«و حالا اینجائیم،
من ، خسرو و شما خواهران عزادارم
به جنازه خسرو نگاه می کنید و اشک می ریزید.
به قصه ی من گوش می دهید و اشک می ریزید و من از پس پرده ی اشک ها به چشمانتان
خیره می شوم ....... این اشک ها برای من است؟؟؟ شیرین ؟!!
یا برای شیرینی که در وجود هر یک از شما نهفته است!»
حرف زدن در مورد ایده های ِ ناب خلاقانه، کاری سخت است .
یکی از آنها "شیرین" ساخته ی
کیارستمی.
فیلمی با ایده ی جسورانه ی ِ بازتابش صدا ها در چشم ها .
یک روایت سینمایی غیر مستقیم که همین غیر مستقیم بودنش به آن طبیعتی چندگانه و
انعطاف پذیر داده است .
کیارستمی با استفاده از داستان جذاب خسرو شیرین نظامی به روایت زیبا و ادبیات
تحسین برانگیز خانم فریده ی گلبو، به جای خلق تصویریی ِ داستان، ما را در برابر
انعکاس داستان در چشمان بازیگرانش قرار می دهد .
او از سویی با کمک ِ اجرای عالی ِ صداپیشگان و همچنین استفاده از موسیقی های عالی
- از جمله موسیقی فاخر مرحوم حنانه - خلق تصویری داستان را به ذهن نماشاچیانش می
سپارد و اما هم زمان آنان را در برابر انعکاس همان روایت در چشمان بازیگرانش قرار
می دهد و به این ترتیب ایده ای ناب را سینمایی می کند.
ایده ای که در آن صدا و تصویر منشائی واحد ندارند.
بازیگران فیلم همه زن هستند. زنان هنرمندی که این بار قرار نیست پرسناژ خاصی را
بازی کنند بلکه فقط باید خودشان و خلوت شان را بازتاب دهند.
زنانی که فارغ از کیفیت کارنامه هنری ، شهرت ، محبوبیت و یا جنجالهایشان ، این بار
نه بازیگر ِ دیگران که بازتاب دهنده ی خود هستند.
روایت پیش می رود ... شنیداری .... زنان ِ هنرمند در خلوت خود فرو می روند ... آن
سوی چهره های جوان یا پیرشان ... آن سوی چهره های محبوب ، جنجالی ، مشهور یا
تجاریشان
.... در خلوت .... چشم ها برق می زنند، تیره و تار می شوند .... اشک می یزند
....... و ما می بینیم که :
ما، چقدر همه شبیه هم هستیم !
خلوت یعنی هسته .... یعنی عصاره انسان .... و ما چقدر در خلوت هایمان شبیه هم
هستیم .
آن سوی جنجال ها ، جایزه ها ... آرایش ها ، چروک ها ..... آن سوی خبرها ...
ما چقدر همه شبیه هم هستیم!
شیرین،
ضیافتی از خلوت های زنانه.
وقتی چشم ها ی زنانه آینه ای می شوند برای بازتاب داستانی عاشقانه.
آن هم در زمانه ای که زن بودن به حد مجرم بودن رسیده است.
19 - 20 ساله که بودم سئوال آزار دهنده ای ذهنم را مشغول کرده بود:
«چرا زنان در سینمای ایران آنقدر کم رنگ بودند ؟؟؟؟ با حضوری حاشیه ای و کلیشه ای
که باعث ضعف کیفیت ِ بازیهای هنرمندان زن شده بود .»
20 سال گذشت تا پاسخ را دریافت کردم ... همین چند روز پیش ... از زبان سوسن تسلیمی
هنرمند رانده شده ای که چون ققنوس دوباره زاده شد ... نه در آتش که اینبار در
سرمای سرزمین های اسکاندیناوی ... خوشا به حال سوئد و شورای فرهنگیش که او را
دارند
از زبان هنرمند بزرگ ایران شنیدم که :
سیاست سینمایی دهه ی شصت ایران ، به حاشیه راندن نقش زنان در سینما بود.
چیزی که انگیزه ی اصلی خود او برای ترک ناخواسته و تلخ سرزمین مادری اش شد.
سیاست آرام و موذیانه ای که اما در دهه ی نود با قدرت گرفتن اراذل و اوباش در بخش
فرهنگی مملکت از حذف و ممیزی گذشته است و به عربده کشی و سرکوب آشکار هنرمندان
رسیده است .
هر چقدر مرد سالاری کور و خشن عربده می کشد، به زنان هنرمند توهین می کند و با
اعمال زور می خواهد، صورت های نیمی از جامعه را حذف کند اما از سوی دیگر
مردانی دیگر چون بیضایی ، مهرجویی ، فرهادی ، کیارستمی و خیلی های دیگر هم هستند
که با قدرت هنر و ظرافت ِ نگاهشان ، آرام، با وقار اما تاثیر گذار چهره ی زنانه ی
جامعه را در آفرینش های هنریشان بازتاب می دهند و به این حذف غیر انسانی اعتراض می
کنند .
شیرین
یک اعتراض هنرمندانه به حذف زنان،
یک کشیده ی خلاقانه به آنان که زنان هنرپیشه ی ایران را روسپی نامیدند،
یک فریاد خوش آوای یک ساعت و نیمه به سی سال سیاست های ضد زن.
فیلمی که ساخت آن نیاز به جسارت زیادی داشت.
****************************************
پی نوشت اول:
می دانید،
موقع تماشای این فیلم یاد حکایتی منسوب به پیکاسو افتاده بودم .
می گویند روزی مردی در نمایشگاهی از نقاشی های پیکاسو با تمسخر به او می گوید :
آقای پیکاسو هر کسی می تواند از این نقاشی ها بکشد.
پیکاسو می گوید: بله، شاید اما هیچکس جسارت نمایش نقاشی هایش را به دیگران در یک
نمایشگاه ندارد.
و جسارت چیزیست که کیارستمی دارد.
خلاقیت وقتی به قدر کافی با جسارت همراه باشد، می شود کیارستمی و خلق اثری به نام
" شیرین "
ممنون آقای کیارستمی عزیز
به خاطر آنچه می بینید و نشان می دهید ... با زیبایی و ظرافت ... ساده اما عمیق
*********************************
پی نوشت دوم :
هیچ جوری نمی توانم از شعر تکان دهنده ی عطار که با موسیقی و صداهای زیبایی در
انتهای فیلم اجرا می شود بگذرم .
متن کامل شعر عطار :
گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر
گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم
میمپرس از من سخن زیرا که چون پروانهای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم
در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده میبایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم
خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشتهدل آنجا شدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تاثیر دل او بی دل و شیدا شدم
***************************
این نوشته تقدیم به نونا
دوست جوانی که هیجان و لذت خلوت خودش را از دیدن این فیلم با من به اشتراک گذاشت .
divanegi - faeze - یارب مرا یاری بد