جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

خیال های باطل!


روزها مثل هم می گذره. 
کلاس، درس ، کار .... کلاس، درس، کار ..... کلاس، درس، کار ...
تکراری غیر تکراری ! ... با درد دیگری .... درد دختری که ناگهان یک روز صورتش رو از دست داد و از دایره تکرار به بیرون پرتاب شد.
می دونین،
درد در فضا پراکنده می شه ... درد تن ها در تن ها ، تنها نمی مونه ... این خاصیت شگفت انگیز درد و شادیه ... در فضا پراکنده می شن و به دیگری می رسن.
تمام روز عضلات صورتم از درد صورت های سوخته شده منقبض بود.
بث تو سرم ضجه می زنه :
I just wanna be a woman
Cause it's all I wanna be is all a woman, yea
و من یاد دختر بچه ای می افتم که دوست داشت روزی مسیح بشه ... مسیحی که یک بار برای همیشه همه دردها رو به جانش می خره . 
همه شلاق ها رو به تنش ،
همه اسیدها رو به صورتش و
همه خنجر ها رو به گلوش ....
چه رویای معصومانه ی دست نیافتنی!
رویای تسکین درد جهان به رویای انفجار جهان رسیده ... 
و صدایی با تمسخر می گه:
در دور خیال های باطل درجا می زنی دختر جان!
من خسته ام ... یک خستگی بی خاصیت که با هیچ هجایی نمی شه توصیفش کرد جز همین هجو نهفته در حنجره بث!
I'm so tired of playing
Playin' with this bow and arrow

محزون و دلمرده در جستجو هستم .... در جستجوی یافتن خاصیتی برای این تن خسته و ذهن دیوانه!

https://www.youtube.com/watch?v=5AbhYEg-srU

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر