جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه

دلتنگی، نوستالژی و آن حس دیگر


دیشب عزیزی زنگ زد و با حالی منقلب و صدایی ملتهب از تجربه حسی شگرف و تازه حرف می زد ..... دلتنگی  برای لحظه در همان لحظه ی جاری.
حس دلتنگی نه برای چیزی یا کسی در گذشته .... بل برای لحظه جاری.
نه برای غیبت کسی بل در حضور کسی.
کسی مقابلت نشسته .... در حضور تو و چیزی مثل دلتنگی در تو می جوشه .... مملو از لطافت .... حزن و  حظ همزمان ..... التهاب حضور و اندوه  یقین به فراق.

یک مجموعه ی حسی غنی و  عجیب از التهاب، شادی، اندوه ، درد، انبساط و انقباض هم زمان!
گویی تن نحیف آدمیزاد در حال زایمانه ... زایمان زمان!
لحظه زایمان می شه ... چیزی در بدن نحیف آدمیزاد از  قید زمان رهیده می شه و با سلول سلول بدنش آمیخته می شه .... خاطره نه در خط زمان که در لحظه حال بر جان نگاشته می شه .... حکاکی می شه.
و این حسی ست شگفت .... مملو از ظرافت .... غنی از مجموعه ای از احساسات
متفاوت .

صدا از آن سوی تلفن با حسی از درماندگی تلاش می کرد عظمت این تجربه حسی نو رو توصیف کنه .... در حالیکه آنچه می گفت برای من سخت آشنا و ملموس بود.
در خلال حرف هاش ذهن من ناخودآگاه در حال طبقه بندی و تلاش برای نامگذاری این حس بود.
به یاد آوردم که دلتنگی چه حس عمیق و متعالی هست ... بار زمان رو به دوش می کشیم ... بله درسته توصیف دقیق حس دلتنگی همینه:
 
بار زمان ... وقتی  بار زمان رو به دوش می کشیم بهش می گیم دلتنگی.

نوستالژی اما حتی از دلتنگی هم غنی تر و لطیف تره چرا که دو حس ظاهرا متضاد رو هم زمان برانگیخته می کنه .... شادی و اندوه ... گمانم حزن و حظ دقیق تر باشه.  همیشه فکر می کردم نوستالژی متعالی ترین حسی ست که بشر می تونه تجربه کنه . من به نوستالژی می گم حزن - حظناک زیر بار ثقل زمان.

دیشب در خلال گفتگو با دوستم متوجه شدم که این حس دلتنگی در لحظه حال از کیفیت منحصر به فردی برخورداره .... ثقل زمان در این حس کمتره برای همین برخلاف نوستالژی که  بیشتر با انقباض و انفعال همراهه ، دلتنگی در حال و حضور با حس گشایش  وانبساط همراهه.
احساساتی از نوع دلتنگی ، نوستالژی و این حس دیگر از این وجه که مجموعه از احساسات پایه ای رو هم زمان در آدمیزاد برانگیخته می کنند متعالی و فوق العاده هستند.
کاش بتونم اسمی توصیف گر براش پیدا کنم.  


برای فرنگیس

۲ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. با درود و ادب
    موافقم با این گفته شما که حسی متعالی و فوق العاده اند این حس ها. این حس در لحظه و حال حسی غریب، خوشایند و بدجور رنج آوره که قلب رو گویی می گیره و فشارش میده! حسی از نوعی که گاه گویی تخلیه ات می کنه و روحت می خواد از جسم که توان ظرفیت اون رو نداره خارج بشه!
    یه بار از دانشگاه داشتم بر می گشتم توی جاده از پشت فرمان تعدادی از قله های رشته کوههای البرز رو دیدم. شاه البرز، سیالان و خشچال که در زاویه دید من کاملا مشخص بود در برفی عظیم پوشیده و بصورت یک خط این سپیدی از سیاهی دامنه خدا شده بود منظره فوق العاده رویایی. در این حین حسی به من دست داد از همان نوع خاصِ در لحظه بغض کردم حس شادی اینکه من این کوهها رو از نزدیک لمس کردم و بر بلندای اونها ایستاده ام و حس دلتنگی از اینکه اونها اونجا خاموش و تنها هستند. بغضی که من در کجای این خلقت و هستی بودم که باید با این کوهها همزاد پنداری کنم!
    باری دیگر از همان مسیر بر می گشتم که همان حس دوباره به من دست داد و دلتنگ دوستی شدم که در همان لحظه دلم داشت براش پر می کشید. جالب اینکه این دوست رو تا حالا ندیدم و تنها به صورت نت و تلفن با هم در ارتباطیم حس دوست داشتن حسی که یه دوست رو دوست داشته باشی نه از حس های عاشقانه و تصاحب و درگیری عاطفی! از اون حس هایی که وااقعا دلت واسش پر بزنه واسه یه لحظه دیدن، واسه یه لحظه در سکوت روبروی هم بنشینی و بدون کلام به هم نگاه کنی و آرام بگیری!
    آره من از این حس ها همیشه تجربه می کنم و لذت می برم و حس می کنم هنوز زنده ام و دارم نفس می کشم... سپاس

    پاسخحذف