جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

سیلوی و مادربزرگش

سیلوی 32 سال دارد.
مادر بزرگش 89 سال.
سیلوی اخیرا از یک سفر کاری به آلمان برگشته است.
سیلوی و من برای دیدن مادر بزرگ به خانه مادر بزرگ رفته ایم.
سیلوی تمام مدت دارد از آلمان حرف می زند.
این که چقدر آلمان تمیز است.
چقدر آلمان پیشرفته است .
چقدر آلمانی ها نظم دارند، مقرارت را رعایت می کنند و از چراغ قرمز رد نمی شوند.
او وقتی از خوبی ها ی آلمان می گوید یک چندتا غر هم به فرانسه و فرانسوی ها می زند.
مثل این:
« خیابونا خیلی تمیز هست مثل فرانسه نیست که هی پات بره روی مدفوع سگ.
مردم پشت چراغ قرمز وامیستن مثل اینجا نیست که یهو مثل دیوانه ها بپرن وسط خیابون .
ظروف یک بار مصرفشون قابل بازیافت تو طبیعت هست مثل اینجا نیست که هنوز تو عهد پلاستیک درجا می زنه. و .....»سیلوی یک ریز حرف می زند .
او مدام آلمان را توی سر فرانسه می زند.

مادر بزرگ ساکت است و ظاهرا گوش می کند اما پیدا ست که هیچ از حرف های سیلوی خوشش نمی آید.

سکوتش مثل سکوت قهوه جوشی ست که آبش دارد به نقطه جوش می رسد .
البته ناخوشنودیش قابل درک است.
نوجوانی و جوانی مادر بزرگ در جنگ گذشته است.
پدرش را درجنگ از دست داده .
مادرش او و سه تا بچه قد و نیم قد دیگر را در آن سالهای مصیبت و قحطی، تک و تنها بزرگ کرده بود.
اگر کسی جرات کند و بتواند پر حرفی های مادر بزرگ را تحمل کند، اندازه یک کتابخانه قصه و خاطره درباره جنگ در انتظارش خواهد بود.
جنگی که در ذهن مادر بزرگ برای همیشه با آلمان و آلمانی ها گره خورده است.
او البته ظاهرا نفرتی از آلمانی ها ندارد.
نفرت از یک کشور این روزها پذیرفته نیست.
توی مدرسه به بچه ها یاد می دهند که کلمه نژاد و اصل و نسب و این ها چیزهای معتبری نیست.
برای همین پیرها باید مواظب حرف زدنشان باشند.
مبادا نفرت ِ گذشته را ناخودآگاه به نسل امروز منتقل کنند.
خیلی هم خوب اما سیلوی دیگر دارد بیرحمی می کند.
رعایت ِ فرانسه ی زخمی ِ مادر بزرگ را نمی کند.
هی نمک روی زخمش می پاشد ..... آن هم نمک آلمانی! پیداست سوزش این نمک روی زخم های کهنه مادربزرگ صد چندان است. 
شاید مادر بزرگ احساس می کند تحقیر فرانسه یعنی تحقیر پدر خدابیامرزش ... تحقیر زندگی او که در مصیبت و قحطی جنگ سپری شد اما نمرد و ماند .....ماندن او یعنی ماندن فرانسه.
پس چرا سیلوی، نوه اش اینقدر دارد او را تحقیر می کند؟!
آن هم با آلمان!
قهوه جوش به نقطه جوش رسیده است.
برای تسکین فشار ِ جوش هیچ راهی نمانده است جز فوران آب جوش. 
مادر بزرگ درست مثل یک قهوه جوش در حال جوش «اوه لا لا لا » کنان به نوه اش غر می زند که :
« تو مملکت خودشون فقط تمیز هستن وقتی میان فرانسه تو خیابونا آشغال می ریزن. 
از عمد هم می ریزن . میان اینجا پول می گیرن و می رن تو تظاهرات در و دیوار و شیشه ها رو می شکنن مگه ندیدی تو تلویزیون .....»
سیلوی ، مادر بزرگ را متهم به تعمیم سازی، کلی گویی و نفرت پراکنی می کند.
مادر بزرگ سکوت می کند.
حالا نوبت سیلوی ست که مثل قهوه جوش «اوه لا لا لا» کند و با غیض همه ناکامی ها ، مشکلات و بدبختی هایش را چماق کند و با شدت بیشتری بزند توی سر فرانسه.
او می داند ضربه هایش به یک جایی می خورد همین باعث می شود که از تحقیر فرانسه احساس تسکین کند اماعجیب است که سیلوی نمی فهمد ضربه هایش را دارد به مادر بزرگ خودش می زند ... زخم های مادر بزگش و نه هیچ جای دیگر.

صحنه عجیبی ست.

غم انگیز، قابل درک و درعین حال طنز!
بین دو نسل نشسته ام.
یکی زخم خورده از جنگ ، دیگری زخم خورده از سیاست.
یکی زخم هایش را از آلمانی ها می داند، دیگری از فرانسوی ها.
نگاه میکنم .... در سکوت .... و با خودم فکر میکنم :
کاش همانطور که توی مدرسه ها مراقبند نفرت از نسل گذشته به نسل امروز منتقل نشود مواظب باشند ضعف ها هم به احساس حقارت از خود نرسد.
نفرت، سکه ای ست دو رو .
نفرت از دیگری یا نفرت از خود.
تحقیر دیگری یا تحقیر خود.
خودبزرگ بینی همان خودحقیر بینی ست ... روی دیگرش البته!

۲ نظر: