جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ بهمن ۴, شنبه

چشم هایش


صاحب خونم، مادرش مرده. سگ و خونه زندگیشون رو سپردن به من و برای مراسم ختم رفتن نورماندی.  
هیچ وقت این همه طولانی با یه سگ سروکار نداشتم
.
در واقع تا حالا تنها حیواناتی که از نزدیک دیده بودم و بهشون توجه داشتم فقط
 گربه ها،
جوجه ها، عنکبوت ها و حلزون ها بودند
.

چیزی که برام جالب و چشمگیره تفاوت چشم های این حیوانات با سگه
.
چشم های گربه ها معمولا  از دور خیلی قشنگه از نزدیک اما از نزدیک مثل دو تا تیله شیشه ای هستند. دو تا لنز که احساسی رو بازتاب نمی دن. در واقع چشم های حیواناتی غیر از سگ که تا حالا دیدم صرفا یه مکانیزم هستند. فاقد احساس یا حداقل احساسی رو به من منتقل نکردن
. درست برعکس چشم های سگ که مملو از احساسه.  چشم های سگ یه مکانیزم صرف بینایی نیست، نگاهشون با احساسشون تغییر می کنه. و این حیرت انگیزه.
سگ صاحب خونه من حتی گریه می کنه. چند روز پیش غروب صحنه حیرت انگیزی دیدم. نشسته بود لبه ی حیاط ، به آسمون نگاه می کرد. به ماه و ستاره ها. بعد متوجه من شد . سرش رو برگردوند طرفم. بهم نگاه کرد. دم تکون داد و زوزه ای کشید. رفتم پایین پیشش.  جلوی پام دراز کشید و پوزش رو گذاشت روی پام و شروع کرد به ناله کردن.
گمونم دلتنگ صاحب خونم شده بود
.
ناز نازش کردم  و گفتم:
زندگی اینجوریه دیگه. گاهی وصل و گاهی هجران
.
بعد براش حافظ خوندم. این بیت رو
:
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
چشم هاش پر از غم بود. ازش پرسیدم:
دوست داری بازم برات حافظ بخونم؟
دمش رو تکون داد
.
بساط عصرونه رو به صرف چای و حافظ در محضر حضرت دوست جناب سگ پهن کردم . روبه روی هم نشستیم و  حافظ خوندم. حتی فال هم براش گرفتم. نمی دونم مغزش چی از حرف های من می فهمید اما آنچه که روشنه قلبش پر از احساس بود. این رو می شد در چشمهاش دید. چشم هایی که گاهی شادن و گاه اندوهناک.  و من فکر می کنم موجودی که می تونه حس غم رو درک کنه از نظر احساسی خیلی پیشرفته است و به انسان نزدیک.
و درست همین الان تو ذهنم این سئوال جرقه زد:
 آیا احساسی هست که من هنوز تجربه نکرده باشم؟
و بلافاصله چیزی مثل بمب در ذهنم منفجر می شه ..... انفجاری از پرسش
!
انسان قطعا موجودی ست با بعدی احساسی. احساسات بنیادی مثل
:
ترس، مهر ، عشق، نفرت ، دوست داشتن، درد، شادی ، اندوه
بهترین مرجع هم برای شناخت این احساسات مجموعه ادبیات بشر هست
.
با خودم فکر می کنم:
 آیا در عالم هستی احساسی هست که هنوز بشری اون رو تجربه نکرده باشه و یا اگر کرده هنوز در ادبیات توصیف نشده باشه؟

********************
چشم هاش داره ویرانم می کنه .... تا حالا کسی اینطور بی قید و شرط بهم نگاه نکرده
!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر