جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

حکایت ما و آزادی و دموکراسی

حکایت ما و دموکراسی، حکایت آن کودک است که آیفون به دست گرفته است و شمبولش باد کرده است و زن می خواهد!
*******
شان نزول :
نانت شهریست مذهبی.
کلیساها هنوز ناقوس می زنند.
هنوز یک شنبه ها مردم زیادی برای دعا و نماز به کلیسا می روند.
دو سال پیش، یک گروه راک به این شهر آمد.
پوستر ِ گروه، باسن برهنه زنی بود که انجیل را به ما تحتش گرفته بود.
می شد ناراحتی را در صورت دوستان دین دار دید.
اما آزادی همیشه هزینه ای دارد که باید پرداخت.
تحمل دیگری علی رغم ناخشنودی!
تحملی که نیازمند باز تعریف ِ توهین و تمسخر است.
گروه آمد و خواند و مسیح را به مضحکه گرفت و رفت.
صدای کسی هم در نیامد که:
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآی ایها الناس به ما توهین شد!
الف ِ دموکراسی، تلرانس است.
الف را نیاموخته، مدعی ِ شده ایم.
از مشقت ها و هزار توی ِ تحمل یکدیگر نگذشته، طلبکار ِ دموکراسی و آزادی شده ایم.
البته تقصیر هم نداریم.
طفلکی هستیم.
کودکانی هستیم مقابل آیفون.
آیفون های که در جهانی دیگر با تجربه هایی دیگر ساخته شده اند.
جهانی پر زرق و برق.
زرق و برقش را هی توی بوق می کنند و به سرمان می زنند.
می بینیم و دلمان می خواهد.
و در این دل خواستن ها گاهی شمبول هایمان باد می کند و ناغافل می زنیم دختر بچه همسایه را حامله می کنیم.
شر به پا می شود.
شمبول به دست،
با شکم باد کرده ی دختر همسایه.
و جنینی که مانده ایم چه خاکی به سرمان کنیم با آمدنش.
این است حکایت ما و چشم و گوش ها و دل ها و کله هایمان مقابل دنیای یک طرفه ی اینترنت و سایت ها و رسانه ها.
با چیزهایی چشم و گوش هایمان را پر می کنند و دل هایمان را افسون می کنند که تن ها و کله هایمان تحملش را ندارند!
ماشین کوکی هایمان را به دست خودمان می شکنیم در سودای نشستن پشت رل کامیون هایی که هنوز قد دست و پایمان به فرمان و ترمز و کلاجش نمی رسد.
با این همه باکی نیست.
یا آنقدر به سر و کله هم می زنیم تا یاد بگیریم و یا همه با هم به دست خودمان می میریم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر