جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

مراعات، تلرانس و یک چیزهای دیگر!

مقدمه:
می دانیم و اگاهیم که همه مان یک چندتایی دم داریم.
دم به معنی حساسیت.
حساسیت های فردی تا گروهی.
به طور مثال:
دم خیلی از  فرانسوی ها، وقت ناهارشان  هست.
وقت ناهار مزاحم یک فرانسوی نشوید. 
جواب که نمی گیرید هیچ، قریب به یقین حرف های ترش می شنوید.
دم خیلی از دوستان شمال آفریقا، عورت است.
بالاخص عورت پیامبر.
عورت پیامبر را نکشید که نه تنها با شما نمی خندند بلکه ممکن است خدای ناکرده حرکتی کنند که  هر دو با هم برای همیشه  از مشقت خندیدن  خلاص شوید.
دم خیلی از ما مشدی ها بوق است.
پشت سرمان بوق نزنید که لج می کنیم.
راه داریم.
می توانیم راه بدهیم.
اما لج می کنیم و راه نمی دهیم تا حالتان را بگیریم چون فکر می کنیم عمدا بوق زده اید تا حالمان را بگیرید.

زیاده گویی کوتاه.
از چه می خواهم بگویم؟
از لزوم مراعات!
مراعات برای رسیدن به تلرانس.
دو مصراع از یک بیت برای رسیدن به یک مفهوم:
همگرایی ... انسجام ... با هم ماندن با «ما» در عین  داشتن ِ  «من» و «تو»!
تلرانس های یک گروه از ما «من» ها در یک مسئله  باز است، گروه دیگر از ما «تو» ها در همان مسئله  بسته و سخت.
این تفاوت به ویژه در جوامع چند فرهنگی منشای چالش ها ست.
رسیدن به تلرانس امن و قابل فهم برای همه ی اجزای جامعه، شکیبایی می خواهد که با مراعات حاصل می شود.
شکیبایی و مراعات نباشد البته باز هم ناگزیر و به جبر طبیعت به نقطه تعادل می رسیم اما  با هزینه های غیرقابل جبران .... گاه جانی.
مثال:
 برای فرانسوی بومی هیچ چیز عادی تر از کشیدن و دیدن  عورت نیست.
عورت ِ مسیح و رئیس جمهور را می کشد و می خندد غافل از اینکه فرانسوی شمال آفریقایی ِ مسلمان هی دارد خودش را می جود. 
غفلت می کند، هی عورت پیامبر را  می کشد به خیال اینکه بقیه هم می خندند.
خوب نمی خندند.
چند نفری از هر دو سو لت و پار می شوند و می میرند تا جامعه به فهمی از هم می رسد.
یک کمی آن کوتاه می آید، یک کمی این کوتاه می آید.
نقطه نسبی و جدید تلرانس حاصل می شود.
اما دریغ و افسوس که با جان!

لوپ کلام:
از بی خردی و بلاهت است که آدم حساسیت های دوستانش را بداند اما باز هی پا بگذارد رویشان.
بی خردی ست فتیله ی حساسیت ها را با بی مراعاتی در دهیم و شر هوا کنیم و هزینه های غیرقابل جبران بپردازیم.
چنانکه از بی خردی و بلاهت است که آدم به هر پای ناغافل رفته روی دمش گیر بدهد و به معنی بردارد و با سیلی جواب دهد.

ختم کلام:
یک غلطی کردند، چی چی اضافه خوردند، بیشعوری کردند.
ناراحت شدید.
دیدیم.
شنیدیم.
آقایی کن و کوتاه بیا.
همه را یک کاسه نکن.
همه را با یک شلاق نزن.
برای همه قوم و قبیله نساز.
ایشاالله که  آدم می شوند و می شویم و تکرار نمی کنند و نمی کنیم و...

یک درخواست شخصی:
به امام هشتوم از اون کلمه ی مبهم و گل و گنده ی ِ «قوم ِفارس» ی که مِگن، مو یکی خودوم هم نمودونوم کجاش هستوم.
فارسی حرف مزنوم اما چیزی به نام قوم فارس نمشناسوم.
بزرگی کن و این تاج ِ پر خار و دردناک ِ «قوم ِ فارس» رو روی سر ما فرو نکن!
قوم آذری و قوم کرد و قوم بختیاری و .... البته جملگی عزیز و غیور و پر افتخار .... نور چشم ما اما مو یکی قوم و قبیله ای ندروم.
قوم و اتکایی داشتن حتما خوبه.
حتما خیلی باعث افتخاره.
حتما باید در نگه داشتنش کوشید.
اما عزیز جان،
اینکه بسیاری از مردم قومی و خاستگاهی دارن به این معنی نیست که به زور برای دیگران هم بتوان  قومیتی  ساخت تا در وقت مجادله از آن  اسباب منازعه توان ساخت.
اون تاج ِ پر خار و زخم ِ «قوم ِ فارس» رو آقایی کن و  به سر ما فرو نکن.
از فارس ما را فارسی بس!

یک پیشنهاد به تلویزیون خر ایران:
شما رو به جدتون از این به بعد اون برنامه های ِ لوسِ طنزتون رو به لهجه مشدی و آبادانی و شیرازی بسازید.
سرم رو گرو می ذارم اگه به کسی بر بخوره و شری به پاشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر