جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ تیر ۲۱, دوشنبه

ریتم!



هرگز از اینکه جی پی اس ماشینم رو روی جاده های فرعی تنظیم کردم، پشیمون نشدم.
راستش ترسیدم اما تا حالا پشیمون نشدم.
اطراف نانت بادگیرهای زیادی نصب شده.
امروز حدود سی کیلومتری نانت بود که یهو چشم افتاد به بادگیرها.
یه جاده خاکی بود .
دوطرفش مزرعه گندم.
دم غروب.
زدم به جاده خاکی ... از ماشین پیاده شدم و چند دقیقه ای تو مزرعه گندم در فضایی غیرقابل وصف از زمین و زمان کنده شدم.
صدای تکراری باد توی پره های بادگیرها ... و گندم ها ... خلوتی خالی از آدمیزاد ... گاهی صدای جیرجیرکی ....
صدا ها و فرم ها ، تکراری آرام، افسون کننده و اثیری داشتند ... احساس میکردم در یک ریتم غوطه ورم ... ریتمی از صدا ، فرم و حرکت های تکراری .... ازلی .... ابدی!
راستش در عین جذبه کمی می ترسیدم.
از خودم پرسیدم :
ازچی می ترسی؟
حسی گفت:
از خودم .... از محو ، جذب و حل شدن در این ریتم افسونگر ...
دل کندم .. سوار ماشین شدم ... و دور .... هنوز تابلوهایی باقی مونده که باید تمومشون کنم ...پیش از حل و محو شدن در این ریتم افسونگر ، ترسناک و همواره غالب!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر