جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۸ آبان ۴, شنبه

خاطرات تعمیرکار - بزرگ مرد کوچک

زنگ زدن یه بچه تو کابین بلوکه شده.
یعنی همین که گفتن بچه، ادرنالین خونم آور دوز شد.
حالا کجا ؟
مرکز شهر
من کجا ؟
حومه شهر.
عینهو دله دیوانه ها به خدا جاده ۳۰ دقیقه ای رو بیست دقیقه ای گاز دادم.
رسیدم دیدم پدرش بیرون ساختمون منتظره و مادر و دو تا برادر بزرگترش کنار اسانسور.
مسافر گرونوبل بودن.
بنده خداها حاضر شده بودن که بزنن به جاده و برگردن خونه شون که آسانسور خراب شده بود و بچه توش مونده بود.
عینهو دوش عرق ریختم تا بالاخره رفتم رو کابین و در آسانسور رو باز کردم.
خدای من،
اون لحظه که در باز می شه اغلب یکی از زیباترین برخوردهای انسانی هست.
از رو کابین بهش گفتم:
آقای جوان از در دور بایست و تا من نگفتم از کابین خارج نشو.
با صدای کودکانه اما خیلی جنتل و باوقار گفت:
بله خانم.
وقتی اومد بیرون بهش گفتم سلام آقای جوان. مرسی برای خویشتنداری تون.
گفت مرسی از شما خانم.
ازش پرسیدم چی اتفاقی افتاد.
بین خودمون می مونه، آیا تو کابین بالا پایین پریدی؟
که ای کاش چنین سوال احمقانه ای رو از چنین بزرگ مرد کم سن و سال نپرسیده بودم.
گفت نه خاتم
من تو کابین منتظر مادرم بودم.
در هی بسته می شد من دکمه باز کردن در رو می زدم.
آخرش بعد از چندبار باز و بسته شدن در دیگه باز نشد.
گفتم باشه حالا من چک می کنم.
کلی تشکر کردن .
جنتلمن نوجوان هم خیلی شیک و با وقار اومد باهم دست داد و بهم خسته نباشید گفت.
یعنی اون وقار و کلاسش منو ویران کرد.
درسته کارم خیلی سخته ولی خدایی صحنه های نابی توش اتفاق می افته.
رفتم رو کابین، اپراتور در رو چک کنم دیدم کابل ها و کارت ها همینطور عینهو روده سگ ولو شدن.
موندم به خدا چه کار کنم.
از یه طرف می گن نباید آسانسور رو بخوابونید، از یه طرف دیگه اینایی که من می بینم آسانسور نیستن، روده سگ هستن.
هی لیست می دم که باید این قسمت ها نوسازی بشه.
دریغ از یه قرون پول که از دست اصناف ساختمانی واس نوسازی آسانسور بچکه.
بعد میام تو پارکینگ ها می بینم همه ماشین ها پورشه و ب ام و و فراری.
یعنی من توش موندم چطور مردم واس ماشین و داخل خونه شون اینطور هزینه می کنن ولی برای آسانسور که با وقت و آسایش و جون شون در ارتباطه آب از دست شون نمی چکه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر