جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

سرما، سیگار، آبجو ... و یخ زده های کنار خانه و خیابان!

هوا سرد شده. افتاده زیر صفر. 
شبنم روی سبزه ها یخ زده و سفید می زنه. انگار برف روشون نشسته.
تو نانت برف از زمین بیرون می زنه نه از آسمون .
سر راه تو کوچه ای که محل گدایی بی خانمان هاست، مردی کنار خیابون بی حرکت دراز کشیده بود. ماشین پر هیبت آتشنشانی کوچه رو تقریبا بند آورده بود.
مامور های خوش تیپ دور مرد دراز کشیده چیزی مثل یه پتوی واترپروف پیچیده بودن و انگار منتظر دستوری بودن و یا شاید هم آمبولانس.
دو تا بی خانمان دیگه همون اطراف آبجو می خوردن و گدایی می کردن.
موقع عبور یکی شون بهم گفت:
چطوری خوشگلم؟
گفتم بد!
گفت چند تا سکه بهم بده حالت خوب می شه!
گفتم سکه هام رو برای سیگار لازم دارم.
گفت سیگار برای پوستت خوب نیست.
گفتم عوضش گرمم می کنه.
گفت با این پالتوی خوشگلی که تنته نیازی به سیگار نداری. من اما بدون آبجو یخ می زنم. ببین دوستم یخ زده و مرده.
سکه های ته جیبم رو ریختم کف دستش.
برای تشکر خواست ببوسم.
گفتم نه .... ببخشید. من باید برم.
تمام طول راه باد سرد مثل شلاق به صورتم می زد. آفتاب فقط یه دکور بود تو آسمون.
حالا رسیدم خونه. سیگار ندارم . خونه گرمه اما یخ زده ام!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر