جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه

دلخوشی


کشف لحظه به لطف پست دوستی :

متوجه شدم که ،
دلخوشی های من مدت هاست که  لحظه به لحظه رقم می خورن.
یعنی
 دلخوشی در زندگی  من یه موضوع ثابت و دائمی نیست بلکه خودشون همراه با لحظه ها میان.
مثل مثلا خوندن یک جمله جدید که بعد این جمله با هزار چیز دیگه در ذهنم پیوند می خوره و مثل یک درخت لحظه به لحظه رشد می کنه و شاخ و برگ می گیره.  
و من از بودن با این درخت تا ساعت ها سرخوشم.
یا مثل بوی کباب که یهو می برم به خاطره ای خوشمزه در رستوران های شاندیز و بعد پیوند می خوره با  نقش غذا با روان و در نتیجه با آئین ها و مذاهب.  
وقتی نگاه می کنم می بینم
زندگیم پر شده از این نوع دلخوشی های لحظه ای که لحظه به لحظه می رسن، با هر لحظه!
کم هم نیستن اگرچه همیشگی هم نیستن اما خوب در مجموع لحظه های دلخوش بودنم خیلی بیشتر از بی هیچ گذران کردن هام هستن
.
هر مشاهده بیرونی دنیایی درونی رو با خودش برام میاره که تنهایی و خلوت رو برام خیلی مطبوع کرده.
راستش مدت هاست که مهمونی و جمع برام کسل کننده شده در عوضش خلوتم خیلی هیجان انگیزتره
.... خودم با خودم و یک دنیا حرف و فکر و تخیل.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر