جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

وقتی آقا مارسل پروست آدم را به زیارت می طلبد!

 جاتون خالی در راه پاریس ماشینمون خراب شد موندیم کنار جاده .... راننده مون هم یه دختر جوون فرانسوی که طفلی می خواست با دو تا مسافر دو قرون پول در بیاره ..... حالا سرخ شده و دست و پاش می لرزه و هی پشت سرهم می گه :
واقعا متاسفم .... واقعا متاسفم!
من نمی دونم به چه زبونی حالیش کنم که از هفت دنیا ازادم و دارم کنار جاده از آفتاب و باد لذت می برم.

زنگ زد بیمه.
در این لحظه جاتون دیگه خیلی زیاد خالی چون یه کامیون بزگ  اومد و بارمون زد. از اون کامیون بزرگ های پر از تکنولوژی!
چارتا زن از چار سوی عالم نشستیم داخل و کلی از شیک بودن  داخل کابین هیجان زده شدیم. اولین باره که در عمرم سوار کامیون شدم . راننده هم مثل اکثر فرانسوی ها  خون گرم و اهل گل گفتن.
هیچی دیگه زدیم به یه جاده فرعی تا ماشین رو ببره گاراژش.
همینجور از کنار مزارع رفتیم تا رسیدیم به یه شهر کوچکی به نام ایلیق .

بعد راننده گفت :
نگاه کنین اون خونه عمه ی مارسل پروست هست!

فکر کنین تو رو خدا !
ادم یهو سر از کنار خونه ای در بیاره که یکی از مشهورترین رمان های دنیا درش نوشته شده. رمان :
"در جستجوی زمان از دست رفته "
 همون جایی که عمه اش بهش کلوچه داده و اون یهو دچار حالت فوران خاطرات فراموش شده.

خلاصه رسیدیم به گارژ و معلوم شد مشکل لرزش های غیر عادی ماشین از این بوده که دو تا تایر جلو سایزشون بزگتر از تایرهای عقب بوده ... مکانیک خندید و در جواب کنجکاوی من گفت:
اینجا فرانسه است دیگه! .... این چیزا عادیه :-)

دوست داشتم دختر رو اروم کنم  اما خوب یه جاهایی ادم باید فقط بذاره موقعیت بگذره!

دوباره سوار ماشین شدیم و زدیم به جاده.... دو تا همسفر دیگه هم خیلی کول هستن ... من گفتم :
این بهترین سفر با ماشین بین شهری هست که من تا حالا داشتم ... این همه ماجرا و دیدنی .... اون دوتا هم با هم گفتن:
اره واقعا همینطوره!

و همه زدیم زیر خنده ... احساس می کنم دختر حالش خوب شد ....هنوز صورتش قرمزه ولی معلومه که فشاری روش نیست:

 دوست دارم بدونه برای من یک همسفره نه یک راننده که فقط مسءولیت رسوندن ما رو به پاریس داره .... از حرف زدن باهش لذت می برم :-)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر