جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه

شور ِ ارتفاع

میون هواپیماهای نصف و نیمه تو کارگاه مونتاژ هواپیماسازی راه می رفتم و احساس می کردم در قلب رویاهای پدرم دارم قدم می زنم.
پدرم ... پدرم با اون شور مکانیکیش ... گلایدر ... هواپیما ... پرواز!
اون رویاهاش رو زندگی می کرد ... و یک دختر بچه  همیشه کنارش بود که با دهانی باز و چشمانی گرد افسون دنیای پدرش شده بود.
اون رویاهاش رو می ساخت ... هواپیماهای مدل، زمستونا تو زیر زمین خونه مون.
گلایدر ، تابستونا رو پشت بوم خونه مون.
و جمعه ها همیشه روز پرواز بود.
تو یکی از همون جمعه ها با گلایدرش افتاد و سخت آسیب دید.
پرواز با گلایدر رو برای همه ممنوع کرد.
حق داشت.
خیلی درد کشید ... رویاها هزینه دارند ... و رویای پرواز می تونه بهایی به اندازه جان داشته باشه.
 پدرم یه پا خوزه آرکادیو بوئندیا بود .... یادتونه ؟ ... تو صد سال تنهایی .... مردی که دیوانه وار پروژه های مکانیکیش رو دنبال می کرد.
عجیبه ،
شاید شور آسمان و ارتفاع هم یک ژن داره!
ژنی که پدرم به بچه هاش داد.
بچه هایی که همیشه بازی هاشون  لبه دیوارها بود ... روی پشت بوم .... روی صخره ها و کوه ها .... توی پیست موتور کراس ... پرش ... پرواز .... معلق شدن بین زمین و آسمان ..... آه چه لذتی ... چه لذت هراسناکی!
خواهرم عاشق ژیمناستیک بود ... بیشتر از همه چوب موازنه .... اصلن خوشش میومد  خودش رو تو وضعیت خطرناک افتادن قرار بده.
برادرم عاشق موتور کراس و پارگلایدر ... وقتی می پرید هوا دل من می ریخت پایین.
و خودم عاشق صخره نوردی .... عاشق اون لذت هراسناک معلق شدن بین زمین و آسمون.
اون لحظاتی که به غلط کردن می افتی از بالا رفتن و راه برگشت نداشتن.
همه مون تجربه های دردناک افتادن رو چشیدیم .... لذت بها داره !
لذت ارتفاع بهاش افتادنه ... شکسته شدن ... درد کشیدن ... دردی که می تونه حتی اشک آدم رو دربیاره.
 ارتفاع اشک همه مون رو در آورد .... اشک ها اما هرگز شور ارتفاع رو کم نکردن فقط فرمش رو تغییر دادن.
از چوب موازنه به قصه گویی درباره آسمان.
از پاراگلایدر به پرش های کوتاه تر اما مطمئن تر با اسکی.
از صخره نوردی به کارگاه هواپیما سازی.
 تو کارگاه ، میون هواپیماهای نیمه تمام راه می رفتم و احساس می کردم رویایی رو کامل کردم ... رویای پدرم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر