جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۸ آبان ۴, شنبه

خاطرات تعمیرکار - با یه خورده چاشنی غرغر

دیروز همکارم تو جلسه از شدت فشار کار و استرس مقابل چشم همه زد زیر گریه.
نه اشتباه نکنید! زن نیست .
یه مرد جوان قوی هیکل هست.
آخر هفته کشیک بوده.
کشیک های آخر هفته بیشتر شبیه رفتن رو میدون مین هست.
سه روز تمام وقت باید اماده بود.
تمام مدت، جمعه ، شنبه ، یک شنبه، بی وقفه براش گزارش خرابی اومده.
یک شنبه به من هم زنگ زد ... اختیاج به کمک داشت ... رفتم و از نزدیک قیافه پریشونش رو دیدم.
همون موقع که رفتم بهش کمک کنم دیدم دوباره گوشیش اژیر کشید برای یه خرابی دیگه.
صبح دوشنبه داغون اومد تو جلسه گزارش کارش رو بده .
وقتی به آسانسور آخر رسید زد زیر گریه.
یه اسانسور تو یه مجتمع داغون بین طبقات بلوکه شده بوده.
9 نفر توش بودن. کابین سنگین بوده . کلید موتور خونه رو پیدا نمی کرده . بعد نیم ساعت اینور اونور زنگ زدن کلید رو که پیدا کرده به خاطر سنگینی کابین نمی تونسته کابین رو به فاصله ی مجاز برای باز کردن در برسونه.
از اون طرف هم این نه نفر مدام مشت می زدن به در و پیکر کابین و بهش داد و بیداد می کردن که داری چه غلطی می کنی.
طفلی نفسش می بره تا بالاخره کابین رو جا به جا می کنه و در رو باز.
9 نفر سیاه پوست بودن .
تو حاشیه بگم:
« لطفا کسی اینجا به من گیر نده چرا به رنگ پوست شون اشاره می کنم.
همکارم به این موضوع اشاره کرد ...موقع تعریف کردن گفت 9 نفر سیاه آفریقایی.
از همه ی عزیزان سوپر روشنفکر معتقد به ارزش های سوپرنئو انسانی که روی کاناپه لم می دن ، چای می نوشند و پای برنامه های سوپر انسانی شبکه های فارسی زبان به کسره ، فتحه حرف زدن مردم به عنوان مصادیق نژاد پرستی ایرانیان گیر می دن و عه و تف می کنن تقاضا می کنم واقعیتی ساده رو فراموش نکنند:
میان حرف های شیک انسانی با زندگی واقعی در میان انسان ها ی متفاوت و متنوع ، تفاوت بسیار است.
هم اینجا هم یادآور بشم تا پیش از آمدن به فرانسه خودم یکی از همون ژانر جهان وطن ِ کاناپه نشین ، چای خور اهل مطالعه ی ارزش ها و حقوق انسانی بودم.
اینو گفتم تا به کسی برنخوره.»
خلاصه در رو که باز می کنه یکی شون بهش حمله می کنه و موبایل کارش رو می گیره و شروع می کنه به فحش دادن به رئیس که پشت خط بوده.
چنان فشار عصبی به این پسر اومده بود که دوشنبه مقابل همه با چشمان پر اشک منفجر شد.
امید که اشک های چشمش پیامی روشن بشه برای مدیران ارشد شرکت که چنین قرارداد خطرناکی رو بستن . پولش کلونه ولی خوب از پولش چیزی به اکیپ تکنسین ها نمیرسه جز استرس بیشتر و خطر جانی .
آخه شرکت مون یه قرار داد بزرگ جدید بسته که هیچ شرکت دیگه ای جرات نزدیک شدن بهش رو هم نداشت. مصداق تمام و کمالی از لقمه گنده تر از دهان برداشتن.
لقمه اش تو دهان مدیران فروش و خطر جانیش تو پاچه پرسنل تکنسین.
120 آسانسور در مجتمع های مهاجر نشین که وارد شدن بهشون دل شیر می خواد.
یهو از تو خیابونای نانت احساس می کنی وارد یه دنیای دیگه شدی.
وارد مجتمع که می شی بوی ادرار و آشغال می زنه بهت.
داخل اسانسورها پر از ته سیگار و حتی آمپول تزریق.
چاله های آسانسو عملا تبدیل به زباله دانی شدن.
آسانسورها داغون هستن و گاهی روزی دوبار می افتن به خرابی.
بس که باهشون بدرفتاری می شه ... البته قدیمی و زهوار در رفته هم هستن.
بالاخره مجتمع های دولتی هستن دیگه.
یادمه یه بار رفتم روی یه اسانسور تو یکی از همین محله ها دیدم همکارم دیروز اونجا بوده و نوشته سلول ها در اثر ادرار تخریب شدن.
یعنی حیرون مونده بودم چه جور ادمی تونسته اینکار رو بکنه .
برای ادرار روی سلول باید اسانسور تو یه طبقه متوقف بشه ، درش کاملا باز بشه ، بعد اون شیر پاک خورده دقیقا مقابل در اسانسور بایسته ، خشتکش رو بکشه پایین و همچین میلیمتری سر لوله و فشار رو تنظیم کنه تا ادرارش بخوره به سلول!
واقعا حیرونم با چه انگیزه یا روحیه ای کسی می تونه تا این حد از محل زندگیش منزجر و متنفر باشه که با دست خودش هی تخریبش کنه.
حتما علل مختلفی هست ... فقر، تفاوت طبقانی ، احساس تبعیض و ...
نمی دونم و در موردش اظهار نظر نمی کنم تنها چیزی رو که مشاهده می کنم براتون روایت می کنم.
چیزی که من در این مجتمع ها می بینم اینه:
توده ای از خشم ، تنفر و خشونت تلنبار شده.
این مجتمع ها در دل شهر نانت هستن ... کنار خونه های به قول خودمون باکلاس و برژوایی.
اومدین فرانسه از دیدن ماشین های شیشه شکسته و آتیش گرفته تعجب نکنین .... قسمتی از فوران خشم ِ فقر در همین مجتمع ها هست روی ثروت و فاصله طبقاتی.
تا حالا سه بار گذارم به آسانسورهای این مجتمع ها افتاده ... اعتراف می کنم که می ترسم!
اولش فکر نمی کردم تا این حد حاد باشه .
فکر می کردم همکارهام یه خورده دارن اغراق می کنن ولی خوب بدتر از اونی هست که شنیدم.
دیشب من کشیک بودم ... ساعت 10 شب عینهو جنگزده ها برگشتم خونه .
البته اتفاق بدی نیفتاد ولی گزارش خرابی ها فراتر از توان بدنی من بود.
یعنی تو گویی این روزها و شب ها زندگی استقامت تن و روانم رو به چالش کشیده.
این قابل توجه اون عزیزانی که یه عکس پروفایل و یه شهر محل زندگی از ما تو فیس بوک مون دیدن و بابت چندتا کامنت که به مزاق شون خوش نیومده بود اومدن کنار فحش و اتهام هی گفتن رفتی فرانسه پول مزدوری می گیری و خوش گذرونی می کنی و از درد مردم ایران بی خبری .
عزیزی که بهم گفتی من تو فرانسه پول مزدوری می گیرم و خوش گذرونی می کنم و درد تو کارگر ساکن تهرون رو نمی فهمم ، قسم می خورم شما حتی یک روز هم نمی تونی شرایط کاری من رو تحمل کنی .
ولی هنوز هم حرف من رو باور نمی کنی ، البته حق داری چه خودم تا وقتی ساکن ایران بودم عینهو خود تو فکر می کردم ... بس که مغزم بمبارون صدای آمریکا و بی بی سی و آخرین آمار و نظر سنجی ها و شاخص های خوشبختی و خوشحالی در تورنتو و پاریس و سوئد و آمریکا و دانمارک شده بود.
حالا لطفا پیش از اون که در اثر عصبانیت از درد شکسته شدن اوهامت درباره میزان بدبختی در ایران و میزان خوشبختی در غرب باز به من اتهام مزدوری و دروغگویی بزنی اینبار به سئوالی فکر کن:
آیا مگر من دیوانه ام که میام جلو چشم همه اینطور خود ِگذشته و خود ِامروزم رو می ریزم رو دایره؟
نه قربونت بشم من خیلی ساده فقط دوست ندارم اتفاقی که برای من افتاد برای دیگری هم بیفته ... چه اتفاقی ؟
خرج کردن احساس خشم و همدلی ، عشق و نفرت برای اوهام رسانه ای.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر