جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ تیر ۶, شنبه

یک مشاجره، یک نتیجه!

کارد بزنی خونم در نمیاد!
چرا؟
از دست این همسایه مسلمون و خدا ترسم.
چی شده؟
راه پله های ساختمون رو به گوه کشیده.
چه جوری؟
مدام آشغال هاش رو تو این هوای گرم و شرجی راه ریز می کنه تو راه پله های ساختمون و می ریزه جلوی در خونه.
از صاب خونم درخواست کردم بهش تذکر بده.
اون هم رفت یه کاغذ نوشت و زد تو سالن به این مضمون که:
ممنون از هرکسی که رعایت تمیزی رو می کنه.

اومدم خونه می بینم کاغذ رو کنده و دوباره پوست هندونه و طالبی ریخته جلوی در.
خسته برگشته بودم خونه . این صحنه رو دیدم اینگار یه چیزی یهو توم اتصالی کرد.
اصلن چیزی به اندازه قلدری نمی تونه منو برانگیخته کنه.
با خودم فکر کردم نمی شه که ساکت موند و از کنارش گذشت.
در زدم در خونش گفتم:
ببخشید مزاحم شدم یه سئوال دارم. ما یه کاغذ اینجا چسبونده بودیم، شما می دونین کی کندش؟
گفت من کندم.
با لحن خشک و جدی پرسیدم : چرا:
گفت: ناراحتم می کرد.
گفتم:
مگه روی کاغذ فحش نوشته شده بود که شما رو ناراحت کرد؟
گفت:
شما که برای بقیه قانون تعیین نمی کنید.
گفتم : قانون جدیدی روی کاغذ نوشته نشده بود. درخواست برای مراعات زندگی اجتماعی روش نوشته شده بود.
گفت:
مسئله شما آشغال هست. من الان ورشون می دارم.
بعد آشغالها رو همون جور کثیف و داغون رو زمین کشید و تمام راه پله رو به گند کشید و گفت :
حل شد.
بعدش هم روش رو برگردوند و رفت.
این کارش مساوی بود با انفجار یه چیزی تو من.

می دونین،
من آدم آروم و سازگاری هستم. خیلی رعایت ادب و احترام در و همسایه رو می کنم.
همیشه تو سلام و کمک پیشقدم هستم اما الان دیگه مطمئن هستم این رفتارم برای بعضی ها از جمله این همسایه ام معنی جز سازگاری داشته.
با خودم فکر کردم سکوت و ادب در این وضعیت کار بسیار اشتباهی هست. شاید با سکوت و اجتناب از مشاجره باعث بشم اعصاب خودم خورد نشه ولی یه جاهایی آدم باید به خاطر مفاهیم جمعی بره به استقبال مشاجره و اعصاب خوردی.
یه جاهایی برای محافظت از مفاهیم و ارزش های اجتماعی باید از اعصاب خودت هزینه کنی.
مخصوصا اینکه اینجا مشهوره و مشاهده می کنم که فرانسوی ها از عرب ها می ترسن و جلوشون هی کوتاه میان. با خودم فکر کردم این کوتاه اومدن می تونه باعث جری شدن بیشتر او بشه.

وقتی رعایت ادب سوئ فهم به ترس می شه،
وقتی ملایمت و گفتگو کارساز نیست چاره ای نیست جز داد زدن و در و دیوار بهم کوبیدن.این بود که یهو اجازه دادم یه چیزی درم اتصالی کنه.وقتی اون همه بی تفاوت ، بی ادب و زشت پشتش رو به من کرد تا بره تو خونش درحالیکه همه راه پله رو به گند کشیده بود یه چشمه دیگه از این زن میانسال آروم و مودب رو بهش نشون دادم.درو محکم بهم کوبیدم و صدام رو به سرم گذاشتم.گفتم :شما روزه هستید. روزه دار باید بی آزار باشه تا روزه اش درست باشه.با این همه مردم آزاری نه شخصیت قابل احترامی از خودتون نشون می دین و نه آبرویی برای اون رمضان مبارکتون گذاشتین.
برگشت به سمتم در حالیکه حالت حمله گرفته بود.

گفتم :
ببین آقا من آدم آرومی هستم اما احتمالا شما برداشت اشتباهی از آروم بودن من کردی. فکر نکن من از شما می ترسم یا می تونی با این ژست ها منو تحت تاثیر قرار بدی . یک بار دیگه راه پله ها رو کثیف کنی ، ورشون می دارم از پنجره خونت پرتشون می کنم تو خونت. کثیف کنی ، کثیف می کنم.
لپ کلوم رو بگم.
باور کنید بعضی جاها لازمه آدم اجازه بده عصبانی و خشن بشه. بعضی جاها لازمه آدم از اعصاب خودش به خاطر یه ارزش جمعی هزینه کنه.این کار رو نکنی همه چیز از دست می ره .... همه چیز.همه ارزش ها و قواعدی که به سختی به دست اومده و یه جامعه رو قابل زیست کرده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر