جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۸ مهر ۲۸, یکشنبه

مادام محله

تعریف کنم و استون بامزه است.
امروز رفته بودم سر یه آسانسور کفشک هاش رو تعمیر کنم.
یه خانم مسنی با صندلیش اومد و گفت:
ناراحت نمی شین من اینجا بشینم تماشا کنم؟
گفتم : نه خواهش می کنم.
معلوم بود بنده خدا تنها ست و دنبال یه هم صحبت می گرده.
یواش یواش سر صحبت رو باز کرد که:
خوبه این روزها زن ها از این کارها هم می کنن.
کارتون به نظر جالب میاد.
گفتم جالب هست ولی استرس زیادی هم داره.
پرسید: چه استرسی؟
گفتم مثلا وقتی کسی تو آسانسور گیر می کنه یا شب هایی که کشیک هستم.
گاهی نیمه شب هم باید بزنم برم سرکار
پرسید : اقاتون چی؟ مشکلی نداره با نصف شب کار کردن شما.
گفتم آقا نداریم.
یه چند لحظه سکوت کرد و گفت
چه بد ... حیف شما ست!
شعر باب مارلی رو یه کوچولو دخل و تصرف کردم و گفتم:
بدون مرد، بدون اشک!
دوباره گفت ای نه ... حیفه ... آدم باس یکی رو داشته باشه.
بعد درست مثل یه مادر بزرگ مهربون که فکر عاقبت به خیری نوه اش هست گفت
یه جوون آمریکایی طبقه سوم زندگی می کنه اون هم مثل شما تک و تنها ست.
یه نگاه نگاه کردم و به یه لبخند بسنده
چی بگم آخه.
دید هیچی نمی گم پرسید
این لهجه شما هم معلومه از فرانسه نیست.
دوباره فقط لبخند زدم.
دیدم بنده خدا روش نمی شه بپرسه اما معلومه قفل کرده که از کجا میام.
با خودم فکر کردم چه کار یه مردم رو رو هوا نگه دارم.
خودم گفتم ایرانی هستم.
چشماش گرد شد و گفت
اوه نه ... ایرانی با آمریکایی یه خورده پیچیده است.
یعنی منفجر شدم از خنده ... بیشتر از حالت بیانش.
هیچی نگفتم.
آخرش خودش گفت
حالا جوون غیر آمریکایی تنها هم زیاده.
ما رو بگی ... ای خدا چی بگم آخه.
آخرش فکر کردم چه کار یه بنده خدا ناراحته خوب.
یه چیز بگم از ناراحتی و نگرانی در بیاد.
گفتم چشم حالا یه جوون تنهای غیر آمریکایی پیدا می کنم.
موقعی که داشتم اینو می گفتم باب مارلی تو سرم داشت به لهجه مشهدی پوزخند می زد:
خالی نبند یره ... بدون مرد، بدون اشک ...
به باب مارلی مشهدی گفتم
حالا مو یک چیزی گفتوم یره شما برچی، چرا ، جدی گرفتی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر