جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ اسفند ۲۶, پنجشنبه

تکه پاره های سفر - آش نخورده و دهان سوخته!

رفتم ته اتوبوس که مثلا دست و پام بازتر باشه.
 شانس ما یک حاج خانمی آمد کنارمان نشست خودش هزار ماشاالله اندازه سه تا صندلی جا گرفت و اسباب اثاثش اندازه دو تا .
هیچی دیگه همو یک صندلی خودوم رو هم واس مو تنگ کرد.
حالا مو موخوام بروم دستشویی باس از هفت خان رستم ایشون رد شوم.
دریغ از یه تکونی که به خودش بده و یه خورده راه رو واس من باز کنه.
هرچی موگوم ببخشن ، لطفا ... هیچی به هیچی.
 آخر سفر هم که موخوام پیاده شوم می بینوم پشت سرم داره با زشت ترین کلمات غر مزنه که زنیکه نژادپرست!
یعنی ماندوم مو آخه چه کار کردوم که ای به مو مگه نژادپرست!
 جز اینکه تو چهارساعت همسفری با ایشون مثل یه انبر منو پرس کرد و با موبایلش هی بلند بلند حرف زد و مو هم هیچی نگفتوم.
یعنی به امام هشتم دیگه تنم کهیر مزنه از این واژه "نژادپرست".
ای چی بود انداختن سرزبونا و یک عده  جماعت همیشه مدعی هم مثل آدامس مجونش و تف می کنن تو صورت آدم.
خنده داره به امام هشتم .
وقتی ایرانی هستی بهت می گن نژادپرست،
وقتی آفریقایی نیستی بهت می گن نژادپرست.
اصلن شدی سطل آشغال مردم که فحش و عصبانیتشون رو تف کنن تو صورتت.
ای تف به ای کار!
 هرکی خودش هرچی هست به بقیه نسبت مده.

۲ نظر:

  1. نژادپرست هم نژادپرستای قدیم. آخه ته اتوبوس نشستن هم شد نژاد پرستی؟ لاقل اون وسط مسطا می نشستی!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. همینو بگو ... خیرسرم رفتم ته اتوبوس که مثلا صندلی خالی زیاده این هم که شانس ما حاج خانم اومد همو یه دونه صندلی رو هم تنگ کرد

      حذف