جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ مهر ۱۴, چهارشنبه

پروتز و نعلبکی

جناب سروان، خانم جوان و مودبی ست.
مدارکم را نگاه می کند و می گوید :
تشریف ببرید اطاق کنار، جناب سرگرد دستور رسیدگی بدهند.
می روم اتاق کنار.
اتاق جناب سرگرد سه پله از سایر اتاق ها که محل کار جناب سروان هاست بالاتر است و بزرگتر و تمام شیشه.
صندلی و میزش هم بزرگتر و شیک تر.
به نظر می رسد سلسله مراتب درجات نظامی به خوبی در معماری و دکوراسیون اتاق ها رعایت شده است.
در می زنم .... وارد اتاق می شوم ... سلام می کنم .... اما جوابی نمی شنوم .
جناب سرگرد سرش پایین است و توجهی به مراجعه کننده اش ندارد.
این فاصله زمانی سکوت و تعلیق فرصت خوبی ست برای مشاهده دقیق تر محیط .
اولین چیزی که توجه ام را جلب می کند صورت جناب سرگرد است.
جا می خورم .
اولش فکر می کنم بنده خدا بیماری پوستی دارد.
دقت که می کنم می بینم رد مهر است. اندازه یک نعلبکی.
سیاه و کبود و نافرم.
نمی دانم چرا ناخودآگاه یاد لب های پروتزی و دماغ های قلمی می افتم که این روزها در کوچه و خیابان زیاد می بینم.
درست مثل همین نعلبکی های کبود و سیاه که بر صورت مردان زیاد دیده می شود.
جملگی فرم های تکراری و زیراکسی.
یک فرم هایی انگار از شدت تکرار و شیوع از زیر دستگاه زیراکس درآمده اند.
صورت های زیراکسی!
ناخودآگاه گفتگویی در ذهنم شروع می شود.
صدایی توی ذهنم می گوید:
خوب این هم لابد یک جور مد است دیگر ... مد مردانه مطابق با سلیقه ها وکاربردهای روز . درست مثل پروتزهای لب برای زنان. چرا که نه؟!
صدای دیگر اما می گوید:
ساده لوح ! این مد، کاربرد ِاعتباری دارد نه زیبایی.
صدای اول می گوید:
مد مد است دیگر ... از هر چیزی می تواند الهام بگیرد.
از لب های آنجلینا جولی تا پیشانی امام محمد غزالی. کاربردش هم به خود شخص و سلیقه مخاطبانش بستگی دارد. اصلن به تو چه مردم با صورتشان چه می کنند.
صدای دوم اما بدبینانه ادامه می دهد:
نه نمی شود مد پروتزی را با مد نعلبکی مقایسه کنی . خودت هم می دانی که دومی برای عوام فریبی ست. با آن نعلبگی روی پیشانی می خواهد القای مذهبی بودن و مومن بودن و کار درست بودن از لحاظ دین و ایمان بکند
صدای اول معصومانه و خوش بینانه می گوید:
ای بابا چقدر سخت می گیری ... در همه مدها یک جور عوام فریبی موجود است دیگر . مد پروتزی هم لابد می خواهد بگوید صاحب این لب های بزرگ و گوشتی آدم توانمدنی در سایر جنبه های وجودیش هست .
مثلا کار درستی در توانایی های جنسی اش.
دو صدا در سرم در حال بگو مگو هستند که جناب سرگرد با اشاره دست، بدون بلند کردن سرش و بدون یک کلمه حرف اشاره ای می کند.
صدایی توی ذهنم اشاره دست جناب سرگرد را برایم اینطور ترجمه می کند:
به نال ! کارت چیه ضعیفه؟
نمی دانم چرا ترسیده ام .
شاید هم حق دارم .
نعلبکی های روی پیشانی جناب سرگرد با آن ابروهای درهم گره خورده و لب هایی که انگار روزه سکوت گرفته اند یک جور هیبت هولناک دارند.
می شنوم صدایی از ته حلقم با لکنت دارد حرف می زند .
وسط حرف هایم جناب سرگرد دوباره با دست اشاره میکند که یعنی :
کاغذت رو بده. 
کاغذ را می دهم.
جناب سرگرد زیرش امضا می کند و بالاخره یک ارتعاش کوتاه صوتی از حلقش تولید می کند که :
بده جناب سروان.
خانم جناب سروان درست برعکس آقای جناب سرگرد، زن گشاده رو و مودبی ست.
با ادب و احترام مشخصاتم را در سیستم ثبت می کند . می گوید تا فردا کار تمام است و برایم آرزوی سفر و اقامت خوش می کند. 
با پای پیچ خورده ، لنگ لنگان از اداره خارج می شوم و احساس می کنم نیاز به قدم زدن و تنهایی دارم.
برای هضم این همه تفاوت و تضاد که در این چند روز در ادارات و نحوه کار کارمندان دیده ام.
کارمندانی تحت شرایط کاری بسیار دشوار ، پشت میزهایشان همیشه ازدحام مراجعه کننده، مراجعه کننده هایی که همه عجله دارند. صفی نیست . نوبتی نیست. کسی اگر رحم داشته باشد و رعایت نوبت کند. محض رضای خدا . 
با این احوال کارمند هایی دیدم که با یک دستشان پرونده یکی را می نوشتند، با گوششان شرح حال یکی دیگر را گوش می کردند و با زبانشان داشتند نفر سومی را پاسخ می دادند.
در آن واحد زیر حجمی شدید از کار.
در همان اداره اتاقی که کارمندش مگس می پراند.
چایی می خورد . تسبیح می چرخاند و شال سیاه محرمش را دور گردنش مرتب می کرد.
بزرگترین کاری که کرد ارجاع کارم بود به اتاق دیگری!
پیاده و لنگ لنگان در هوای مطبوع پاییزی در خیابان هایی که مثل رفقای گم شده قدیمی برایم آشنا و در عین حال غریبه هستند راه می روم.
احساس می کنم درک و حسم از زمان و گذر آن دگرگونه شده است.
صدایی می گوید:
طبیعی ست دختر جان،
در این حجم از پارادوکس های بیرونی و درونی که تو هستی هنوز می توانی راه خانه ات را پیدا کنی یعنی خیلی باحال هستی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر