جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

تراموا سواری و درس های زندگانی!

امروز  با یه عالمه بچه دبستانی تو تراموا همسفر بودم.
ایستگاه و تراموا رو به سرشون گذاشته بودن جوجه ها.
همش فکر می کردم این معلم هاشون چه دل شیری دارن مسءولیت این همه بچه رو تو این خیابونای شلوغ به عهده می گیرن.
برام جالب بود که تفاوت شخصیتی بچه ها از همون زمان بچه گی قابل مشاهده است.
بعضی از بچه ها در مرکز جمع می درخشن.
بعضی ها تنها و دور از دیگران می ایستن.
دخترها بیشتر باهم هستن و پسرها با هم.
داشتم تو حال خودم از دور نگاهشون می کردم که یکی از جوجه ها صندلیش رو به یه آقایی تعارف کرد و گفت :
آقا دوست دارین بشینین؟
آقاهه تشکر کرد و اما ننشست.
بعد از چند ثانیه جوجه به من همون تعارف رو کرد. گفت:
خانم دوست دارین بشینین؟
من خیلی ناخودآگاه همون واکنش رو نشون دادن.
تشکر کردم و ننشستم .
بعدش اما کلی پشیمون شدم از واکنشم.
با خودم فکر کردم این جوجه دوست داشت صندلیش رو به دیگری بده اما ما دوتا آدم گنده اینقدر سخاوت نداشتیم که مهربانی او رو قبول کنیم.
می دونین،
سخاوت فقط در دادن نیست .

فرم عمیق تری از سخاوت در پذیرفتن هست.
قبول کردن مهربانی دیگران.
دفعه دیگه حتما مهربونی یه جوجه رو با کمال میل می پذیرم. :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر