جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۴, جمعه

ادب ِ بیزنسی

بیزار شدم از تقاضایم.
آرزو می کردم زمین دهان باز می کرد و جایی در آن اعماق گم و گور می شدم ... دور از این خشونت و شقاوت که تمدن نامیده می شود.
ماجرا:
حوله حمام فراموش شده است .
از اتاق بیرون می آیم تا تقاضای حوله کنم.
زن خدمتکار همین نزدیکی ست .
بسیار لاغر و نحیف ... حدودا پنجاه ساله.
عذرخواهی می کند و حوله ای به دستم می دهد.
مسئول هتل می بیند.
ماجرایی که به سادگی تمام شده است را تبدیل به فاجعه می کند.
با صدای بلند و کلماتی بسیار تند و زننده زن نگون بخت را به باد سرزنش می گیرد.
از تقاضایم بیزار شده ام .... از مسئول هتل بیزارتر.
به لبخند و سیو پله و مرسی و ژو وزان پقی و ... آلرژی پیدا کرده ام.
این کلکسیون نمایشی ِ مهوع از کلمات مودبانه ی تو خالی ِ نمایشی .... ادب ِ بیزنسی!
می دانید،
این ادب بیزنسی غربی قادر است در صدم ثانیه از لبخند تبدیل به شلاق شود .
لبخند به مشتری - شلاقی به کارمند .... دوررویی مهوع بیزنس غربی.
حالم خوب نیست ... حافظ می داند!
در سرم آرام و تسکین دهنده و مهربان مدام تکرار می کند:
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم ... طرحی نو دراندازیم ... طرحی نو دراندازیم ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر