جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ آبان ۲۴, یکشنبه

یک اعتراف

یک اعتراف:
راست و صداقتش من هر چی زور می زنم  قدری غمگین و سوگوار باشم از حادثه اخیر بلکه بتونم حداقل رعایت هم آوایی با جمع رو بکنم، می بینم نمی تونم.
نمی تونم در خودم حس سوگواری تولید کنم.
دوستان می شینن با صداهای اندوهگین هی از کشته شدنِ مردم بی گناه می گن و اظهار تاسف و همدلی می کنن اما من مثل یک چغندر فقط  نگاهشون می کنم و هی بیشتر گیج می شم.
البته وقتی می شینم پای تلویزیون و چهره های غمگین  جماعت رو می بینم که دور هم جمع شدن و شمع روشن می کنن و گل می ذارن و خانم شهردار هم با اون صدای نازش و صورت نازترش که حالا با گردی از اندوه جذاب تر هم شده از همراهی و همدلی همه ی فرانسه با پاریس قدردانی می کنه  قدری عصب حسیم
تحریک می شه و دوست دارم بدوم برم یک کاری کنم که نشون بده من هم با پاریس همراهم و همدل و سوگوار اما خوب مشکل اینجاست که  تا چشم از تلویزیون بر می دارم اون حسه تبخیر می شه می ره.
انگیزه باقی نمی مونه.
تو سکوت اتاقم، صداها و چهره های مردم پاریس محو می شه .... در همهمه  ای وحشتناک.
صدای انفجار!
پی در پی.
پیام های ِ پر احساس و زیبایِ همدلی و همراهی و بی گناهی و اینا به طرفه العینی تبخیر می شه.
من می مونم با سری پر از صدای انفجار و قلبی که هیچ حسی درش دوام نمیاره جز حزن.
حزن ِ گناه .... بدکاری!
نه!
آنها که کشته شدند بی گناه نبودند ..... من بی گناه نیستم .... مردم بی گناه نیستند ... هیچ کس بی گناه نیست.
چه گناهی؟
گناه زندگی زیر یک پرچم!
تن دادن به پرچم و تصمیماتش .... به پرچم و کنش هاش.
شما نمی توانید زیر یک پرچم زندگی کنید، از ساختار و سیستمهاش بهرهمند بشید و اما در برابر کنشی دیگر از همون پرچم اظهار بی اطلاعی، تاسف یا عدم مسئولیت بکنید.
نگاه که می کنم،
بی گناهی نمی بینم.
تنها چیزی که می بینم سلسله بهم پیوسته ای ست از گناه !
گناه ِ زندگی زیر یک پرچم.
وقتی زیر پرچمی زندگی می کنید ناگزیر در همه چیز با اون پرچم شریک هستید.
برای گناه کار نمی تونم سوگوار باشم. 
فقط می تونم متاسف باشم.
پیش از همه برای خودم.
خودم که بار دو پرچم رو بر شانه دارم.
نه آزاده ای رو می شناسم و نه ادعایی بر بی گناهی و آزادگی رو باور می کنم.
کو آدمی که آزاد باشه از قوم و قبیله و فرقه و حزب و پرچم و ....
کو آدمی که بتونه خارج از همه اینها، آدم رو ببینه ... فقط آدم رو و لاغیر!
این پرچمی که امروز سوگوارش شدیم همون پرچمیه که دیروز مقابل چشم مون ابزار مرگ فروخت، از گشایش های مالیش بهره بردیم و سکوت کردیم و زیرش باقی موندیم.
جرات می کنم و بهتون می گم که راست و صداقتش حتی روزنه ای از امید هم در دلم باز شده.
شاید فریادهای پاریس کمک کنه که اونها هم شنیده بشن.
انگار همیشه باید زخمی بخوریم تا درد زخم دیگری رو بفهمیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر