جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

ذهن های عریان مقابل بدنی عریان

راست و صداقتش دوست دارم بابت یه چیز از گلشیفته تشکر کنم. 
این که در حرفه مدل  با این انتخاب های تبوش باعث شد همچین صاف و مستقیم محتوی ذهنی جامعه  بیرون بریزه و آشکار بشه. درست مث آینه ای که ناغافل مقابل پنهان ترین لایه های ذهنی قرار گرفت و ناخودآگاه همه ته اذهانشون رو ریختن رو دایره. اون هم محتوی های درب و داغونی که پشت این همه کلمات تجملی و پر زرق و برق پنهان شده. 
»
دریغ از جویی شرف» ،« درود به شرفت» ، «خردمند باشیم دوستان! - حتما توجه دارین که تو این عبارت چه باری از خردمند فرض کردن خود و ابله فرض کردن دیگران موج می زنه«
اصن تو وکبلری اینها شرف و خرد یعنی خود ِ خود من !
هرکی مث من فک می کنه با شرف و خردمنده و هرکی غیر از من .... زکی بابا.
بیچاره برادر شریعتمداری .... شریعتمداری مقابل اینا باس لنگ بندازه.
طفلک مقام عظما که عظمتش مقابل این عظام های خرد و شرف صغیره ای بیش نیست.
جماعتی خودشیفته  که اصولا ذهنشون درگیر خودنمایی و خود شیفتگی خودشون هست بلافاصله خلاقیت های ذهنیشون فوران کرد و درست به همون شیوه های رقت انگیز لمپنی اما با ظاهر های دل پیچه آور فرزانه مابانه شروع کردند به وامصیبتای شرف و خرد و غیرت با تغییر فرم اسمش به عناوینی مث خودشیفته و غول شیفته و از این قسم. ذهن عریان خودشون رو در بدن عریان او دیدن و کف به دهان آوردند. درست مثل آن فیل مثنوی که به سر برکه رفت و از دیدن تصویر خودش در آب رم کرد.

اون هایی هم که از کل آدمیزاد فقط تیکه جنسیتش رو فهم کردن نشستن با لودگی از سایز هاش گفتن و مقایسه اش با این و اون . نگاه و فهم انتقادیشون چیزی بیشتر از سایز تن و مقایسه اش با این یکی مدل و اون یکی هنرپیشه نبوداین گروه حداقل صداقتشون از دسته اول بیشتر بود. رو نگاه زمخت جنسیت زده شون تلاشی برای کشیدن زرورقی از چیزی دیگه نکردن.

یه گروه هم که اساسا ماواشون برج عاج «اپوزیسیون و سوپر روشنفکری » هست طبق معمول دوخت و دوزش کردن به هزار چیز بی ربط برای اینکه به زور ربطش بدن به مخالفت با نظام!
نه می دونم و نه اصلا برام مهمه بدونم به چه قصدی این پروژه عکاسی رو پذیرفت.
به قصد پول، شهرت یا هر چیز دیگه ای که باشه برای من به عنوان یک مخاطب فقط این تیکه اش مهمه:

گلشیفته تنش رو برهنه کرد و ما مقابل تن برهنه او ذهن هامون رو!

۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

سرما، سیگار، آبجو ... و یخ زده های کنار خانه و خیابان!

هوا سرد شده. افتاده زیر صفر. 
شبنم روی سبزه ها یخ زده و سفید می زنه. انگار برف روشون نشسته.
تو نانت برف از زمین بیرون می زنه نه از آسمون .
سر راه تو کوچه ای که محل گدایی بی خانمان هاست، مردی کنار خیابون بی حرکت دراز کشیده بود. ماشین پر هیبت آتشنشانی کوچه رو تقریبا بند آورده بود.
مامور های خوش تیپ دور مرد دراز کشیده چیزی مثل یه پتوی واترپروف پیچیده بودن و انگار منتظر دستوری بودن و یا شاید هم آمبولانس.
دو تا بی خانمان دیگه همون اطراف آبجو می خوردن و گدایی می کردن.
موقع عبور یکی شون بهم گفت:
چطوری خوشگلم؟
گفتم بد!
گفت چند تا سکه بهم بده حالت خوب می شه!
گفتم سکه هام رو برای سیگار لازم دارم.
گفت سیگار برای پوستت خوب نیست.
گفتم عوضش گرمم می کنه.
گفت با این پالتوی خوشگلی که تنته نیازی به سیگار نداری. من اما بدون آبجو یخ می زنم. ببین دوستم یخ زده و مرده.
سکه های ته جیبم رو ریختم کف دستش.
برای تشکر خواست ببوسم.
گفتم نه .... ببخشید. من باید برم.
تمام طول راه باد سرد مثل شلاق به صورتم می زد. آفتاب فقط یه دکور بود تو آسمون.
حالا رسیدم خونه. سیگار ندارم . خونه گرمه اما یخ زده ام!

غوغای تازه و آب و شاید هم یه ناخونکایی برای ماهی گیری!

آق بهرام رادان تو فیس بوک شون پست گذاشتن:

«عكس از رضا جان معطريان، پاييز ١٣٨٠، اوايل شهرت
)
اگر قبل از شهرت بنا بود سوگندى ياد شود، من به شرفم سوگند ميخوردم كه با تمام وجود حافظ احساسات پاك شما باشم و اجازه ندهم هيچوقت علاقه به من باعث سرافكندگى تان شود، آمين...»
 گمونم که خوش تیپ مون به در گفته تا دیوار بشنوه  J
و من با خودم فکر می کنم :
دیگه واقعا همینو کم داریم که یه سوگند حرفه ای هم برای حفظ - باید ها و نبایدهای حریم هنر- هم تدوین بشه ... آآآآآآه از این واژه های کلی و تفسیر پذیر در قد و قواره های شخصی ...شرف؟!!!

و تو به من بگو با چنین واژه ها و سوگندهایی چه از هنر باقی می مونه ؟؟؟؟
هنر به خاطر همین که می تونه از ساختارها بی ملاحظه سلیقه ها عبور کنه هنره . 
برای خوش تیپ نوشتم :

« آق بهرام
احساس، احساسه . پاک و نجس نداره . چیزی که در مورد احساس می شه گفت در گرفتن - آتیش گرفتن - یا حفظ متانتشه. احساسی که در بگیره و فک کنه به صرف حساس بودن مالک عالم و آدامه هیچ جایی برای انتخاب شخصی و حریم شخصی باقی نمی ذاره . شما مواظب فردیت و حق انتخاب شخصی خودتون باشین قطعا بیشتر آزاده خواهید بود گرچه ممکنه کمتر عزیز و محبوب جماعت!
»

این عکس رو هم گذاشته .. هزار ماشاالله خیلی خوش تیپه خدایی :)

۱۳۹۳ دی ۸, دوشنبه

گلشیفته و غوغای تازه ای از هر آسمان و ریسمانی غیر از هنر

هیچ دوست نداشتم درباره عکس فراهانی چیزی بنویسم. راست و صداقتش در خلوتم آرام و ساکت نشسته بودم و به قدر کافی از این تصویر زیبا لذت بردم . درست مثل نقاشی های کوربه و دلاکروا ، آثاری که در آن ها بدن های برهنه انسان و به ویژه زنان ابژه های هنری، زیبایی و حتی فلسفی هستند و نه ابژه صرف جنسی به سان احکام هم بستری در توضیح المسائل .اما آنقدر پست های عجیب، قیاس های عجیب تر و خلط موضوع دیدم که حیرانم.
طبق معمول ربط دادن این عکس با موضوع آزادی و روشنفکری و اعتراض سیاسی و ...
یا مقایسه و هم عرض قراردادنش با برهنه شدن شاهین نجفی. 
این قیاس های اشتباه به نظر من قبل از هر چیز ناشی از عدم تفکیک موضوعات است.
باید به بستر و موضوع هر اثر توجه داشت. 
بستر هنری، بستر اعتراض سیاسی ، بستر جنسی

مجله «اگوئیست» یک مجله حرفه ای عکاسی ست. یعنی یک مجله کاملا هنری که عکس برهنه بسیاری از هنرپیشه ها پیش از این هم روی جلدش چاپ شده است و پس از این هم خواهد شد.  واقعیت این ست  که عکس فراهانی روی این مجله هیچ چیز بیشتر یا کمتر از یک اثر هنری عکاسی نیست. اثر هنری که هنرمند – بنا به یک انتخاب شخصی، بدنش را در آن به عنوان یک ابژه هنری به کار برده است.
انتخاب شخصی که می تواند دلایل متنوعی از جمله دستمزد و شهرت را هم شامل شود. مثل هر انتخاب حرفه ای دیگری در هر حرفه دیگر. حالا اما اگر مخاطبانی به آن جنبه های جدیدی الصاق می کنند مسئول تعبیر و توضیح آن تعابیر هم خودشان هستند.
 

باید توجه داشت که نگاه مخاطب فرانسوی با مخاطب ایرانی به این عکس متفاوت است. مخاطب فرانسوی عموما نگاهی هنری به این عکس دارد و کمتر ساختارشکنی برایش در این نوع تصاویر قابل تصور است. البته قابل فهم است که مخاطب عام ایرانی که از او خاطره «میم مثل مادر» را دارد و پای آن فیلم برای فراهانی گریسته است از دیدن فعالیت های جدید هنری او  جا بخورود، کم توقعیش شود و حتی عصبانی شود و سعی کند هر جور هست در ذهنش این چرخش را تفسیر کند اما فراموش نکنید که فراهانی در فرانسه زندگی می کند و اکنون ملیت فرانسوی دارد. او حتی بارها در مصاحبه هایش به صراحت گفته است که در دوران تبعید در غرب مرد و دوباره زنده شد.  بنابراین هیچ عجیب نیست که او اکنون اهداف و مشی هنریش را متناسب با جامعه غرب قرار داده باشد و روز به روز از معیارهای هنری جامعه ایران دورتر و به  معیارهای جامعه غرب نزدیک تر شود.

نکته دوم درباره مقایسه برهنگی نجفی با عکس برهنه گلشیفته:

باز هم یک خلط موضوعی دیگر بین بستر اعتراض سیاسی با اثر هنری.
واقعیت این است که برهنگی نجفی به قول صریح خودش یک روش اعتراضی بود - از نظر من یک روش اشتباه که هیچ تناسبی با بستر فرهنگی جامعه ایران نداشت-. 
روش اعتراضی نجفی مربوط به موضوعی در داخل ایران بود و بنابراین موقع نقدش ناگزیر باید دوباره ارزش های جامعه هدف – ایران- را لحاظ کرد. ارزش های حاکم بر جامعه ایران تناسبی با برهنگی ندارد و بنابراین کار نجفی یک روش ضعیف و بی اثر و بلکه حتی با تاثیرات منفی بود. اما عکس گلشیفته قبل ار هر چیز یک عکس هنری روی مجله ای هنری ست، متناسب با جامعه محل زندگی خودش، فرانسه.
الصالق تعابیر سیاسی و روشنفکری - هر چیزی غیر از هنر - به این عکس پیش از همه ناشی از تفاوت های ارزشی در دو جامعه ایران و فرانسه است که هنرمند مذکور از بخت بلند یا کوتاه خود بار هر دو ملیت را بر دوش می کشد.

و یک توصیه دوستانه در انتها:
اگر مشتاق دیدن عکس بودید بر خطوط زیبای اندام متوقف نمانید. آن اندام زیبا سری هم دارد با دو چشم غمگین زیبا .... به دیدنش می ارزد!
J

قیاس، یک لبه ی تیز و باریک

یه کشف تکان دهنده:
در بسیاری از پست ها و کامنت های فیس بوکی متوجه شدم که :
اصولن چیزی به نام «انتخاب شخصی » برای بسیاری قابل درک نیست چه برسه به احترام بهش. در ناخودآگاه وجود بسیاری «خط کشی» صلب و غیر قابل انعطاف مشاهده می شه که  مدام باهش در حال اندازه گیری عیار ارزشی پیرامونشون هستند. 
البته « قیاس» ابزاری ناگزیر برای عقل و ادراک است. اما اگر نسبی و انعطاف پذیری رو از این ابزار بگیریم سقوط به ورطه رکود و جمود ذهنی ناگزیره. 
علاوه بر این 
ابزار مکمل قیاس ، توانایی تفکیک و طبقه بندی ست. اگر نتونیم قیاس رو در طبقه 
و دسته خودش انجام بدیم به نتایج بی ربط می رسیم.
مصداقی مذهبی از این هشدار در خصوص قیاس رو می توان در قرآن دید. 
در آیاتی از  قرآن می خوانیم که شیطان خودش رو با انسان قیاس کرد و برتر دانست و در روایات  شیطان  به عنوان اولین کسی  که مرتکب قیاس شد، معرفی می شود. 
همیشه برام سئوال بود چرا قیاس در قرآن و روایات  - با پیوند به شیطان - باری منفی پیدا کرده حال آنکه ابزاری ست از عقل؟
گمانم جواب اینه که شیطان رعایت شرط تفکیک و طبقه بندی رو در قیاس نکرد.
او خودش رو که از جنس آتش بود با انسان که از جنس خاک بود قیاس کرد. 
یک قیاس مع الفارق با عواقبی دردناک ... رانده شدن از حریم الهی!
دوست دارم خلاصه و تکرار کنم:
شرط قیاس، تفکیک و طبقه بندی ست. قیاس در دسته ی مربوطه

در باب آرایش

مدخل:
من آرایش نمی کنم اما آرایش کنندگان را دوست دارم . 
البته آرایش به قاعده و اندازه در خدمت زیباتر شدن 
و نه آرایش بر حسب عادت یا به جا آوردن وظیفه!

شان نزول :
یادآوری خاطره ای تکان دهنده در باب آرایش.
یک بار در مشد به قصد کوتاه کردن شوید های روی سرم و بالا آمدن نفسم به آرایشگاه سر کوچه امان رفتم. قبل از من خانم جوانی همراه با کودک دو سه ساله اش در نوبت بود. خانم زیبا بود. صورتی جوان، معصومانه و ملیح داشت. پیدا بود به عزم مجلس عروسی قصد آرایش کرده است.
خانم به زیر دست آرایشگر رفت. از گفتگو ها متوجه شدم که عروسی قوم و خویش شوهر است . معنیش برای من این بود که پس مجلس خودمانی ست برای آرایشگر اما گمانم معنیش این بود که باید خیلی خیلی مواد آرایشی استفاده کند و سنگ تمام بگذارد. 
کنجکاو بودم آن صورت زیبا را پس از آرایش هم ببینم. 
به بهانه هایی نوبتم را هی عقب انداختم تا از محرومان نباشم.
رفتم و پس از ساعتی برگشتم. 
آرایش خانم هنوز تمام نشده بود. 
شاگرد آرایشگر کار روی شویدهای مرا شروع کرد و به ربع ساعتی تمام کرد. 
به بهانه فراموش کردن کیفم رفتم و پس از سه ربع ساعت برگشتم و آنقدر کش 
دادم تا بالاخره کار آرایشگر روی صورت خانم تمام شد. ذوق زده منتظر دیدن صورتی از صور حق تعالی بودم که فرموده است:
«هو الجمیل»

چشمانم مشتاقانه منتظر بود که اما ناگهان گوش هایم به جیغ و گریه کودک در آغوش مادر چهارتا شد.
کودک که زودتر از من مادر را پس از آرایش دیده بود جیغ می زد و گریه می کرد.
مادر زیبا کلافه بود و گیج. هنوز خودش را در آینه ندیده بود.
رو که برگرداند صدای جیغی هم از درون خود شنیدم که می گفت:
آه ، کودک حق دارد ... حق دارد ... کو آن مادر به آن زیبایی؟! 
شوکه شده بودم .... درست مثل کودک با این تفاوت که چون کودک نمی توانستم اجازه دهم داد دلم به دهانم جاری شود چه دنیای بزرگسالی ست و هزار هزار آداب و ادوب و تشخص و تظاهر .
پس از روئیت شاهکار دست آرایشگر بالاخره دستمزد کوتاه کردن شویدهای خودم را دادم و از آرایشگاه دل کندم با این امید و آرزو که ای کاش مادر جوان جیغ ها و گریه های کودک خود را لحاظ کند و در منزل آن توده های رنگ و روغن را از صورتش بزدایدچه به راستی آن هیئت که من از او دیدم نه فقط چشم قوم شوهر بل چشم هر جنبده ای را کور می کرد.

پس ای عزیز،
به صورت زیبا و طبیعی و معصومت قسمت می دهم که
کرم و پودر و رنگ و روغن را در خدمت صورت گیر نه صورت را در خدمت خرید و مصرف مارک کرم و رنگ و روغن.
ما زیبا پرستیم!

۱۳۹۳ دی ۷, یکشنبه

قالی های کرمون ِ سینما

اول یه کوچولو مقدمه:
چند وقتیه دارم فیلم تماشا می کنم. این تبلیغ های عطر و اودکلن لا به لای فیلم ها کلافه ام کرده ...  دلزده از این همه تمرکز روی جنبه ها و جاذبه های جنسی.  جذابیتی که تمرکز بیش از حد روش تاثیر وارونه داشته - حداقل روی من -.
گمونم این یه اصل کلیه که
تمرکز بیش از حد روی یک جاذبه باعث یک بعدی و کاریکاتوری شدن اون جاذبه می شه . دلزده از صورت های روتوش شده و عضلات ورقلمبیده و خشتک ها و یقه های تا حد ممکن پایین کشیده شده، برای آشکار کردن خطوط اندام های مگو، ناگهان فیلم یاد هندوستان کرد!

اصل جنس:
کلینت ایستود با اون هیکل متوسط، خطوط عمیق صورتش و نگاه نافذش  که مث لیزر، الماس هر قلبی رو می تونه سوراخ کنه!
خوب، بد ، زشت ... برای یک مشت دلار بیشتر
آیا مردی هست که بخشی از رویای مردانه اش رو در این یکه سوار زبر و زرنگ و تردست نبینه؟
آیا زنی هست که چشم هاش خیره اون صورت و نگاه نشه؟!

غرق در عکس های ایستود بودم. مردی که درست مث قالی کرمون هر چی سنش بالاتر رفته چیزی از جاذبش کم نشده که جذابتر هم شده. جذابیتی از جنس عمق.
عمق ِ یک عمر.
که یهو چشمهای همفری بوگارت مثل یه غنچه در ذهنم شکفت .... کازابلانکا.
اون صورت کشیده و درب و داغون که به لطف نگاهی پر از احساس  تیر به قلب هر زنی می زنه. اون لب های بهم چسبیده با پشت لبی بلند که انگار یک دنیا حرف نگفته  داره. اون ابروهای چسبیده به چشم ها که انگار کوهی از درد و تلخی روش تلنبار شده جوری که برای یه نگاه انداختن به بالا باس اول اورستی از درد  رو بالا داد تا نگاه بالا بیاد!
و وقتی بالا میاد چی هم میاد .... کهربایی از جنس هسته زمین!

اما درست در همون لحظاتی که مسحور نگاه بوگارت بودم چشم های آبی آنتونی هاپکینز از راه رسیدن با نگاه دکتر فردریک ترورس در فیلم مرد فیل نما.
آه ای خالق رشته های دی ان ای،
چگونه ممکنه در رنگی به این سردی چنین حجمی از احساس و گرما رو جا داد
.
چگونه ممکنه صورتی بتونه چنین بازه بی انتهایی از شفقت و شقاوت رو در خودش جا بده و سپس بازتاب ؟
!
از دکتر ترورس در فیلم مردفیلنما تا دکتر لکتر در سکوت بره ها
.
گمانم تا به امروز جذاب ترین شخصیت های سینمایی برام همین دو دکتر با احساس بودن. یکی با احساس و باسواد و  انسان دوست - ترورس- ،
دیگری با احساس و با سواد و آدم خوار - لکتر
- .
جذابیت صورت هاپکینز و البته قابلیت هنری او در همینه که می تونه ابعاد متفاوت و متضاد ی از آدمیزاد رو در آن واحد در چهره اش بازتاب بده. عمیق و اعجاب انگیز
.

و درست همین جا بود که متوجه شدم چقدر خطوط صورت می تونن به جذابیت و قابلیت صورت برای بازتاب احساس کمک کنند. کیفیتی که متاسفانه هنرپیشه های زن ازش محرومند. به دلیل معیارهای قراردادی زیبایی.
کیفیتی که به هنرپیشه های مرد اجازه می ده تا با گذر عمر اتفاقا مثل قالی کرمون، جذابیت و قابلیتشون نه تنها افول کنه بلکه افزون بشه
. در میان هنرپیشه های زن شانس و شهامت برخورداری از این موهبت زندگی بر چهره - چین و چروک - رو به کاهشه. جز شماری اندک.

عزیزترینشان - برای من - مریل استریپ.
زنی که هرچه سنش بیشتر می شه برای من جذاب تر و دوست داشتنی تر می شه. به صورتش که اکنون برخوردار از زیبایی چند بعدی، واقعی تر و عمیق تر است  نگاه می کنم و می شنوم که صدایی در ذهنم می گوید
:

آه مریل،
گوش شیطان کر ... چشم نخوری زیبای من .... مبادا تو هم تن به عمل های چروک زدایی از صورت بدی
!


۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

حاج ابراهیم نق نقو!


حیف چمران که یه چ هم ازش تو این فیلم باقی نموند.

این فیلم بود یا تئاتر؟!!! ... آخه تصنعی بودن تا چه حد دیگه!
والا به خدا من هم که هیچ وقت جنگ رو از نزدیک ندیدم حالیم می شه که تو میدون جنگ فرصت و امکانی برای این حرکت های تصنعی و پر تمانینه برای سخنرانی و شعار نیست.
خودش یه جور استعداده به خدا که آدم بتونه این همه آدم حرفه ای و امکانات رو دور خودش جمع کنه و آخرش به جای فیلم تئاتر بده بیرون اون هم از کشدارترین و خشک ترین نوعش.

این مونولوگ های مملو از شعار و کلی گویی حاتمی کیا به فیلم هاش هم سرایت کرده. کاش یه مدت بره به همون سبک و سیاق ظاهرن درویش مسلک خودش خلوت کنه و فیلم نسازه و نق نزنه بلکه حالش بهتر بشه اینقدر پول ها ی سینمای مملکت رو به باد نده .

حیف از چمران ، طلایی که خرج مطلا شد تو دست های نگهبان حرم امام زاده، حاج ابراهیم نق نقو!
تنها قسمت خوب فیلم به نظر من تیتراژ آغاز و پایانش بود.
نام هنرپیشه ها لا به لای دست نوشته ها و صدای چمران .

سعادت آباد، فیلمی وحشتناک از جنس وحشت زندگی روزمره

گمونم که
ضریب بازتابش یک اثر، همون ویژگی بنیادیه که یه اثر رو هنری ، جذاب و ماندنی می کنه. حالا چه بازتابش لایه های پنهان و درونی مون و چه بازتابش واقعیت های پیرامون مون.
فیلم سعادت آباد برای من عینهو یک آینه بود. آینه ای از بحران رابطه در زندگی امروزه.
آینه ای که نگاه کردن توش، به عنوان یک تجربه شخصی، تلخ، سخت و تکان دهنده بود.
تکان دهنده از شدت  آشنایی .
سخت .. به سختی شهامت نگاه کردن در آینه ... و تلخ ... به تلخی دیدن آن جراحت عمیق در آینه .. روی صورت خودت!
 آن فضای پر از موبایل و پنهان کاری .
موبایل هایی که مدام زنگ می خورند و هر زنگ نشانه ای ست از یک پنهان کاری دیگر .
همه از هم می خوان که حرف بین خودشون بمونه و نهایتا همه از پنهان های هم خبر دارند. شبکه ای رقت انگیز از پنهان های آشکار. از رابطه های نامتناسب، مخدوش، داغون ... رو به ویرانی که به ضرب و زور دروغ و پنهان کاری فقط کش داده می شوند.
فضایی از زندگی یک طبقه اجتماعی که به خوبی با رعایت ظرافت های تکنیکی مثل  لباس، دیالوگ ها، بازی ها و فیلمبرداری بازسازی شده.
کیه که خودش یا آشنایی از این طبقه اجتماعی رو در این فیلم نبینه؟
طبقه ای که لایه ی مخدوش درونیش، محتوی پر از دروغ و پنهان کاریش  با زرورقی از تجملات پوشیده شده است.
چه تناسبی ست بین شخصیت آرام، هنری و احساسی لیلا حاتمی با مردی لوده و بازاری - حامد بهداد- ؟ چگونه ممکنه این دو شخصیت بتونن کنار هم دوام بیارن؟
زنی که موسیقی کلاسیک و سنتی گوش می کنه چه وجه تشابه یا پیوندی می تونه با مردی داشته باشه که اصولا چیزی بیشتر از عدد و لودگی رو فهم نمی کنه؟ مردی که  برای سر کارش ته ریش می زاره و سیاه می پوشه تو خونه اما لباس پوشیدنش به شلختگی و لودگی حرف زدنشه. مردی که ظاهرا زنش رو آزادگذاشته اما این آزاد گذاشتن نه از روی فهم بلکه فرصتی ست که برای لودگی های خودش فراهم کرده.
دیدن این دو شخصیت کنار هم شبیه یکی از اون پوزخندهای بی رحمانه زندگیست.
چه تناسبی ست بین شخصیت حسن یاری و هنگامه قاضیانی؟!
مردی که ظرافت فهم مزه غذا رو داره، لطافت یادآوری خاطرات رو  و شعور رعایت جمع رو اما با این همه نه حق داشتن یک حساب بانکی مستقل رو داره و نه شان یک همراه، همسر . در کنار همسری - هنگامه قاضیانی-  که رعایت هیچ شانی رو براش نمی کنه. مردی که  استقلال مالیش از سوی همسرش به سخره گرفته بشه  چقدر می تونه به این شکنجه کنار هم بودن ادامه بده؟
اما گمانم که متناسب ترین زوج در این فیلم شخصیت مهناز افشار و امیر آقایی است. تناسب در سطح ضعف شخصیتی! یکی با سطحی نگری و خیره سری - مهناز افشار- و دیگری با ترس و جزم اندیشی - امیر آقایی-.
جالب اینجاست که در اولین صحنه های فیلم این شائبه در ذهن ایجاد می شه که امیر آقایی از شخصیت و شعور بیشتری نسبت به دیگران برخورداره اما خیلی زود بیننده با این واقعیت تکان دهنده رو به رو می شه که اتفاقا ترسو ترین ، جزم اندیش ترین و خشن ترین شخصیت در این جمع همین آقای دکتر است. اگر برای دیگران پول نقش زرورق شخصیت های ضعیفشون رو به عهده گرفته برای آقای دکتر، عنوان دانشگاهیش این وظیفه رو به عهده گرفته. تحصیلات دانشگاهی که هیچ کمکی به اندکی شعور بیشتر نکرده است.
مردی که مهم ترین نکته برای تزئین خانه اش کشیدن یک پرده ضخیم مقابل پنجره هاست. ترس از دیده شدن، میل به  مخفی شدن.
آیا این میل به مخفی شدن در او از یک شخصیت آرام و متین نشات می گیرد یا از یک درون ترسو ؟
مردی که اصلن قادر به فهم سهم مادر و حق انتخاب مادر برای باروری نیست.  خودش را محق محض می داند و بقیه را دروغ گو و فریبکار. او اصلا قادر به فهم سهم خودش در رقم خوردن ماجرا نیست .
تا جایی که در صحنه درخشان گفتگو لیلا حاتمی با امیر آقایی، لیلا با نگاهی گیج و مبهوت و مستاصل به او می گوید:
علی دست بردار!
واقعا چه چیز بیشتر از این می شود به کسی گفت که اصلا قادر به درک جنبه های دو سویه ماجراها نیست؟ برای کسی که خیر و شر مطلق است چگونه می توان از سهم نسبی، حق نسبی و نقش نسبی حرف زد؟! 
جالب است  تنها شخصیتی که در این فیلم حرف از خدا می زند همین مرد است.
« جواب خدا رو چی می دی!»
 « خدا ازت نگذره یاسی خانم.»
 خدا و خشونت!
او تنها کسی ست که عریان ترین شکل خشونت را از خود بروز می دهد. عریان و زمخت به زمختی سطح درک و فهمش.
با این وجود به نظر می رسد این زوج از بقیه شانس بیشتری برای ادامه دادن باهم  دارند. آنها به یک اندازه ضعف دارند.
در آخرین صحنه از این زوج، مهناز افشار در حال تمیز کردن کبودی صورتش می گوید:
«برق رو خاموش کن.»
و ما در ذهن می توانیم جمله او را اینطور ادامه دهیم:
برق رو خاموش کن تا گندی رو که تو صورتم زدی نبینیم، فراموش کنیم و به بازی ادامه بدیم!

سعادت آباد فیلم وحشتناک و خشنی ست . وحشت و خشونت از نوع جاری در  زندگی واقعی و روزمره.


۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه

وصال دائم

به روح کلام دل بستیم و از کالبد آدمیزاده دل کندیم!

و چنین شد که وصل دائم شد و معشوق همیشه حاضر .

جریان آزاد اطلاعات، شیخ هارون و مریم میرزاخانی

رسانه ها، مصداقی از یک بوم و دو هوا:اینجا تلویزیون فرانسه وقتی خبر گروگانگیری شیخ هارون دیوانه رو می ده می گه:
یک پناهنده ایرانی ساکن استرالیا.
وقتی خبر جایزه فیلدز مریم میرزاخانی رو می ده می گه :
یک ریاضیدان آمریکایی با اصالت ایرانی.
جالب اینجاست که شیخ هارون از 1996 در استرالیا زندگی می کنه و مریم میرزاخانی از 1999 در آمریکا.
15
سال زندگی در غرب کافیه تا یه نابغه ریاضی رو آمریکایی معرفی کرد اما 18 سال زندگی در غرب کافی نیست تا یه دیوانه بنیاد گرا رو استرالیایی حساب کرد.
می دونین،
اینجاهاست که آدم حالش از عبارت «جریان آزاد اطلاعات» بهم می خوره ... بالا میاره.
تف به روی این جریان آزاد اطلاعات و پوزخند به هیکل اون هایی که دلشون خوشه به جهان آزاد و متمدن!