جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

حکایات روزانه - کارهای ساده اما تاثیرگذار

بعضی وقت ها آدم باس به خودش آفرین بگه و در مورد این آفرین گفتن حتی با دیگران حرف بزنه. نه واس خودنمایی ... واس اینکه شاید برای بقیه هم الهام بخش باشه. 
الان از اون وقت هاست که من دارم به خودم آفرین می گم. 
اما چرا؟
دو ساله دانشجوی دانشگاه نانت هستم. این آخرین ترمی هست که درس می خونم. بعد از این ترم حتما از دانشگاه نانت خداحافظی می کنم.  چند روزیه دارم به خداحافظی از استادهام فکر می کنم. بعضی هاشون برام خیلی عزیزن و دوست دارم حتما قبل از ترک دانشگاه باهشون خداحافظی کنم.

می دونین،
همینطور که داشتم این دو سال حضورم رو  مرور می کردم متوجه تاثیری شدم که بر این فضا گذاشتم. راست و صداقتش من هیچوقت دانشجوی خوبی نبودم. یعنی تو بعضی درس ها خیلی خوب بودم و تو بعضی ها خیلی بد. با این حال وقتی نگاه می کنم می بینم در محیطی که بودم تاثیر گذاشتم.

من در حالی دارم دانشگاه نانت رو ترک می کنم که :
1.     یک فیلم ایرانی به آرشیو کتابخونمون اضافه شده. فیلم جدایی نادر از سیمین. چطوری؟
خوب من رابطه دوستانه ای با مسئول کتابخانه دارم. فیلم جدایی رو دادم بهش ببینه اون هم دید و خوشش اومد و یه نسخه هم برای دانشگاه خرید. به همین سادگی! 
حالا آدم های بیشتری می تونن فیلمی درباره ایران ببینن. این منو خوشحال می کنه. J

2.     استاد ادبیات فرانسه، دو جلسه تاثیر ادبیات فارسی بر فرانسه رو به برنامه درسی اش این ترم اضافه کرده. اینو دوست برزیلیم گفت.  می دونین،
من قبل از دوست برزیلیم این درس رو برداشته بودم و راستش از اینکه استاد سر کلاس از تاثیر ادبیات کشورهای خاور دور حرف زد اما حرفی از ادبیات ایران نزد، آزرده شده بودم. در پایان ترم این آزردگیم رو همراه با هدیه دادن کتاب «بوف کور» بهش گفتم. با دقت به حرف هام گوش می کرد. اما راست و صداقتش هیچ تصور نمی کردم به این سرعت حرف هام تاثیر گذاشته باشه.
3.     مسئول کتابخونه مون که از همون اولین روزها باهش ارتباط دوستانه ای برقرار کردم، داره فارسی یاد می گیره. باهم در مورد ادبیات زیاد حرف می زدیم. من کتاب «خواندن لولیتا در تهران» رو بهش هدیه دادم. حالا اون کاملا به ایران و ادبیات ایران علاقمند شده طوری که داره فارسی یاد می گیره. هر وقت منو می بینه به فارسی سلام و احوال پرسی می کنه. خسته نباشید هم جزو تکیه کلام هاش شده!

به نظرم این جذاب و دلگرم کننده است که دانشجوهای ایرانی جدیدی که میان یهو با چنین چیزهای آشنایی روبه رو می شن که قبلا نبوده. مسئول کتابخونه بلوند چشم آبی که به فارسی باهشون سلام احوال پرسی می کنه، دیدن فیلم جدایی در میان لیست فیلم های کتابخونه و شنیدن درس هایی از ادبیات فارسی در دل کلاس ادبیات فرانسه.

می دونین،
برای موندن در خاطره یک دانشگاه یک راه، خوب درس خوندنه اما یه راه دیگه هم هست. شاید حتی موثرتر.
خوب ارتباط برقرار کردن ... دوستانه و صمیمانه و باز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر