جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ اسفند ۷, جمعه

نان و عرفان!

امشب به دعوت دوست عزیزی رفتم به یک جلسه انرژی-عرفانی - درمانی .... البته عنوانش دقیقا این نبود ولی ماهیتش همین بود.
جلسه در یک سایت اینترنتی تبلیغ شده بود.
به عنوان یه نوع مدیتشن.
دوستم من رو هم ثبت نام کرده بود.
خوب به عنوان یه مشاهده برام جالب بود.
با هم رفتیم.
جلسه در یک خانه شخصی برگذار شد.
هفت نفر بیشتر نبودیم.
صاحب مجلس دختر جوانی بود با اندام عضلانی و ورزیده و چهره ای بشاش و خندان.
در آغاز جلسه خیلی دوستانه و صمیمی اصول داستان رو برامون تشریح کرد.
باید رو به روی عکس ِ خندان استاد می ایستادیم و یک ساعت بی وقفه حرکت ریتمیک ساده ای رو تکرار می کردیم.
دختر خیلی ساده موبایلش رو روشن کرد و صدای ریتمیک مردی که چیزی شبیه یک دعای چهار خطی رو هی تکرار می کرد، پخش کرد.
خودش هم همون جملات رو هی می خوند .
جملاتی که ما نمی دونستیم به چه زبونیه و معنیش چیه.
از خودش هم که پرسیدیم، معنیش رو نمی دونست.
در ابتدای جلسه برامون توضیح داد که این نوع مدیتیشن می تونه باعث تخلیه انرژی های منفی از بدن بشه.
راستش از تصور اینکه یک ساعت هی باید سرجام بجنبم و به چهارتا جمله تکراری گوش کنم، وحشت زده شده بودم.
اما اعتراف می کنم که جنبیدن ِ درجا برای یک ساعت متوالی ، به اون وحشتناکی که در ابتدا فکر می کردم نبود.
خلاصه شروع کردیم به جنبیدن .
دختر در میانه ی این حرکت ساده و تکراری گاه گاهی از شدت شعف دست هاش رو به هم می کوبید و قهقه می زد.
قهقه هایی که گاهی به گریه شبیه می شد.
خوب، من آدم بدبینی نیستم.
واقعا بدون هیچ پیش فرض و قضاوتی به این جلسه رفتم .... صرفا برای مشاهده و تجربه.
علی رغم اینکه تحت تاثیر قرار نگرفتم ولی هرگز دختر و نوع مدیتیشنش رو هم تو ذهنم زیر سئوال نبردم.
یک ساعت جنبیدیم و ورد خوندیم.
شخصا فقط برای اینکه با جمع همراهی کرده باشم و مشاهده کنم.
در تمام مدت یاد مجالس شب قدر تو ایران بودم.
وقتی مردم تو تاریکی و تکرارِ هزار باره ی «الغوث الغوث ...» صداهاشون به شیون تبدیل می شد و شیون هاشون از یه جایی به بعد به خنده و گریه تبدیل می شد.
جایی که خنده از گریه قابل تشخیص نمی شد ... از شدت تکرار.
خنده های دختر هم همینجوری بود.
یهو از خنده منفجر می شد ... و بعد آدم نمی فهمید داره می خنده یا گریه می کنه.
تکرار می کنم بدون قضاوت نگاهش کردم ... ارتباطی با شیوه مدیتیشن برقرار نکردم.
راستش در تمام مدت احساس می کردم اصلا چیزی به عنوان انرژی منفی درونم نیست که حالا بخوام زور بزنم و تخلیه اش کنم.
بعد از یه ساعت تکرار یک حرکت ساده و زمزمه جملاتی که معنیش رو نمی دونستیم.
مجلس تموم شد . 
هزینه مشارکت در این مجلس برای هر نفر هفت یورو بود که نقد به دختر پرداخت شد.
به عنوان یک مشاهده می ارزید.
مشاهده ای که در اون  جالب ترین قسمتش برای من نه مدیتیشن بلکه نیاز ِ روزافزون انسان امروز به رهایی بود.
اینجا پر هست از جلسات خصوصی و دوستانه که تبلیغ ِ رها شدن رو می کنن.
درست مثل ایران ... وقتی مشد بودم و دوستانم هی دعوتم می کردن به انواع جلسات انرژی درمانی.
آزاد شدن .... آزاد شدن از انرژی های منفی ... با رقصیدن، جنبیدن، ورد خوندن،
فرقه ها ... مذهب ها ... ضد مذهب ها و ....
می دونین،
همه اینها برای من پیش از هر چیز یک معنا داره :
چقدر انسان ِ مرفه امروزی پر شده از انرژیهای منفی که این جلسات این همه مشتری داره.
چقدر انسان امروزی وابسته شده ... استقلال ذهنی و فکری خودش رو از دست داده که این همه وابسته به روش ها شده.
وابسته به محصول ، کالا ... کالایی آماده و قابل مصرف ... حتی برای رهایی هم احتیاج به دستورالعمل و روشی آماده داره.
انسان مرفه امروزی، اعتماد به نفس تجربه، کشف و شهود با خودش رو از دست داده !

۳ نظر:

  1. "A Philosophy of Boredom"
    Lars Svendsen
    یا فارسیش "فلسفه ی ملال" از لارس اسوندسن ترجمه ی افشین خاکباز

    دستت رسید بخون این کتاب رو گمونم کیف کنی :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرسی .... خیر ببینی جوون مدت هاست کتاب خوب به دستم نرسیده

      حذف
  2. نوش جان ، البته من خودم هنوز تمومش نکردم اما تا اینجا که واقعن کیفور شدم و جالب اینکه چه هماهنگی داره با مطلب امروزت.

    پاسخحذف