جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه

زنان همراه با مردان

هفته با دعوا شروع شد با همکاری تموم شد!
از چی حرف می زنم؟
از لزوم و ضرورت کار کردن زن و مرد با هم و کنار یکدیگر.
شاید اولش غیر معمول و سخت و عجیب به نظر برسه ولی بعدش می تونه کار رو روان و آسون کنه ... متوازن!
وقتی قابلیت های متفاوت با هم هماهنگ میشن.
قول ِ عتیقه های خودمون رو هم بندازین دور .
اینکه می گن مفسده داره .
نه عزیزم،
مفسده تو سر آدم ها ست .
وقتی پیشاپیش انتخابت رو برای همکاری ِ کاری و نه هیچ چیز دیگه کرده باشی ، خیرش از شرش بیشتره.
گیج تون نکنم ماجرا رو بگم:
اولش خیلی سخت بود ... اینکه اولین زن تو یه کار مردونه باشی.
همش نگاه ها پرتردید بود ... گاهی حتی تمسخر آمیز .
احساس می کردم همش دارن محکم می زنن.
وضع سختی بود.
اما کم کم متوجه شدن یه قابلیت جدید رو به تیم اضافه کردم.
حواس جمع ، انعطاف و البته یه وجه تبلیغاتی!
بگذریم ... یه نمونه اش رو تعریف کنم.
هفته گذشته با دعوا شروع شد.
همکارم هی غر می زد که کند کار می کنم ... داشت اعصابم رو دیگه سنباده می کشید.
آخرش دیدم نمی شه اینجوری .
بهش گفتم یواش کار می کنم اما مطمئن ... بذار کارم رو بکنم!
اون هم اما یه چیزی گفت و من هم باز یه چیزی گفتم و آخرش زدیم به تیپ و تار هم.
قهر و یه وضعی.
تا اینکه برق ها رفت و کابین آسانسور تو نیم وجب جا گیر کرد و کار متوقف شد.
درشت هیکل هست .
رفت از اون نیم وجب جا خودش رو برسونه به کابین . بین در و پیکر گیر کرد.
به یه وضعی خودش رو کشید بیرون.
داشت به سر و کله خودش می زد که حالا چی خاکی به سرمون کنیم و اینا.
گفتم داداش جون مادرت یه لحظه اون اوه لالا هات رو قطع کن . کنار پارک کن . بسپار به من.
از نیم وجب جا مثل مارمولک سر خوردم رفتم تو کابین و کابین رو راه انداختم.
نگاه نگاه کرد و گفت : خوب شد که امروز بودی .
گفتم : داداش، کوچیک و ظریف مریف بودن یه جاهایی به درد می خوره.
خندید و گفت : آره واقعا... فکر کن به جای تو سرژ اینجا بود باید جمع می کردیم می رفتیم!
عصر تو چاله آسانسور داشتم تو تاریکی به بدبختی دنبال یه جا پا می گشتم خودم رو بکشم بیرون دستش رو آورد و گفت :
دستت رو بده من !
مثل پر کاه کشیدم بیرون .
راستش خیلی تحت تاثیر قدرت دستش قرار گرفته بودم. یاد دست های پدرم افتادم.
یبوست اخلاقیم رو گذاشتم کنار و با خنده بهش گفتم :
با هم دعوا نکنیم برای هردومون بهتره.
اون البته به انعطاف و معصومیت من نیست .
با لبخند گفت:
من که با تو دعوا ندارم!
گفتم:
باشه هر چی تو بگی !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر