جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

شهرهای روسپی صفت!

بعضی شهرها برای بعضی آدم ها مثل روسپی ها می مونن.
مثلا پاریس ... مثلا تهران ... برای من!
می دونی که هیچ وقت نمی خوای و نمی تونی ساکن همیشگی این شهرها بمانی.
اما می دونی که نمی تونی هیچوقت هم دل ازشون بکنی.
معشوقه هایی هستند که نه باهشون به سر می شه و نه بی آنها به سر می شه ... هستن ... همیشه.
درست مثل روسپی ای که با چیزی بیش از تنش باهش درآمیختی .... هم دوستش داری و هم می دونی که نمی تونی همیشه کنارش بمونی ... اون شغل خودش رو داره ... زندگی خودش!
و تو مجبوری به شغلش احترام بذاری و بپذیری .... به روسپیگریش.
شغلی که جاش برای تو فقط چند روز هست نه یک عمر.
از همین الان دلتنگ تهرانم ... با حسی از فرار .
چه پارادوکسی.
دلتنگی و دلزدگی ... به یک کس ... یک چیز ... توامان!
به قلیون پوک می زنم و به دوستم می گم:
این لحظات تقاص داره .
می پرسه:
چه تقاصی؟
می گم:
تقاصی که تهران در روزهای ساکت و خاکستری نانت از من باز خواهد ستاند ... با نبودنش و اما میل به بودنش.
باکی نیست!
سوسک حموم شدیم ... هیچ درد و دلتنگی دیگه اثر نداره .
معشوقه هایی داریم به نام پاریس و تهران ... و همسری داریم که به ریش هم دیگه بند شدیم ... بند موندیم .... نانت!
خیلی هم خوب ... آروم و سر به راه و سازگاره ... آدم رو خوشبخت میکنه اما کافی و راضی ، نه!

۲ نظر:

  1. اول اینکه ولکام بک و ایام به کام! :)
    دوم اینکه دو تا معشوقه بدجور دردسرها...یکیش هم سخته وقتی پای ثابت در میونه حالا دو تا رو چه میکنی این خودش مسئله و پرسشه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اول اینکه : مرسی :)
      دوم اینکه :
      آیین تقوا ما نیز دانیم
      لیکن چه چاره با بخت گمراه! :)

      حذف