جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

شاید هنوز نمیریم!

" هيچ حكومتى بدون اقتدار فرهنگ طبقهٔ حاكم كامل نيست"
این بخشی از یک جمله  در مقاله ی بسیار جالب  "ظهور ، صعود و معضلات جانکاه "
 آقای محمد قائد است.
جمله ای که توجه به آن می تواند ما را از تعمیم نا درست تجربه های آزار دهنده در اجتماع امروز  به کلیت جامعه ایرانی بازدارد . تعمیم هایی که  زیر ِ فشار پلشتی ِ فرهنگی ِ حاکم بر ما، گاه به ژن ها و رشته های دی ان آ  ی ایرانی هم می رسند.
با قالب های آشنایی چون :
"ایرانی جماعت ..." ، "ما ایرانی ها ..." و بعد بلافاصله الصاق بدترین صفات و خصوصیات به خودمان
نژاد پرستی ، بی اخلاقی ، دزدی و ....

نوعی از خود بیگانگی، اینبار اما نه در مواجهه با جلال و جبروت فرهنگی بیگانه بلکه در مواجهه با فرهنگ ِ اقلیتی از داخل همین جامعه. اقلیتی که به اراذل و اوباش این جامعه اونیفورم نیروی انتظامی پوشانده است برای ایجاد مزاحمت های قانونی!
اقلیتی که ذهنیت جنسی بیمارش بالاخره یک جاهایی مثل استخری در برزیل و به دست سفیر آن،  می شود سفیر ِ ذهنی این جماعت.
ننگ های به بار آمده البته گاهی سخت تر از حد تحمل ِ متانت ِ عقل است چنان که گاهی ناگهان احساس ِ آسیب دیده غلیان می کند و برای برائت و پیراستن خود از چنین خفتی، ایرانی جماعت را از یک کنار با واژه های "دزد و بیمار و نژاد پرست و ...." سر می بریم و در این سر بریدن، خود را - تلویحا - از کلیت ِ داستان جدا کرد ه  و در دایره امن ِ استثنائات ، فرصت بقا را برای خود و فقط خود محفوظ نگه می داریم.
اما بقایی بی ریشه ، بی جمع،  بقایی در اوهام است!
زشت تر از نژاد پرستی، بقایی در اوهام ِخود پرستی ست.

طبقه ی پلشت و دگم، ناگزیر هر جامعه ایست که معمولا نیروهای مخرب آن را می توان در ساز وکارهای یک سیستم ِ مبتنی بر اقتدار خرد ِ جمعی، مهار و کنترل کرد اما
وا مصیبتا به وقتی که این طبقه، صاحب ِ بلندگو ، باتوم ، تلویزیون ، روزنامه و همه ی منابع قدرت  شود. بدیهی ست که نا خودآگاه در و دیوار خیابان ها و مدرسه ها و حتی داخل  خانه ها هم رنگ ایشان را می گیرد .... بله ! ناخودآگاه !
و این درست زمانی ست که خودآگاه ِ تاریخی و ملی بیش از همیشه اهمیت پیدا می کند.
به گمان من
برای رنگ نباختن در چنین بد رنگی هایی باید که رنگ های اصیل و ریشه دار خود را بشناسیم.
باید به خود ، خود آگاه شویم تا شاید بتوانیم از خود بیگانگی در پلشتی ِ جزء ِ ناگزیری از خود، مصون بمانیم .  

پدرم  داستان تکان دهنده و زیبایی از مهاجرت گروهی از ایرانیان به هندوستان برایم تعریف کرده است که امروز مصداق بارز آن را در ایرانیان مهاجر اطرافم می بینم.
 این داستان به واقع معرف یکی از عمیق ترین و زیباترین خصوصیات ِ ایرانی ست که اما متاسفانه در این موج ِ خود ستیزی وارونه تعبیر می شود.
گویا در زمان قاجار به دلیل فشار های مذهبی گروهی از ایرانیان زرتشتی سوار بر کشتی عازم هند می شوند. وقتی کشتی ایرانیان به ساحل هندوستان می رسد مهاراجه ی هندی نماینده ی خود را با لیوانی پر از آب به نزد موبد ایرانیان می فرستد و از آنان  می خواهد که به جایی دیگر بروند چرا که این سرزمین چون لیوانی سر ریز از جمعیت است و جایی برای جمعیتی اضافه در آن نمانده است.
موبد چند قاشق شکر به لیوان آب اضافه می کند و  با پیغامی برای مهاراجه باز می فرستد:
ما ایرانیان مثل شکر در سرزمین شما حل می شویم و آن را شیرین تر می کنیم.
این گروه از ایرانیان هم اکنون در هند به نام پارسیان شناخته شده اند و جزو متمولترین طبقات جامعه ی هند و صاحب صنایع زیادی  هستند.

آنچه من در میان ایرانیان مهاجر اطرافم می بینم دقیقا نوعی حل شدن در جامعه ی میزبان است بی سرو صدا و هیاهو های مذهبی و نژادی. 
حل شدن نه به معنی استحاله هویتی بلکه به معنی آمیختن با جامعه ی میزبان.
یک تبادل آرام و تحسین برانگیز از نقاط قوت فرهنگی.
خصوصیتی که اما متاسفانه در این موج ِ  هجو و خود بیزاری و خود ستیزی، با تعابیری چون بی هویتی ، از خود بیگانگی و یا غرب زدگی بار منفی به آن داده می شود.

خودمان را مرور کنیم ..... شاید هنوز نمیریم!
********************************************
مقاله آقای محمد قائد :

http://www.mghaed.com/essays/farewell/the_man_who_would_be_saviour.1.htm



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر