جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ مهر ۱۴, سه‌شنبه

زن ها و داد!

زن ها منعطفند.
مثل شکم هاشون وقتی بچه دار می شن.
شکمشون کش میاد.
هی کش میاد.
در اوج درد، تنشون مهربون می شه.
سرچشمه می شه.
پر از شیر می شه.
درد می کشن اما غذا می دن.
دندون ها شون می پوسه اما باز شیر می دن.
زانوهاشون ضعیف می شه اما باز شیر می دن.
عین خیالشون هم به اسم و فامیل نیست.
به مال من و مال تو و به اسم من و به اسم تو نیست.
به شناسنامه و سند منگوله دار و قرارداد محضری نیست.
یه بچه است که هیچ دادگاه و سند رسمی نمی تونه اون نه ماه بودن تو شکمشون رو رد کنه.
خوب باشه ، این بچه به اسم تو!
تو شکم من ساخته شد.
من شیرش دادم.
من بزرگش کردم.
اما باشه به اسم تو.
خوشال باش.
اموال رسمیت بیشتر شد.
یه بچه به اموالت اضافه شد.
 با سند رسمی.
شناسنامه ای با نام تو.

زن ها کوتاه میان،
زن ها خاموشند.
حرف نمی زنند.
داد نمی زنند.
و درست همون موقع که به نظر رام تر و مطیع تر از همیشه می رسند ناگهان فریادی می زنند که  یک مملکت رو می لرزونه.
دادی می زنند که همه ی عمر تو گوشت باقی می مونه.
بیرحمانه، بیرحمی رو پاسخ می دن.
خودسوزی می کنن!
جلوی چشم همون بچه ای که ساختن و شیرش دادن و بزرگش کردن خودشون رو می سوزونن.
با یه بچه نصفه و نیمه در شکم.

زن ها خراب نمی کنند.
هی می سازن.
هی می سازن.
غذا درست می کنن.

بچه درست می کنن.
بچه شیر می دن.

اما جایی هم هست که ته می کشن.
دست از درست کردن می کشن.
خراب می کنن.
داد می زنن.
داد زن ها هولناکه وقتی مجبورشون می کنی که حرف نزنن، که داد نزنن.
وقتی چاره ای براشون نمی ذاری  جز اینکه اولین دادشون ، آخرین دادشون هم باشه.

سرم پر از طنین دادهایی ست که اولین و آخرین داد بودن.
با بوی دود و گوشت سوخته.
و سئوالی  که مثل سوهان روحم رو می خراشه:
چه بیرحمی باهش کردید که چنین بیرحمانه داد زد؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر