جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ دی ۱۹, پنجشنبه

رازهای روسپی های عاطفی! (قسمت اول)



 یک مقدمه طولانی:
گاهی در جمع های زنانه و در مواجهه با قصه های عشقی که در آن قلب مردی شکسته است این جمله را از زبان برخی زنها شنیده ام که :
حالا این همه مردها دل زن ها رو شکستن یه بار هم بذار دل مردها بشکنه!
تحمل شنیدن این جمله برای من سخت است. به یک دلیل ساده :
دل دل است و زن و مرد ندارد. هر چند که به گمانم روش ها و فرمول های تسخیر آن در دو کالبد زنانه و مردانه تفاوت هایی با هم دارد.
من از نزدیک و به طور عجیبی این شانس را پیدا کردم که معتمد یکی از روسپی های عاطفی باشم . کسی که بزرگترین لذت زندگی را به دام انداختن و شکستن ارزش های اخلاقی بقیه عنوان می کرد. کسی که هر روز خودش را به شخصیتی ادبی یا سینمایی تشبیه می کرد و به این ترتیب به محتوی حقیر و زشت خود ابعاد و مقیاسی پیچیده می داد . برای گیج کردن و تعلیق اذهان.
اما به گمانم درست ترین شخصیتی که یک بار در ناپرهیزی بیش از حد نوشیدن خودش را به آن تشبیه کرد این بود :
" من دون ژوان مونث هستم!"
او استاد تعلیق و ابهام بود و هست . هنوز هم!
شعر ابزار اصلی او ست . چرا که شعر تاویل پذیر است و قابلیت توجیه دارد.
او از نزدیک با هزار ترفند در نگاه و کلام ، شخص را به دام احتمال و ابهام عشق می اندازد اما هرگز در جمع حاضر به اظهار عشق به عشاقش نیست . عشاقی که همیشه وانمود می کند آنها او را برگزیده اند . حال آنکه داستان کاملا وارونه است .
او فقط در خلوت اظهار عشق می کند چرا که اگر در جمع چنین کند خیل عظیم عشاقش با هم تلاقی پیدا می کنند.  آنها با چشم های گرد شده از ناباوری خواهند دید که عاشقانه ترین نگاه ها و شعرها و جمله هایی که در خلوت از او شنیده اند پیش از این به جماعتی دیگر نیز تقدیم شده است!
این شخص تجربه ای دردناک و تکان دهنده در زندگی من بود. من هم مثل خیل عظیمی از آدم ها فریب گفتار او را خوردم . زشتی کردارش اما در بازه زمانی طولانی برایم آشکار شد.
یکی از سرافکندگی های زندگی من کمک هایی ست که به دلیل تشخیص نادرست در شناخت شخصیت واقعی این شخص به او کردم و نادانسته اسباب آرایش هر چه بیشترش را فراهم کردم.
برای من دشوار است که امروز پس از سال ها دوباره شنونده داستان های تکراری او از اطراف هستم. با چهره ای نو و جذاب تر که با نهایت سرافکندگی من در آرایش آن سهمی داشتم.
سهمی در زراندود شدن این توده ی دروغ!
*********************************



 در بخشی از فیلم ادوارد دست قیچی ساخته تیم برتون صحنه ای هست که زنی تمایل به هم آغوشی با ادوارد نشان می دهد. در حالیکه ادوارد کودکانه غافلگیر شده است.
در صحنه ای دیگر وقتی ادوارد این ماجرا را برای مرد صاحب خانه تعریف می کند. مرد با دهانی باز گوش می دهد و در انتها با لحنی مسحور شده می گوید (نقل به مضمون):

آه پسر هیچ خوشبختی برای یک مرد بالاتر از این نیست که زنی با پای خودش به آغوش او بیاید!

بله، به واقع چنین است!
هیچ خوشبختی بالاتر از این برای یک مرد قابل تصور نیست که زنی با عشق و آغوشی باز خودش به سوی او بیاید اما این خوشبختی بلافاصله می تواند تبدیل به وحشتناک ترین کابوس در زندگی یک مرد شود اگر بداند که آن زن فردا شب با پای خودش به آغوش مرد دیگری می رود. با همان اطفارها و واژه های منحصر به فردی که به او گفته است!
و این رازیست که روسپی های عاطفی به خوبی بر آن آگاهند.

اینجاست که تجاوز  زنانه ابعادی روانی پیدا می کند. پیچیده تر و دردناک تر حتی.
شما خلاصی از خاطره ی آن لذت نخواهید داشت چرا که به عمیق ترین لایه های احساسی مردانه شما چنگ انداخته شده است .

او موقتا شما را ترک می کند چرا که شهوت سیری ناپذیری برای  جلب توجه و داشتن همه ی دنیا دارد. و داشتن دنیا هزینه دارد . هزینه ای که او نمی تواند به تنهایی بپردازد .  کسی باید برایش هزینه کند . باید مهمان باشد . مهمان افتخاری به خانه ها. در سراسر دنیا!
از آمریکا تا انگلستان و فرانسه ... تا تونس و سوریه حتی!


و این هزینه ها تامین نمی شود الا به دست تن هایی که خصوصی ترین و خلوت ترین لایه های احساسیشان مورد دست درازی  قرار گرفته است!

روان هایی که همواره در برزخ تعلیق و ابهام عشق و خاص بودن بی رحمانه نگه داشته می شوند تا تاریخ مصرف بعدی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر