جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ اسفند ۸, یکشنبه

شاد روانان سرزمین شراب!

ملت شاد روانن به خدا.
آبجی تان شادروان تر از ملت.
این هم گواهش:
نشستم تو ترامو. تو حال خودم .
یهو یه آقایی میاد کنارم می شینه و هی نگاه نگاه می کنه.
بهش خیره نگاه می کنم بلکه از رو بره یهو با هیجان می گه:
آه سلام دختر عمو . 
خنده ام گرفته .... ناخودآگاه می گم:
سلام پسر عمو.
ادامه می ده:
از آخرین باری که دیدمت چه بزگ و خوشگل شدی.
می خوام بهش بگم چشات قشنگه می بینم بنده خدا چشاش پوف کرده و پر از ورمه.
به جاش می گم : اولین باره که می بینمت پسرعمو . هیچ تغیبری نکردی . مثل همیشه موندی.
می گه: کجا بودی این همه مدت؟ ... از کجا میای؟
سرگرم شدم. با خودم فکر میکنم بذار ببینیم این مکالمه ی بی معنی به کجا می رسه.
می گم :
Neverland
آه متفکرانه ای می کشه و می گه: 
نورلند! ... جای قشنگیه ... دلم تنگ شده براش ... حالا کجا هست ... آمریکا؟
می گم : 
تو آمریکا هم هست ... تو ژاپن ... تو فرانسه ...نورلند همه جا هست... اما پنهانه ... یه جای خیلی خیلی دور در همه جا .
کلمات تو سرم منفجر شده ... همینجوربهم می بافم.
هیچ جایی در همه جا ... خیلی دور، خیلی نزدیک ... اینجا ، آنجا ، هیچ جا ... همه جا ...
کم نمیاره . یه آه شاعرانه و رومانتیک می کشه و می گه:
من هم با خودت می بری نورلند؟
می گم: 
نمی شه. نورلند رو باس تنهایی رفت. شرطش اینه.
پا می شم بپرم از تراموا بیرون.
موقع پیاده شدن تکرار می کنم:
تنهایی ... باید تنهایی بری نورلند ... سفر خوش،
از پشت سر می شنوم که می گه:
دختر عمو ... دختر عمو ... باز هم بیا ... منو ببر نورلند ... من همیشه یک شنبه ها میام تو همین خط!
تکرار میکنم:
 سفرخوش پسرعمو!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر