جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ مهر ۲۹, پنجشنبه

آقای منتظرالموعود

آقای منتظرالموعود 27 ساله است.
او خودش را تاجر سنگ، زعفران، زیره، مواد آرایشی، مواد بهداشتی، دارو و یک چندتا چیز دیگر معرفی می کند.
او ایرانی ست اما بیشتر قرارهای تجاری با مشتریان اروپایی اش را در دبی می گذارد.
او در دبی دشداش می پوشد و تا وقتی دهانش را به عربی صحبت کردن باز نکرده همگان فکر میکنند او یک عرب محلی ست اما خوب وقتی آقای منتظرالموعود شروع به صحبت کردن به عربی می کند همگان متوجه می شوند که خیلی هم عرب نیست. 
در واقع اصلن عرب نیست حتی عرب از نوع ایرانی.
او علاوه بر تهران، دفتر شیک و مجللی هم در دبی دارد.
در دبی همگان جز مشتری هایش گمان می کنند که او تاجر ورزیده و مسلطی ست .
در واقع همه ی مشتری های خارجی او اولین و آخرین مشتری های او هستند.
مشتری هایی که به ضرب و زور و زرق و برق نمایشگاه های اروپایی برای اولین و آخرین بار به دام می اندازد و پس از عقد اولین قرار داد هم آنها را برای همیشه از دست می دهد.
از بس که جنس های بی ربط برای مشترهای بینوایش می فرستد.
مشتری از ایتالیا سفارش گرانیت درجه یک می دهد ، آقای منتظرالموعود پس از یک ماه تاخیر سنگ درجه سه واخورده با ابعادی دیگر می فرستد.
با این همه وضع مالی آقای منتظر الموعود بسیار خوب است.
او سال به سال بر داریی ها و املاکش در دبی و تهران افزوده می شود.
و این برای تاجر نگون بخت فرانسوی ای که چندی پیش صابون آقای منتظر الموعود به تنش خورده است یک سئوال چون راز سر به مهر شده است.
تاجر نگون بخت فرانسوی با تعجب می پرسید:
چگونه ممکن است در تجارت چنین بدقول بود وهمچنان پله های ترقی را طی کرد؟
به ایشان پاسخ دادم:
راز در نام ها ست موسیو.
چیزی نیست که بشود آسان توضیح داد.
نام تجار ایرانی را پیش از عقد قرارداد برایم بیاورید تا به شما بگویم کدامشان نابرده رنج گنج میسر می کنند.
موسیو ناباورانه نگاه می کرد.
به ایشان در خصوص نام آقای منتظر الموعود توضیحی کلی دادم.
نام های فامیلی که دردو دهه اخیر در ایران رایج شده اند و کاربردشان در گونه ای از تجارت است خاصه ی مملکت ایران.
صلواتی ، ثارات الحسینی، عبادتی ، قرائتی، منتظرالمهدی ، علم المهدی و ...
به ایشان اطمینان دادم گونه ای از تجارت ِ مذهبی - پارتی بازی در ایران رو به رشد است که نه هیچ ربطی به دانش تجارت دارد و نه مذهب.
فقط یک ظاهر تجاری دارد و یک ظاهر مذهبی.
دیدم که موسیو اندیشمندانه چانه اش را می خاراند و زیر لب می گفت:
آه بله گمانم حق با شماست .
یادم می آید اولین بار که ایشان را در نمایشگاه رم دیدم از سه متری بوی الکل می داد.
و من تعجب کرده بودم چگونه مردی مسلمان چنین بوی الکل می دهد.
موسیو مال باخته ی بینوا را نگاه می کردم و صدایی در سرم می گفت:
این هم از معجزات آخرالزمان است که گونه ای از تجار مسلمان ایرانی ِ دشداش پوش ِ ساکن دبی، چون جناب آقای منتظر الموعود، نه عربند، نه تاجرند و نه منتظر کسی با این حال به برکات عنایات ِ پشت پرده، لحظه به لحظه در حال طی کردن نردبان ترقی از نوع مالی در عین بد قولی و بی قیدی!
موسیو سوگند خورده است که دیگر هرگز با تجار ایرانی کار نکند، بس که بد قول و بی قید هستند و من با خودم به عاقبت برجام فکر می کنم.
عاقبتی که دیگر نه در عهده دولت ها بلکه به عهده ملت ها ست و شیوه های کاری شان.

۲ نظر:

  1. این مطلب نام های خانوادگی همین چند روز پیش توی سرم وول میخورد و از خودم می پرسیدم این مدل فامیلی ها از کجا اومده و هرکار میکردم نمی تونستم هضمش کنم. شبیه یک شعر که نه تنها قافیه و وزن نداره که شعر سپید و نو هم نیست و بیشتر که دقت میکنی میبینی حتی در حد جمله ساده هم ایراد دستوری دارد. خوندن این پستت تصادف جالبی بود برام با اون اتفاق :)

    پاسخحذف
  2. چه خوب :)
    منظورم این هم زمانی ها هست.
    همیشه هیجان انگیز هستن ... با حسی از غافلگیر شدن ... سرخوشی ... بامزه!
    برای من هم خیلی پیش میاد اما جالب اینجا ست که تکرارشون هرگز از هیجان و بامزگی شون کم نمی کنه. :)

    پاسخحذف