جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ بهمن ۲۲, جمعه

« یک عشق خشن - داستان زندگی قهرمان کارته جهان - Andreas Marquardt »

چند شب پیش روی آرته فیلم مستندی گذاشت از زندگی قهرمان کاراته جهان.
این فیلم در جشنواره برلین معرفی شده و تا چند روزآینده روی سایت آرته امکان دیدنش همچنان باقی ست.
داستان این فیلم برای من بی اندازه جالبه هر چند که تماشاش واقعا برام سخت بود.
ترکیبی از اشمئزا، زنندگی ، خشونت بی حد و اما در نهایت عشق ... شفا و شفقت ِ عشق.
عشق که گویی در تمام مدت زیر انبوهی از کثافت و خشونت مدفون بود و اما بالاخره شکفته شد.
شفقت ِ عشق که امروز به طور غریبی در چشمان آندریاس  دیده می شه .... حتی از پشت صفحه دیجیتال تلویزیون.
فیلم با آزار جنسی آندریاس درکودکی شروع می شه ... ازطرف مادرش!
آزار جنسی پسر بچه شش ساله اون هم از طرف مادر در روان این فرد ایجاد وضعیتی پیچیده می کنه.
او در نوجوانی خشونت رو چون مرهمی بر درد درونش کشف می کنه.
به گروه های تبهکار و بزن بهادر ملحق می شه.
 و در مدت کوتاهی تبدیل می شه به یک جاکش ِ بزن بهادر تمام عیار که کارش کشیدن دخترهای جوان به روسپیگری و البته چاپیدن پول هاشون بوده.
آندریاس علی رغم رفتارهای خشونت بارش با زنان،  برای خیلی از دخترها جذابه ... نقطه جذابیتش هم اینه که مثل بقیه مردها آسون و دم دست نیست .... نه تنها دم دست نیست بلکه حتی خیلی سخت و بدقلقه ... بدقلقی ای که به همون دوران کودکیش بر می گرده.
رابطه جنسی برای او آزار دهنده است چون ناخودآگاه مادرش رو به یاد میاره.
همراه با شرمی که از همون شش سالگی وقتی مادرش مقابلش برهنه می شده بهش دست می داده.
با این همه دختری پیدا می شه که تا انتها با آندریاس ادامه می ده.
این دختر برای باقی ماندن در کنار آندریاس تبدیل به یک روسپی حرفه ای می شه . 
حتی خشونت های متعدد فیزیکی و روانی آندریاس هم او رو از ادامه داستان منصرف نمی کنه.
یه جاهایی بیننده با خودش فکر می کنه:
 « اَ ه بسه دیگه ! ... آخه چطور ممکنه یک نفر به چنین درجه ای از خفت و خواری تن بده و همچنان کسی رو دوست داشته باشه.»
اما خوب این برداشت ها ظاهرا فقط از آن آدم های معمولی ست ... در ساختارهای معمولی.
 ساختارهای معمولی و روزمره ، تعریف های معمولی و روزمره دارن ... نه تنها از دوست داشتن و عشق بلکه از مفهوم پدر ومادر.
ته همه تعریف های معمولی ، از طرف آدم های معمولی فقط یک چیز هست .
توازن ِ بده بستان ... با زرورقی از عشق یا دوستی!
اما از همان کودکی هیچ چیز برای آندریاس و ماریا معمولی نبوده که معمولی بمانند.
خیلی زود متوجه می شیم ماریا هم در کودکی مورد آزار جنسی پدرش بوده.
درد ِ روان، نقطه ی پیوند عمیقی بین این دو آدم رقم زده است.
دو آدمی که وقتی یک ذهن معمولی با ساختارهای معمول ، از دور نگاهشون کنه شاید  چهار کلمه بیشتر درباره شون نتونه تصور کنه:
اولی یک جاکش ِ آشغال
دومی یک روسپی ِ بدبخت و منفعل.
همه ی شکوه و عظمت این داستان هم همینه.
ارزش های ذهنی ، ظاهری و معمولی ِ ذهن رو درهم می شکنه.
 آنکه به نظرت یک لات ِ آشغال می اومده ، آتشفشانی زنده به گور شده در درون داشته از عشق و شفقت و آنکه به نظرت یک منفعل بدبخت بوده در تمام مدت در حال فعلیتی عمیق و شگفت بوده است.
به گواه آنچه امروز در عمق چشمان این دو آدم می بینیم.
به چشم هاشون نگاه کنید.
دیدن این مستند تکان دهنده رو توصیه می کنم.
نه فقط برای دیدن داستانی نامتعارف از عشق،
نه فقط برای تعجب یا تحسین، 
نه حتی فقط برای شکسته شدن پیش فرض ها و ساختارهای ذهنی،
بلکه برای هزاران سئوالی که مقابلمان می گذارد.
سئوال هایی که احتمالا برای بسیاری از ما حتی به زبان آوردنش هم دشوار و نامطبوع است.
« چه کیفیت خاصی در رابطه جنسی ست که تصور آن را با محارم و به طور ویژه والدین  مشمئز کننده می کند ؟
 کودک شش ساله که تصوری از رابطه جنسی ندارد چرا از برهنگی و رابطه جنسی با مادرش دچار شرمی چنین ویرانگر می شود؟
 چه کیفیتی در رابطه جنسی هست که آن را چنینن خاص و منحصر به فرد می کند و مستثنی از والدین ؟

http://www.arte.tv/guide/fr/050307-000-A/un-amour-violent

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر