جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

برنامه ی تبادل فرهنگی یک مشدی با یک لهستانی

ادیتا، هم کلاسی لهستانی،  زنگ زد که امشب  تو سنت نیکلا  کنسرت موسیقی کلاسیک هست اگه می تونی بیا با هم بریم.
بهش گفتم : موسیقی کلاسیک رو ولش کن پاشو بیا اینجا خودم برات یه برنامه ی فرهنگی - هنری ایرانی اجرا کنم که به عمرت ندیده باشی.
اومد! :)
یه چایی قند پهلو دادم دستش و گفتم بشین اینجا و غم دنیا نخور.
و در حالیکه پشت سر هم شعرهایی از خیام و حافظ می خوندم صحنه رو برای نمایش ام آماده کردم . پنجره های باز با هوایی بس مطبوع پس از یک هفته گرمای طاقت فرسا که  همراه با موسیقی یه جور سرخوشی ِ رو در آدم تشدید می کرد.
یه موسیقی از ناز نفس مهستی گذاشتم.
این آهنگش :
https://www.youtube.com/watch?v=VEV1KsdjjFk

و شروع کردم سرخوشانه و رها به رقصیدن. از همون رقص های فی البداهه ای که هیچ فرمول خاصی ندارن جز سرخوشی! پر از حرکتهای نقلی و با نمک دست و سرشونه با کلی ادا اطوار چشم و ابرو :))
خلاصه دختره یه هو سر ذوق اومد و اون هم پاشد به رقصیدن. چششاش به من بود و سعی می کرد حرکتهای من رو تکرار کنه اما کاملا گیج شده بود. بهش گفتم :
ببین اشکال از تو نیست از منه ... قاعده ای برای این رقص وجود نداره جز پیروی از سرخوشیت در لحظه. باید با موسیقی ارتباط حسی برقرار کنی و ارتباط حسی تا جایی که من فهمیدم  بر می گرده به خاطرات آدم. این که یه موسیقی رو با کی و کجا و در چه حال و هوایی گوش کردی بعد به طور طبیعی بدن شروع می کنه به حرکت.
این حداقل فرمول رقص من با موسیقی ایرانی هست.

گفتم : حالا تو لهستانی برقص.
گفت : نمی شه !
گفتم : واس چی؟؟؟
گفت : باید یه مرد هم باشه.
گفتم : اوه بیا!  باز این باید و نباید های آنکادره ی شمال اروپا شروع شد.
زد زیر خنده و گفت خوب اینجوری ایم دیگه . آنکادره !
گفتم : حالا فرض کن من مرد هستم.
یه نگاه چپ چپی بهم کرد و یه ارزیابی ذهنی و بالاخره گفت :
باشه . حالا دیگه چاره ای نیست.

آقا شروع شد!  دستورالعمل و مقدمه چینی و تمرین.  درست مثل یه مهارت ورزشی.
پشتت رو راست بگیر ، سرت رو بالا بگیر . دستت رو اینجوری حالا با شمارش من قدم ها مون رو شروع می کنیم .
و شروع کردیم به قدم برداشتن با هم. همه ی تمرکز من روی این بود که بتونم باهش هماهنگ باشم و فرمول حرکتی رو رعایت کنم. همه ی سرخوشی چند دقیقه قبل در سایه ی تمرکز روی تمرین ناگهان محو شده بود. بعد از چند بار تلاش خسته کننده  بالاخره با هم هماهنگ شدیم.
و یهو متوجه شدم لذت رقص والس در هماهنگی اش هست. این که آدم با یکی دیگه هماهنگ می شه و همراه. خیلی حس جالبی بود. مثل دو تا دوقلوی بهم چسبیده شده بودیم که در عین مجزا بودن با هم یک پیکر شدن.
لذتی کاملا از جنسی متفاوت از لذت ِ سرخوشی و رهایی ِ که من با رقص مثلا ایرانی خودم دارم. به نظرم اون هم متوجه همچین تفاوتی در جنس رقص و جنس لذت های این دو نوع رقص شده بود. قبل از رفتن بهم یه لینک برای تمرین قدم های والس داد و گفت تا دفعه بعد باید بی نقص انجامش بدم.

موقع خداحافظی بهش گفتم : یره خوش گذشت ها!
گفت : یره یعنی چی ؟
گفتم : به زبون شهر ما یعنی :   Hey You!
برای صدا زدن از روی صمیمیت هست.
گفت : ها یره! تا دفعه بعد.

حالا همیشه صدام می زنه : هی یره! ..... دیروز تو خیابون اتفاقی دیدمش داشت با دوچرخه می رفت. یهو از اون سر خیابون داد زد :
هی یره! خوبی ؟

می دونین ،
حس خیلی جالبی هست وقتی آدم از یه دوست خارجی  تو یک کشور خارجی یهو یه کلمه ی خیلی خیلی محلی از گویش خودش رو می شنوه!
 هی یره!  :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر