جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ اسفند ۹, شنبه

مونس مه پیکر

یه دخترش ساکن بلژیکه، یکی فرانسه و دیگری سوئد.
تنها پسرش اما همچنان ساکن خانه پدری گرچه پشت درهای بسته  اتاق خودش. 
با دو کلمه مکالمه در روز.
سلام .... شب بخیر.

تنها همدمش یه طوطیه.
اسمش رو گذاشته مونس مه پیکر.
مونس برای اینکه شده تنها همدمش و مه پیکر برای اینکه در نظرش خوشگل و خوش تیپ میاد.

صبح به صبح با دقت و وسواس قفس مونس رو تمیز می کنه و براش غذا می ذاره.
می برش روی تراس. 
در قفس رو باز می ذاره.
مونس اما از جاش تکون نمی خوره. 
فقط بی وقفه حرفه می زنه. 
حالا تراس شده محل رفت و آمد کبوترها، قمری ها و گنجشک های محل.
معلوم نیست پرنده های محل به جاذبه حرف های مونس، تراس رو شلوغ کردن یا دونه های اضافه ای که خانوم روی تراس می ریزه. 
هر چه هست حالا دیگه خونه سروصدایی گرفته .. رفت و آمدی ... شوقی تازه برای معاش ... تماشا و شنیدن. 
صندلیش رو می ذاره پشت پنجره.
چشم هاش رو می بنده و به حکایت های مونس و پرنده ها ی محل گوش می کنه. 

زمانی دبیر ادبیات بود. سخت مراقب و مقید به آموزش ادبیات کلاسیک. 
«زبان، رو باید درست یاد گرفت، حرف زد و نوشت.»
این اصلی بود که در سراسر زندگیش به شاگردان و فرزندانش آموخت. 
خانوم، دبیر با هیبت ادبیات، هیچ تصور نمی کرد روزی دوباره شاگردی کنه.
شاگردی زبان پرندگان.
خانوم مطمئنه که اصوات حنجره مونس، آواهایی بی معنی نیستند. 
مطمئنه که مونس حکایتی رو بازگو می کنه و کبوترها به شوق شنیدن این حکایت به دور مونس جمع می شن.
کتاب خطی و موروثی منطق الطیرش رو مدت هاست که بسته. 
کتاب های تازه می خونه.
مراقبت از پرندگان. 
تغذیه طوطی.
آواز پرندگان.

دبیر تنها و بازنشسته دوباره شاگردی شده با بارقه هایی از شوق.
شوق شنیدن ، همراهی و فهمیدن مونس مه پیکر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر