جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

گذرگاه عشق

من که نه عاشق هستم و نه معشوق،
نه هدیه ای دادم و نه هدیه ای دریافت کردم اما خوب هم عاشقی رو تجربه کردم و هم معشوقی .

معشوقی فقط ظاهرش جذاب و مطبوع بود ... اون هم بیشتر در چشم دیگران ... از دور ... برای خودم اما پر از حس کلافگی، خفگی ... بیچارگی.
منی در کار نبود، همه تصور دیگری بود در قالب من.
وقتی هم دید که تصورش از من با خود من یکی نیست، زد و شکست.
نه تصور خودش رو از من بلکه من رو ... به گناه اینکه آنچه که تصور کرده بود نبودم!

عجیب اینجاست که همون داستان معشوقی رو خودم در عاشقی تکرار کردم.
کسی شده بود محور همه افکار و احساساتم. زیاد اما نگذشت که دیدم آنچه در او می بینم نه در او که در خودم هست.
همه شگفتی تجربه عاشقانه، برای من ، در دو کیفیت خلاصه می شه.
استخراج و بازتاب.

اون شخص عاملی شد برای استخراج پنهان ترین لایه های وجودم. از این بابت حضورش در زندگیم منحصر به فرد بود. 
اولش فکر می کردم این اوست اما بعد دیدم نه، همه ی اون شگفتی و جاذبه ای که در او می بینم در واقع بازتاب خود منه. 
تصور من از او با واقعیت او در تناقضی غیر قابل تحمل برای من بود. 
در اوج تعلق خاطر از زندگیم بیرونش کردم. تناقض چیزی نیست که بتونم تحملش کنم حتی در اوج دلبستگی و وابستگی.
گمانم این بزرگترین کار زندگیم بود.

حالا یقین دارم که از موضوعیت چیزی به نام عشق برای همیشه گذر کردم.
عشق گذرگاهی بود درگرگون کننده برای من. 
چه در معشوقی و چه در عاشقی.
می دونم که نه دیگه عاشق کسی می شم و نه معشوق کسی.
می دونم که انتهای عشق آغاز مهر هست. 
عشق متمرکز و خود محوره، مهر پراکنده و بسیط.

عشق گذرگاهی بود پر از درد و اشک با این حال خوشحالم که بود ... و طی شد.
به فصل های گریه و حتی درد نفرت!
برای آنها که مبتلای به این راه شده اند، گذری به سلامت آرزو می کنم.
به ویژه سرپیچ مرگبار نفرت!درد و اشک جزئی لاینفک از این گذرگاه است. نفرت، پیچی بس خطرناک در میانه ی آن.
گذرتان به سلامت باد. سرانجامتان به مهر .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر