جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

بهای زنده بودن

بعضی سفرها مثل لحظه جون کندنه .... هیجان انگیز و دلهره آور
وقتی سفری طولانی رو به سرزمینی ناشناخته در پیش دارید ... وقتی هیچ چیز درباره مقصد و آنچه پیش خواهد آمد نمی دونید و فقط خودتون رو به امواج ثانیه ها می سپارید و پیش می رید تا ببینبد به کجا می رسید. 

ضرورت ناگزیر این نوع سفرها بستن ساک هاست ... جمع کردن وسایلی بیشتر از حد نیاز روزمره و معمول .... و درست در همین لحظات است که گاه با نامه ای ، دست نوشته ای پشت جلد کتابی ، هدیه ای ، عروسکی ، یادگاری روبه رو می شید که تا مغز استخوان آدم رو می لرزونه ... اشیائی که پیوندی با گذشته ای دور دارن .... و شما ناگهان از عمق لحظه حال ، ثانیه های جاری در لحظه پرتاب می شید به اعماق گذشته .... قلب آدم تا آستانه ایستادن فشرده می شه . 

نجواها ... نجواها
دوباره از گذشته هایی دور
چون صدایی دلهره آور از عمق یک گور .... در سکوت و سکون گورستان 


قلبم در آستانه ایستادنه
اشک تسکینی بر این تشنج نیست
و صدایی که مدام تکرار می کنه :
هی !
این بهای زنده بودنه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر