جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

یگانگی در دیوانگی

کله صبح از شدت درد ازخواب بیدار رفتوم.
چشم که وا کردوم ، چشموم افتاد به یک عنکبوت اندازه شتر که بالا سرم رو سقف داشت راه می رفت.
درد از سروم پرید از شدت وحشت.
نیم ساعته دور خودوم دروم مچرخوم و غر مزنوم تا تونستوم بندازومش بیرون.
یک بساطی.
نشستوم به حلاوت یک چایی نبات بخوروم دیدوم ایمیل آمده از اداره مالیات که وخیزن بین که پروندتان مسئله دره.
درد جسمی و وحشت روانی کم بود ، بدبختی مالی هم بهش اضافه شد.
یعنی شدوم مصداق ضرب المثل:
سه پلشت آید و زن زاید و مهمان ز در آید.
دیدوم غصه خوردن فایده ندره، پنجره رو واز کردوم و اذون موذن اردبیلی گذاشتوم .
حالی به امام هشتوم.
اون خنکای هوای دم صبح و صدای محو و محزون اذون .... یادتونه؟
به طور ویژه اذان ِ موذن اردبیلی .
روزنه های احساس و ادراک و خیال رو تو آدم باز می کنه ...حواس پنجگانه رو به غلیان می اندازه این فضا.
عطر نم و صوت ِ اذون و شفق ِ چشمنواز ِ سحر .... تو چنین فضایی چاره ای برای آدم نمیمونه جز سپردن حس چشایی و لامسه به تن دوست .
چه بلاهتی اگه تصور مزاحمت، مانع از خلق واقعیتی به این نابی بشه.
بیدار کردنی برای رفتن به عمق رویا ... نه در خواب که در بیداری ....
سه گانه ی درد و وحشت و بدبختی به چه سرانجام شگفت انگیزی رسید.
یگانگی در دیوانگی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر