امروز مطمن شدم که باید بمونم.
خار باید شد در دهان این هیولا... هر چند کوچک.
دهن هیولا رو نباس ول کرد تا راحت و آسون دروغ بگه.
تنم رو در معرض شلاق هاش قرار دادم ... به انتخاب و اختیار ... راوی قصه باید درون قصه باشه.
عنوان قصه:
« هیولایی که آدم ها رو تبدیل به سوسک آدمخوار می کرد»

۱۳۹۶ آبان ۱۱, پنجشنبه

یه خانم خوشگل تنها و یه جگوار اسپرت و..... بیچاره اروپا!

حاج خانم ( صاحب خونم) تیپ زده بیا و ببین.
دامن کوتاه قهوه ای ، شومیز نخودی، پالتوی پوست قهوه ای. با کلی زیور آلات آویز .... انگار از تو سالن مد کوکو شنل پریده بیرون.
با شیطنت یه نگاه خریدار سر تا پاش رو می کنم و می گم:
اووووف مردها رو بیچاره می کنین اینجوری مادام.
خوشش اومده اما بهم رو نمی ده. با یه لبخند ملیح می گه:
دارم میرم شهر شام بخورم میای؟
می گم : با کمال میل . فقط پنج دقیقه فرصت بدین من هم لباس عوض کنم یه کمی با کلاس شما هنماهنگ بشم.
دو تا خانم خوشگل بریم شهر رو بیچاره کنیم.
لبخندش پر رنگ تر می شه ولی بازهم روم نمی ده مبادا از حد و حدود خارج بشم .
می گه تو ماشین منتظرتم.
راه می افتیم .
خانم هشتاد و سه ساله یه رانندگی می کنه، بیا و ببین.
ماشاالله پا به گاز و دست به ویراژش خوبه.
دهنم سرویس شده.
با شیطنت هی می پرسه:
چیه! ترسیدی؟
می گم نه نه فقط خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
رانندگیتون خیلی جوانانه و اسپرته.
می گه:
جونی هام عاشق رانندگی و ماشین های اسپرت بودم.
مسافتی که طی کردم در مجموع چهار دور دور زمین می شه.
همیشه ماشین های اسپرت می گرفتم.
یه جگوار اسپرت داشتم باهش تمام اروپا رو تنها چرخیدم.
دوست دارم همچنان سربه سرش 
بذارم ...  پوسته ی بیرونی آداب وادوب طبقه ی الیتش رو ترک بندازم  و رابطه رو خودمونی کنم.
 می گم:

اوووف یه خانم خوشگل تنها و یه جگوار اسپرت و بیچاره اروپا!
می گه آره جونی هام خیلی خوشگل بودم.
می گم هنوز هم خوشگلین ... زیبایی هشتاد سالگی رو دارین.
از تو مبایلش عکس عروسیش رو نشون می ده کنار حاج آقای مرحومشون.
عینهو هنرپیشه های هالیود .... با اون کلاه های لبه دار که کج می ذاشتن رو سرشون.
می گم: لورن باکالی بودنین مادام ... یه چشمکی می زنم و ادامه می دم.
تو مهمونی ها مردها رو بیچاره می کردین.
می گه:
آره همش دورم می چرخیدن.
با شیطونی می گم:
طفلی شوهرتون.
می گه شوهرم مرد خوشبختی بود.
سی سال بیمار بود و من پرستارش.
زندگیم رو صرف بچه ها کردم و پرستاری شوهرم و شرکتم ... شرکتی که مرکز زندگی منه.
شما خانم جوان، نمی تونین تصور کنین که عشق به یه شرکت چقدر می تونه آدم رو اغنا کنه.
هیچ وقت ، هیچ مردی رو پس از شوهرم جایگیزین شرکتم نکردم.
بهش نگاه می کنم و فقط می گم:
تحسینتون می کنم.
بهش نمی گم عمیقا عشق به کار رو درک می کنم.