جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

جشن سگ

جشن بود.
صدای خنده از همه طرف شنیده می شد.
بساط سور و سات بر قرار ... آتش هم روشن بود ... زبانه می کشید.
سگ دمش رو تکون می داد .... زبونش بیرون بود و چشمش به آدم های اطرافش .
آرام و مطمئن اجازه داد مرد در آغوش بگیرش.
واق واق های آروم می کرد و همچنان دمش رو تکون می داد.
مردها جمع شدند. 
یک شون پوزه سگ رو با طناب بست. بعد دست هاش رو به پشت برد و بست ... محکم .... و بعد پاهاش رو .
سگ همچنان دمش رو تکون می داد.
کنار میله ای بردنش. 
پاهای سگ رو به بالای میله بستن . سرش رو به سمت پایین آوردن ... بدنش در زاویه ای تند به سمت زمین وارونه بود.
مردی محکم پاهای سگ رو گرفته بود. دیگری میان بدن رو و سومی سرش رو نگه داشته بود.
سگ همچنان دم تکون می داد.
مرد چهارم با چاقو روی سر سگ خم شد. 
آرام آرام کنار گردن سگ رو برش زد. 
خون بیرون زد.
سگ همچنان دم تکون می داد .... و زوزه می کشید.
مرد پنجم بدن سگ رو فشار داد تا خون ها خوب بیرون بریزه.
مرد چاقو به دست برش رو عمیق تر کرد.
سگ دیگه دم تکون نمی داد .... فقط صدای زوزه بود.
مرد چاقو به دست آرام برش رو عمیق تر کرد. 
سگ دیگه نه دم تکون داد و نه زوزه کشید. 
سطل نیمه پر از خون شد. 
مردها خوشحال بودند. سگ بی جان.
بازش کردند و جسد رو کناری انداختن.
مرد به سمت قفس سگ ها رفت . 
در رو باز کرد و سگ دیگه ای بیرون پرید. 
واق واق می کرد ... دم تکان می داد و با اطمینان اجازه داد مرد در آغوشش بگیره .....
سطل پر از خون شده بود .... جشن کامل!
جشن روز سگ خوران در ویتنام!
***************
این صحنه هایی بود که دیشب در مستند غذاهای خاور دور دیدم. 
جایی که همه چیز رو می خورن ... از موش و گربه و سگ تا جنین هشت پا ... گاهی زنده زنده و گاهی با کشتاری بسیار دردناک و ذره ذره .
جمله فایر باخ در ذهنم تکرار می شود و فکر می کنم ترجیح می دهم یک سگ باشم تا یک آدم.
«انسان آن چیزی ست که می خورد.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر