جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

یک خانواده دوست داشتنی



دیشب شام دعوت بودم خونه صاحب خونه قبلیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت.
می شه گفت یه خونواده از طبقه متوسط و فرهنگی هستن. آقا دبیر زبان فرانسه است.  خانم سابقا معلم دبستان بوده اما الان با وجود داشتن سه پسر چند سالی ست که  کار بیرون از خانه  رو رها کرده و متمرکز روی امورات پر مشغله خانه داریست.
خونه شون از اون خونه هاست که آدم وقتی می ره داخلش دوست داره کشتیش رو همون جا لنگر بندازه و دیگه برای همیشه بمونه. از اون خونه های همیشه تمیز و مرتب که سر ظهر و سر شب بوی خوش غذا توش می پیچه . با سر و صداهای گاه و بی گاه اما شادمانه سه پسر نوجوان که خیلی خوب تربیت شدن.  مودب و در عین حال صمیمی . دو خصوصیتی که وقتی باهم همراه می شن آدم ها رو به طور کلی و  بچه ها رو به طور خاص دوست داشتنی و مطبوع  می کنن.
و همه اینها به لطف کریستین،  زنی که کار خانه داری رو با عشق و علاقه انتخاب کرده و انجام می ده.
می دونین ،
همیشه فکر می کنم مهم نیست  آدم ها  چه کار و مسئولیتی رو می پذیرند، مهم اینه که اون کار رو بتونن با آزادی و اختیار شخصی شون  انتخاب کنن. این اختیار و آزادی انتخاب در شغل هست که باعث بالا رفتن کیفیت کارها می شه. مغازه داری که خوش برخورده، راننده اتوبوسی که مودب و صبوره و زن خانه داری که سرزنده و شاده.
یادمه پارسال وقتی هنوز ساکن یکی از طبقات خونه کریستین بودم، یه بار دوست ایتالیاییم اومده بود دیدنم و برحسب اتفاق با این خونواد آشنا شد. کریستین ما رو برای خوردن چای و شیرینی که خودش درست کرده بود صدا زد . من و دوستم رفتیم پایین و همراه همه خانواده سر میز نشستیم و چای و شیرینی خوردیم و گپ زدیم. 
یه عصر تابستونی بود. درها و پنجره ها باز بود و گاهی نسیمی خوش سرکی به درون خانه می کشید. پسرها گاهی شیطونی می کردن، کریستین مثل همیشه می خندید، ایونیک، شوهرش،  با همون شوخ طبعی مطبوع فرانسوی برامون از خاطرات سفر هندوچینش تعریف می کرد. همه چیز خیلی ساده و صمیمی و خالص بود. دوست ایتالیایی موقع رفتن با حالت شگفت زده ای گفت:
عجب روزی بود. فکر نمی کنم هیچوقت امروز رو فراموش کنم. چه خانواده خوش بختی. کاش من هم می تونستم مثل این زن باشم. کاش می تونستم ازدواج کنم و با یه زندگی ساده خانوادگی خوشبخت باشم. بعد با اندوه اضافه کرد:
اما می دونم که ازدواج و زندگی خانوادگی نمی تونه من رو راضی کنه. کاش می تونست!
گمونم مارتینا، دوست ایتالیایی، راست می گفت. انتخاب زندگی خانوادگی کار هر کسی نیست. شخصیت و روحیه خاص خودش رو می خواد. انتخاب زندگی خانوادگی از روی اجبار و در نبود فرصت هایی برای بروز انواع دیگه زندگی فقط باعث فرسودگی آدم ها در ساختاری به نام خانواده می شه. 
به هر حال با این توضیحات در واقع خواستم بگم دیشب مهمون چه جور فضایی بودم. یه فضای خانوادگی صمیمی، فرهنگی و از طبقه متوسط .
فضایی که به لطف  آگاهی و حساسیت اجتماعی طبقه متوسط دوباره  یکی از شب های فراموش نشدنی زندگی من در اینجا، فرانسه، رو رقم زد.  چه از نظر شکمی و چه از نظر فکری. :)
میز فرانسوی با همون مراحل مطبوع پنجگانه  - اشتهاآور، پیش غذا ، غذای اصلی، پنیر و دسر- در محیطی صمیمی و با همکاری همه اعضای خانواده تا دیر وقت ادامه داشت و من ضمن لذت از غذا  از نکته سنجی های این زوج دوست داشتنی هم برخوردار بودم.  البته  ترجیح می دادم در حضور دو آدم با تجربه و فرهنگی بیشتر شنونده باشم تا گوینده. برام خیلی جالب بود که در قسمتی از گفتگوی دیشب ایونیک به اخبار مربوط به گروه افراطی بوکو حرام در نیجریه اشاره کرد و با نکته سنجی دلگرم کننده ای گفت:
خانم،
این نوع بیان اخبار در رسانه ها من رو می ترسونه. من رو نگران آینده فرزندانم می کنه.  میان تو تلویزیون می گن گروه اسلامی بوکو حرام دخترها رو دزدیدن و برای خوشنودی الله اونها رو به فروش گذاشتن. این شکل گفتن اخبار خطرناکه. باعث می شه در ذهن فرزند من نام مسلمان و الله با یک گروه تند رو و تروریست گره بخوره . در حالیکه اکثر مسلمان ها مردمی هستند مثل بقیه با اعتقاد های مذهبی خودشون. تندروی یک چیزه که اما اسم های مختلف روی خودش می ذاره . یکی اسم خودش رو می ذاره راست افراطی یکی دیگه می ذاره  بوکو حرام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر