جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

« سفرنامه - ایرفرانس »

هیچ وقت فرودگاه ها را دوست نداشتم.
دچار اضطرابم می کنند.
وقتی خودم مسافر هستم، به اضظرابم، وسواس هم اضافه می شود.
وسواس چک کردن بلیط، پاسپورت، پول، رسیدن به موقع.
دوستی با سخاوتمندی پیشنهاد می کند تا فرودگاه برساندم.
حضورش دلگرم کننده است .... تسکینی بر اضطراب ، وسواس و هیجانم.
پاریس آفتابی ست.
حدود بیست درجه.
سوار ماشین بی ام و عتیقه و خوشگلش می شویم.
بجه کف پاریس است. مسلط به خیابان ها.
حضورش برایم اطمینان بخش و دلگرم کننده است.
ترافیک روان است.
هوا عالی.
شهر زیبا.
فرانسه افسونگری میکند.
هنوز نرفته دلتنگش شده ام.
این روزهای آخر دوستان سنگ تمام گذاشتند.
چه در نانت و چه در پاریس.
آخرین روز درنانت مهمان دوستی بودم که به عنوان هدیه خداحافظی به سفری یک روزه و دو نفره به روستای پدریش دعوتم کرد.
مهربانی فرانسوی ساده و بی تعارف است.
به فرودگاه که می رسیم اضطراب و وسواسم دوباره شروع می شود.
به سختی جایی برای پارک ماشین پیدا می شود.
بحران عصبیم اما در مرحله بعدی ست.
در قسمت تحویل بار ِ هواپیمایی ایرفرانس به جای آدمیزاد ، ماشین گذاشته اند.
با یک دستورالعمل ده ، دوازده مرحله ای که باید در لحظه بخوانی و اجرایش کنی.
برای گرفتن کارت پرواز، دو بار با دستگاه کلنجار می روم.
هر بار خطا می دهد.
دوست دارم با مشت بکوبم تو سر این موجود زبان نفهم.
«لعنتی های ، پول پرست ِ سگ مصب ِ حریص ..... در مملکتی که بحران کار است آخر چرا به جای آدمیزاد ِ جان دار ِ ناطق همچین دستگاه های پدرسگ ِ زبان نفهمی گذاشته اید!
تف به مغزهای حریص تان که برای پول بیشتر یک عده را بیکار می کنید و یک جماعت دیگر را سرگردان!»
بلند بلند غرغر می کنم.
دوستم به کمک می آید.
پاسپورتم را می گیرد و روی اسکنر می گذارد.
باز هم خطا.
دفعه چهارم اما گویا به قدر کفایت ِ درک ِ این موجود ابله ، پاسپورت را صاف و مستقیم گذاشته است.
بیست دقیقه کلنجار برای گرفتن یک کارت پرواز.
یاد حرف دوستی می افتم که کارمند پست است.
می گفت در دوره های آموزشی از کارمندان می خواهند که به مشتری ها روش کار با دستگاه های اتوماتیک را آموزش دهند اما او هرگز این کار را نمی کند.
با یک منطق ساده .
«اگر این کار رو بکنم ممکنه همون دستگاه شغل من یا بچه های من رو بگیره !»
سوار هواپیما می شوم.
یک ایرباس بزرگ.
بیش از سه چهارم مسافران ایرانی هستند.
پیداست خیلی هایشان ساکن کشورهای دیگر هستند. این را از زبان هایی که با همراهانشان حرف می زنند می شود تشخیص داد.
آلمانی، انگلیسی و البته فرانسوی.
چه بازار خوبی برای هر دو طرف معامله .
فروشنده و مشتری - ایرفرانس و مسافران ایرانی.
ملیون ها مهاجر ایرانی ِ ساکن اروپا و آمریکا که حالا می توانند از پرواز مستقیم به تهران استفاده کنند . بدون آن توقف های خسته کننده در استانبول، امارات ، ارمنستان، آذربایجان و ...
اغلب مهمانداران هواپیما مرد هستند.
فقط دو خانم مهماندار در میان شان دیده می شود.
خسته هستم.
چشم هایم را می بندم و از تصور اینکه وقتی بازشان کنم جایی نزدیک آسمان ایران خواهد بود ، هیجان زده می شوم.
بین خواب و بیداری متوجه هستم که هواپیما راه افتاده است.
طاقت نمی آورم بعد از بیست دقیقه چشم هایم را باز می کنم و از پنجره بیرون را نگاه می کنم.
خدای من ، باورم نمی شود !
هواپیما هنوز روی زمین است .
تمام این مدت داشته است دور خودش روی باند دور می زده است!
با تعجب، تلخی و طنز از مهماندار می پرسم:
«ببخشید، تا تهران قرار است همینطوری برویم؟!»
قبل از اینکه جواب دهد، صدای خلبان از بلندگو هواپیما پخش می شود که :
خانم ها ، آقایان به خاطر تاخیر پیش آمده متاسف هستم .
اشکالی در ترمزهای هواپیما هست که برای رفع آن باید به گاراژ برویم!
ناگهان چون قهوه جوشی که به نقطه جوش رسیده است به عادت خود فرانسوی ها برای نشان دادن عدم رضایتم « اوه لالااااااااا» میکنم. ( هرچه آن «آ» ی آخر کشدارتر باشد نشان دهنده عدم رضایت بیشتر است.)
با غرولند به مهماندار بینوا و بی تقصیر می گویم:
« ممکن نیست ....یعنی چه! ... دوستم ساعت ده قرار است بیاید دنبالم .... حالا چه کنم!»
مهماندار با خونسردی میگوید:
این تاخیرها معمول است خانم.
می گویم :
برای شما نه برای مسافران!
حالا می شود تا مدتی که هواپیما در گاراژ است من بروم بیرون یک سیگار بکشم؟
خوب معلوم است که پاسخش منفی ست.
پروازی که قرار بود پنج ساعت و نیم باشد، تبدیل می شود به هفت ساعت.
خدایی خیلی هم غیر عادی نیست.
به دوستم خبر می دهم که نیاید فرودگاه.
نیمه شب می رسم و شب را در هتلی نزدیک فرودگاه خواهم گذراند.
هواپیما که راه می افتد غرغرها هم تمام می شود ....  پذیرایی که شروع  می شود  حتی تبدیل می شود به خنده و شوخی و گپ و گفت.
پر متقاضی ترین نوشیدنی بین مسافران شراب قرمز است.
می بینم که چند بار مهمانداران برای آوردن بطری ها جدید به کابین می روند.
زوج جوانی صندلی جلوی من نشسته اند.
کودک شان مرکز توجه مهماندارن است.
من ساکت هستم اما گوش هایم ناخودآگاه تیز شده اند برای شنیدن و دریافت فضای اطرافم.
می شود متوجه شد که لبخند مهمانداران در مقابل خانم های جوان و شیک ایرانی پر رنگ تر می شود و بهانه های رفت و آمد شان بیشتر.
آه امان از مردهای فرانسوی!
فضای هواپیما شاد و دوستانه است، دست کم آنچه من می بینم.
بالاخره تهران!
موقع فرود می بینم بین برخی از مهمانداران و مسافران یادداشت و شماره تلفن رد و بدل می شود.
خداحافظی های گرم و دوستانه است.
حتی خانمی مسن موقع خداحافظی خانم مهماندار فرانسوی را در آغوش می گیرد و به گرمی باهم روبوسی می کنند.
می شنوم  که خانم مسن،  خانم مهماندار را به خانه اش در تهران دعوت می کند.
راستی که دو ملت خوب به ذائقه هم شیرین هستند.


۵ نظر:

  1. اوه لالاااااا :))) این سفرنامه خوندنش کیف داره.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوشالم برات جالبه :)
      آدم یه خواننده مثل شما داشته باشه برای نوشتن کافیه :)

      حذف
  2. بابا جان خوب می نویسی خب ، ریزه کاری های زندگی رو به قلم میاری که برام جالبه.
    عجبم چرا اینجا شلوغ نیست فقط یا جماعت فس اند و حال ندارند کامنت بگذارند یا اینجا هنوز درست و درمون کشف نشده.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. استعداد کشف نشده! .... اووووف چه کیفی داره شنیدنش :)
      راست و صداقتش خیلی حوصله استفاده از ابزارهای موجود برای تبلیغ وبلاگم رو ندارم.
      گاهی دوستان یه پیشنهاد هایی می کنن که برای بالا رفتن خواننده هام عضو گروهای مختلف بشم اما خوب واقعا نه حوصله و نه وقتش رو دارم.
      نوشتن برام بیشتر جنبه خودتسکینی و آرام کردن ولوله های ذهنیم رو داره.
      یه خواننده حسابی داشتن بهتر از هزارتا خواننده است که به قول معروف از رو تعارف و هوای هم دیگه رو داشتن لایک و کامنت بذارن.

      حذف
  3. اینجور که شما با کلمه ها سر و کار داری بالاخره معروف میشه، فقط ادامه بده.

    پاسخحذف