جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

8 می

امروز پس از مدت ها دوباره رفتم قبرستون ... یهویی ... بی برنامه ... میون قبرها قدم می زدم و دوباره خودم رو مقابل ردیف گورهای سربازان کشته شده انگلیسی در نانت دیدم .. سرم گیج می رفت ... با حسی غیرقابل وصف ... کنده شده از زمین و زمان .
روی زمین مقابل گورها دراز کشیدم ... نوشته ها رو می خوندم ... قسم می خورم  درون اون سنگ قبرها چیزی بیشتر از واژه های حک شده بر سنگ وجود داره ... حس ... حس که زنده است و درون اون واژه ها حکاکی شده داشت نفس میکشید ... با من ... در من ... و از میان من!
تاریخ 8 می 1944 بر سنگ ها حک شده بود .... یهو یادم اومد که امروز 8 می هست .
روز پایان جنگ جهانی دوم.
آخرین سال جنگ چه داغی بر سینه ها گذاشته بود.
 جنگ تمام شد ، چیزی اما انگار هرگز تمام نخواهد شد .... اون چیز اونجا تو اون قبرستون زنده است ... من مقابل سنگ قبرها حسش می کنم ... شما فکر می کنید من دیوانه ام اما نیستم!
چیزی زنده اونجا هست ... قسم می خورم ... همون چیزی که همیشه منو دچار سرگیجه می کنه.
No lenght of time can take away my thoughts of you
 from day to day .... Mu
m


۱ نظر: